سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 235 ، بازدید دیروز: 959 ، کل بازدیدها: 13282105


صفحه نخست      

نبض شعر

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 96/5/12 ساعت : 5:59 عصر

نبض شعر

 

با سلام :

 از دوستان اهل شعر و ادب دعوت می کنم با ما در کانال نبض شعر همراه شوید ...!  

nabzeshear@

و از مطالب زیبای کانال که گلچین زیباترین شعرهای عاشقانه، آهنگ، عکس نوشته، سخنان بزرگان، تک بیتی های ناب، دوبیتی و غزل های معاصر و . . . هست بهره مند شوید و ما را با انتشار لینک کانال و دعوت از دوستان برای پیوستن به این جمع صمیمانه یاری کنید ...!

نیازمند ادمین از نوع فعال 

https://t.me/nabzeshear

https://www.instagram.com/nabzeshear/

 در ضمن انتقادات و پیشنهادات شما را با گوش جان پذیراییم

ارتباط با ادمین :@taghanak

0-9-1-3-5-1-1-7-3-4-5


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سرمست عطر موی تو چون باغ شالی ام

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 04/6/10 ساعت : 11:2 صبح

سرمست عطر موی تو چون باغ شالی ام

این قدر غرق دیدنت شده بین درچه حالی ام

 

وقتی به سوی خانه ی تو پا نهم به راه

هرکس که حال مرا دید گفت عالی ام

 

در شور عشق تو صدها بلا به جان

دادم و زیر پای درد چونان حس قالی ام

 

اندر مصاف خاطره هایت به یاد خویش

چون لشکر شکست خورده به جنگی خیالی ام

 

در وقت دیدن تو گویا زبان من

لکنت گرفته چون تَرَک ظرفی سفالی ام

 

گویم که با تمام وجود دوست دالمت

ایا تو هم مرا چنین دوست دالی ام

 

 

 

#صادق_ب


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سرمست عطر موی تو چون باغ شالی ام

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 04/6/10 ساعت : 10:58 صبح

سرمست عطر موی تو چون باغ شالی ام

این قدر غرق دیدنت شده بین درچه حالی ام

 

وقتی به سوی خانه ی تو پا نهم به راه

هرکس که حال مرا دید گفت عالی ام

 

در شور عشق تو صدها بلا به جان

دادم و زیر پای درد چونان حس قالی ام

 

اندر مصاف خاطره هایت به یاد خویش

چون لشکر شکست خورده به جنگی خیالی ام

 

در وقت دیدن تو گویا زبان من

لکنت گرفته چون تَرَک ظرفی سفالی ام

 

گویم که با تمام وجود دوست دالمت

ایا تو هم مرا چنین دوست دالی ام

 

 

 

#صادق_ب


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تنم تابوت غمگینی که جانم رانمیفهمد

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین_منزوی تاریخ : 00/7/11 ساعت : 10:49 صبح

شبیه بغض نوزادی که ساعت‌هاست می‌گرید  پر از حرفم کسی اما زبانم را نمی‌فهمد

 

تنم تابوت غمگینی که جانم رانمی‌فهمد

دلِ تنگم حصار استخوانم را نمی‌فهمد

 

شبیه بغض نوزادی که ساعت‌هاست می‌گرید

پر از حرفم کسی اما زبانم را نمی‌فهمد

 

انارم دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم

کسی تا نشکنم راز نهانم را نمی‌فهمد

 

دلم تنگ است و می‌گریم،دلم تنگ است و می‌خندم

کسی که نیست دیوانه جهانم را نمی‌فهمد

 

چنان در آتش غم سوخته جانم که می‌دانم

پس ازمرگم کسی نام و نشانم را نمی‌فهمد

 

 

#حسین_منزوی


دیگر اشعار : حسین_منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بگردم دور تو، دور نگاهت، دور باطل ها

بدست علیرضا بابایی در دسته مرتضی_عابدپور_لنگرودی تاریخ : 00/5/23 ساعت : 8:58 صبح

بگردم دور تو، دور نگاهت، دور باطل ها

 

بگردم دور تو، دور نگاهت، دور باطل ها

مرا دیوانه می خوانند، امثال تو عاقل ها

 

پری رویی، نه... زیباتر، سر زیبایی ات بحث است

به طرزی که کم آوردند توضیح المسائل ها

 

حسادت می کنم با هرکه دستش لای موهایت ...

حسادت می کنم حتی به این موگیر ها، تل ها

 

مرا از دور میدیدی، خودت را جمع می کردی

بیا یک بار دیگر هم شبیه آن اوایل ها...

 

و من معنی بعضی شعر ها را دیر می فهمم

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

 

#مرتضی_عابدپور_لنگرودی


دیگر اشعار : مرتضی_عابدپور_لنگرودی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تماشایت شروع عشق در شبهای بارانیست

بدست علیرضا بابایی در دسته علی_صفری تاریخ : 00/5/21 ساعت : 8:52 صبح

تماشایت شروع عشق در شبهای بارانیست

 

تماشایت شروع عشق در شبهای بارانیست

مرا آغاز کن با خود، جهان جای تماشا نیست!

 

چنان بی اختیارم کرده گندمزار موهایت

که شرح حال من مانند موهایت، پریشانیست

 

پریشان کن وجودم را پریشان و پریشان تر

که فرق عشق با عادت، همین میزان ویرانیست

 

غمی زیباتر از این عشق در دنیا نخواهی دید

که آغازش پریشانی و پایانش پشیمانیست

 

به بغض و گریه هایم قول دادم شانه هایت را

همین انگیزه ی طی کردن شب های طولانیست

 

گناه دلبری کردن تمامش گردن یوسف

که در این عشق بدنامی سزاوار زلیخا نیست

 

به داروها نیازی نیست وقتی که تو را دارم

علاج خستگی هایم، فقط آغوش درمانیست!

 

تو را از درد تنهایی،مرا از عشق ترساندند

هزاران دوستت دارم در این تردید زندانیست

 

من از دیوانگی در اولین دیدار فهمیدم

که امکان فرار از عشق، با دیوار حاشا نیست

 

نبودی باز امشب هم، خیالت را بغل کردم

به لطف عشق، با تنهایی ام تا صبح مهمانیست

 

تو تنها تکیه گاه امن در روز مبادایی

بیا! شب‌های تنهایی کم از روز مبادا نیست

 

تمام شهر احوال مرا با چتر می پرسند

که بی تو آسمان روزگارم خیس و بارانیست

 

#علی_صفری


دیگر اشعار : علی_صفری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با آنکه بی دلیل رها میکنی مرا

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل_نظری تاریخ : 00/5/20 ساعت : 8:42 صبح

با آنکه بی ‌دلیل رها می‌کنی مرا

 

با آنکه بی ‌دلیل رها می‌کنی مرا

آنقدر عاشقم که نمی ‌پرسمت چرا؟

 

در پیچ و تاب عشق، به معنای هجر نیست

رودی ز رود دیگر اگر می‌شود جدا

 

خون می‌خوریم در غم و حرفی نمی‌زنیم

ما عاشق توایم، همین است ماجرا...

 

خوش باد روح آنکه به ما کنایه گفت

گاهی به ‌قدر صبر بلا می‌دهد خدا

 

حق با تو بود هر چه بکوشد نمی‌رسد

شیر نفس بریده به آهوی تیزپا

 

ای عشق! ای حقیقت باور نکردنی!

افسانه ‌ای بساز خود از داستان ما...

 

#فاضل_نظری


دیگر اشعار : فاضل_نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شعری به دفتر میبرم ، ابری و باران میشوی..

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 00/5/19 ساعت : 11:10 صبح

شعری به دفتر میبرم ، ابری و باران می‌شوی‌..‌

 

شعری به دفتر میبرم ، ابری و باران می‌شوی‌..‌

من سبز میجویم تورا ، دشت و بیابان می‌شوی.. ‌

هر شب به هنگام سحر ، داد از فراقت میکنم.. ‌

جامی ز دستت میرسد ، نا خوانده مهمان می‌شوی..‌

من باده را از جان خود در جام لبریزت کنم.. ‌

بی آن که کامی تر کنی ، ناگه مسلمان می‌شوی..‌

حتی ز لبخندت مرا ، شرمی به چشمم میرسد... ‌

صد رزم رو در رو مرا ، با دین و ایمان می‌شوی..‌

آه از زمانی کز تو من ، احساس آرامش کنم...‌

آرامشم برهم زنی ، با من پریشان می‌شوی...‌‌

#‌فاضل_نادر_پیشه‌


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت

بدست علیرضا بابایی در دسته نجمه_زارع تاریخ : 00/5/18 ساعت : 8:45 صبح

دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت

 

دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت

آتشــی یک لحــظه آمد در دلـــم دامن گرفت

 

آنقدر بی اختیـــار این اتفــاق افتاد کـــه

این گناه تازه ی من را خدا گردن گرفت

 

در دلم چیزی فرو می ریزد آیا عشق نیست

این کــــه در اندام من امـــروز باریدن گرفت؟

 

من که هستم؟ او که نامش را نمی دانست و بعد-

رفت زیــر سایـــه ی یک "مرد" و نـــــام "زن" گرفت

 

روزهای تیـره و تاری کـــه با خود داشتم

با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت

 

زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هست

مرگ می داند: فقـط باید تـو را از من گرفت

 

#نجمه_زارع


دیگر اشعار : نجمه_زارع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

لعنتی را دوست دارم

بدست علیرضا بابایی در دسته حامد_نیازی تاریخ : 00/5/17 ساعت : 9:56 صبح

مثل یک استکان چای کمر باریک است

 

لعنتی را دوست دارم

مثل یک استکان چای کمر باریک است

نزدیکش که میشوم...

عطرش مثل دارچین توی سرم میپیچد!

توی چشم هایش زل میزنم و دستش را میگیرم

عطر هِل ، هولم میکند!

و میبوسمش، میبوسمش ...

شیرین مثل نبات!

پس...

الکی نیست؛

خستگی هایم را دور میریزی!

معجون زیبای دوست داشتنی‌ام

 

 

#حامد_نیازی


دیگر اشعار : حامد_نیازی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

   1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن