سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 687 ، بازدید دیروز: 1253 ، کل بازدیدها: 12958899


صفحه نخست      

می وزد باران،چرا خود را مرتب کرده ای؟

بدست در دسته مجتبی اصغری فرزقی تاریخ : 93/3/1 ساعت : 12:0 عصر

 

 

 

می وزد باران،چرا خود را مرتب کرده ای؟

زلف را پیچیده ای چون نیش عقرب کرده ای!

 

بر لباست می زنی عطری که دارد بوی خاص

کاج های کوچه را بی دین و مذهب کرده ای!

 

چون اناری در مسیر رود می غلطی قشنگ

آب را از قرمزی هایت لبالب کرده ای

 

باد می خواهد بماند،کرده او اتراق چون

بر سرت گل های سرخی را مرتب کرده ای!

 

از زمانی که به دست باد دادی زلف را

روزهای روشنم را چون دل شب کرده ای!

 

گرچه تاثیری ندارد رفتنم....اما بدان

از طبیبت خواستم....میگفت که تب کرده ای!

 

 

 

 

"مجتبی اصغری فرزقی"

 


دیگر اشعار : مجتبی اصغری فرزقی

دلم را می سپارم دست باران هرچه بادا باد

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی اصغری فرزقی تاریخ : 92/5/7 ساعت : 2:44 عصر

 

شگفتی خلق خواهم کرد مانند ِ درختی که شکوفه می دهد او در زمستان ... هرچه بادا باد

دلم را می سپارم دست باران هرچه بادا باد

به دریاهای تقریبا خروشان هر چه بادا باد

 

مداوا می کنم آخر سکوتم را به فریادی

گلو را می تکانم در خیابان هر چه بادا باد

 

امیدی نیست برقایق که دل بسته است بر ساحل

من او را می سپارم دست ِ طوفان هرچه بادا باد

 

شگفتی خلق خواهم کرد مانند ِ درختی که

شکوفه می دهد او در زمستان ... هرچه بادا باد

 

به این هیکل نمی آید ولی با مرگ هم آخر

شوم یک شب گریبان در گریبان هر چه بادا باد

 

مجتبی اصغری فرزقی 

 


دیگر اشعار : مجتبی اصغری فرزقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو رفتی بستری شد قلب من درکنج تنهایی

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی اصغری فرزقی تاریخ : 91/11/26 ساعت : 11:14 عصر

 

بیا این نعش آویزان شده بر دار را بردار

 

بیا از شانه ام سنگینی ِ این بار را بردار

بَمی شد رفتنت برگرد و این آوار را بردار

تو رفتی بستری شد قلب من درکنج تنهایی

بیا از سینه ام این مزمن ِ بیمار را بردار

چه شبهایی که این گردن گره با دست هایت خورد

بیا از روی این تن گردن ِ بیکار را بردار

نمی بینم که چیزی بین ما حائل شده اما

اگر هم هست برگردو تو آن دیوار را بردار

شدم مانند یک ساعت که میگردد به دور خود

بیا با فصل چشمانت کمی تکرار را بردار

 

تنم یخ کرد این بالا به مردم نیست امیدی

بیا این نعش آویزان شده بر دار را بردار

 

مجتبی اصغری فرزقی 

 


دیگر اشعار : مجتبی اصغری فرزقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

محبوب کردن