سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 915 ، بازدید دیروز: 1632 ، کل بازدیدها: 12970330


صفحه نخست      

اگر سنجاق مویت وا شود ...

بدست در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/3/19 ساعت : 5:38 عصر

 

ازین سوی خراسان بلکه تا آن سوی کنگاور

چه طرفی بسته ام ای دوست از این نام ننگ آور؟

 

اگر سنجاق مویت وا شود از دست خواهم رفت

که سربازی چه خواهد کرد با انبوه جنگاور؟

 

دلم را پیشتر از این به کف آورده ای؛ حالا

زلیخایی کن و پیراهنم را هم به چنگ آور

 

به دست آور دل آن شوخ ترسا را به لبخندی

به لبخندی سر این شیخ ترسو را به سنگ آور

 

به استقبال شعر تازه ام بند قبا بگشا

مرا از این جهان بی سر و سامان به تنگ آور

 

فراموشی در این شیشه ست، خاموشی در آن شیشه

شرابت هوشیارم می کند قدری شرنگ آور ...


دیگر اشعار : علیرضا بدیع

بیهوده روی قافیه ها کار می کنم...!

بدست در دسته تاریخ : 93/3/19 ساعت : 9:2 صبح



بیهوده روی قافیه ها کار می کنم
بر لحظه های خاطره اصرار میکنم


من سالهاست که با دختران اشک
در کوچه های حادثه دیدار میکنم


تقویم های کهنه پنجاه ساله را...
تصویر خاک خورده دیوار میکنم


"ما را که خاک نیز تحمل نمی کند"*
این روح خسته را به چه احضار میکنم


در چشم های من غزل سایه های کیست؟
این
.....قطره
............قطره
......................قطره
که تکرار میکنم...





رسول قشلاقی _ تبریز
*:مصرعی از استاد بزرگوار آقای قادر دلاور نژاد


دیگر اشعار :

باران که می بارد جدایی درد دارد

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی شریف تاریخ : 93/3/18 ساعت : 11:8 عصر

باران که می بارد جدایی درد دارد

 

باران که می بارد جدایی درد دارد

دل کندن از یک آشنایی درد دارد

 

هی شعر تر در خاطرم می آید اما

آواز هم بی همنوایی درد دارد

 

وقتی به زندان کسی خو کرده باشی

بال و پرت، روز رهایی درد دارد

 

دیگر نمی فهمی کجایی یا چه هستی

آشفتگی ، سر به هوایی درد دارد

 

تقصیر باران نیست این دیوانگی ها

تنها شدن در هر هوایی درد دارد

 

باید گذشتن را بیاموزم دوباره

هرچند می دانم جدایی درد دارد...


با تشکر از سارای عزیز بخاطر پیشنها این شعر زیبا


دیگر اشعار : مجتبی شریف
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد...!

بدست در دسته فاضل نظری تاریخ : 93/3/18 ساعت : 9:0 عصر

 

 

چه غم وقتی جهان از عشق نام تازه می گیرد
از این بی آبرویی ، نام ما آوازه می گیرد


من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد


به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق
عجب داروغه ای ! باج سر دروازه می گیرد


چرا ای مرگ می خندی ؟ نه می خوانی ، نه می بندی !
کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد


ملال آور تر از تکرار رنجی نیست در عالم

نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد!!


 

"فاضل نظری"


دیگر اشعار : فاضل نظری

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن...

بدست در دسته تاریخ : 93/3/18 ساعت : 7:0 عصر



من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن


بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن


موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن


من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن


بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن


امشب برای ماندنمان استخاره کن

 

اما به آیه های بدش اعتنا نکن....!






"حامد ابراهیمی"

دیگر اشعار :

روی خونی که رو زمین ریخته پا نذار ونبند چشماتو...!

بدست در دسته تاریخ : 93/3/18 ساعت : 12:58 عصر



به قرار دلم سه سالی هست عکستو توی ماه می بینم

پدر خوب من تو خورشیدی !من دارم اشتباه می بینم


مثه نیلوفری که تو مرداب داره آواز مرگ می خونه

من تو مرداب زندگی مردم،کسی این قصه را نمی دونه


پدرم توی کوچه ها گم شد،شایدم کوچه ها گمش کردن

میگن این عادت پرستوهاست که یه روزی دوباره برگردن


پدرم مثل موج دریا بود موج دریا عجیب دلتنگه

این که دریا یه روز بذاره بره،یعنی یک جای کار می لنگه!


پدرم برمی گرده می دونم،چون که می دونه دخترش اینجاست

پدرم رفته؟ باشه!خیلی خوب..ولی هرجا باشه دلش اینجاست


تو که امروز قصه می بافی توکه از جنگ آب ونون داری

بیا این قصه رو بخون شاید،که بجنگی تا وقتی جون داری


که بدونی تمام غصه ی من،مردن راه ورسم بابامه

اون که می خندی دست میدی باش،خصم من بوده خصم بابامه


هی نگو خسته ایم کم آوردیم..دست دشمن نده مهماتو

روی خونی که رو زمین ریخته پا نذار ونبند چشماتو...!





"زینب احمدی"

.................................................................................

"امیر" عزیز از تو بی نهایت ممنونیم که یاد آوردی،خاطر عزیزانی را که نباید خاطره ای باشند در خاطر مشغول این روزهای ما!!


دیگر اشعار :

اینجا کسی در انتظارِ هیچ کس نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته محسن مهرپرور تاریخ : 93/3/18 ساعت : 12:0 عصر

جوخه ی اعدام

 

اینجا کسی در انتظارِ "هیچ کس " نیست

چشم انتظارت مانده ام یک عمر _ بس نیست ؟

 

این بی ملاقاتی ترین زندانیت را

امیدِ آزادی از این کهنه قفس نیست ؟

 

آتش بزن دلتنگی ام را ، جوخه ی مرگ !

قلب مرا لطف شما در تیررس نیست ؟

 

اعدامیم _ در این سفر، تاخیر تا کی ؟

آیا زمان کوچ کردن از عبث نیست ؟

 

همزیستی ها کرده ام یک عمر با " من "

در این بیابان جز من و من. خار و خس نیست

 

ای کاروان بادهای بی سرانجام ...

یک عمر چرخیدیم و چرخیدیم .... بس نیست ؟


دیگر اشعار : محسن مهرپرور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به عشق عکس ماهی که درون استکان افتاد

بدست علیرضا بابایی در دسته قاسم افرند تاریخ : 93/3/18 ساعت : 8:43 صبح

من تنها به قدر قهوه قاجاریت تلخم

 

به عشق عکس ماهی که درون استکان افتاد

ننوشیده چنان مستم که از چشمم جهان افتاد

 

من تنها به قدر قهوه قاجاریت تلخم

وبا تو مثل چایی که درونش زعفران افتاد

 

لبت چاقوی زنجان و تنت قالیچه کاشان

عجب نانی میان سفره این بی زبان افتاد

 

به پای شیطنت بگذارو بگذر از من طفلی

""که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتاد""

 

چروک انداختی بر چینه پیشانی و رفتی

شدم تصویر ان دزدی که دست پاسبان افتاد

 

صبا میگفت که شاخه نباتم بعد این قصه

گذارش سوی شهر شعر و مهد شاعران افتاد

 

تو در شیراز خمیازه کشیدی...صبح تابستان

نسیمی در هوای شرجی مازندران افتاد


دیگر اشعار : قاسم افرند
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گنجشک من تو باشی و من آشیانه ات

بدست در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/3/17 ساعت : 5:17 عصر

 

من غبطه می‌خورم به درختان خانه‌ات

ای کاش سر گذاشته بودم به شانه‌ات

 

در فصل جفت‌گیری فولاد و سنگ، کاش

گنجشک من تو باشی و من آشیانه‌ات

 

گنجشک من تو باشی و من در به در شوم

از صبح تا غروب پی آب و دانه‌ات

 

وقت غروب از تو بپرسم: چگونه است

با چند استکان مِی روشن، میانه‌ات ؟

 

بعدش بخواهم از تو کمی درد دل کنی

گاه از زمین بگویی و گاه از زمانه‌ات

 

یک مشت کودک‌اند، به دور درخت سیب

انگشت‌های کوچک تو زیر چانه‌ات

 

در بوسه‌ی تو، بذر تغزل نهفته، کاش

روی لبان من بشکوفد جوانه‌ات

 

راس کلاغ، فرصت کشف شهود نیست

بگذار تا تو را برسانم به خانه‌ات

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع

سخت دلگیری و از من گله داری چه کنم؟

بدست علیرضا بابایی در دسته مهرداد نصرتی تاریخ : 93/3/17 ساعت : 7:0 صبح

سخت دلگیری

 

 

سخت دلگیری و از من گله داری چه کنم؟

باز انگار سر غائله داری چه کنم؟

پیش آرامش من سخت به هم میریزی

من که بی حوصله ام، حوصله داری،چه کنم؟

متلاطم شدی، از ساحل امن دیروز

دور افتاده­ ای و فاصله داری، چه کنم؟

خود تراشیده ­ای اش، پیکره­ای را که منم

حال با پیکره ­ات مساله داری، چه کنم؟

میزنی، میشکنی، میشکنم، میخندی

اشتیاقی تو به این مشغله داری، چه کنم؟

آبشاریست خروشان که مرا خواهد برد،

گیسوانی که به دوشت یله داری چه کنم؟

  " ای که با سلسله ­ی زلف دراز آمده ای"

با اسیری که در این سلسله داری چه کنم؟

 


دیگر اشعار : مهرداد نصرتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن