بااینکه از سرتاسر این شهر بیزارم
شادم که در ویرانه قلبم تو را دارم
ای سنگ سخت سینه ات یادآور کعبه !
می خواهم از سیمای قلبت پرده بردارم
وقتی زمین از زیر بارم شانه خالی کرد
وقتی خبر آورد: "من محکوم آوارم"
یک زن به نام تو نگاهش را ستونم کرد
انگار دنیا را کسی برداشت از بارم
بر شانه هایم تکیه کن تا باورم باشد
یک خشت هم از من بماند باز "دیوارم"
هرچند که زخمی ترین تندیس این وادی
از حمله خونبار و ناهنگام تاتارم
امشب هوای سینه ام "تا قسمتی خاکی"ست
فردا به سوی آسمانها سنگ می بارم...
حامدبهاروند
دیگر اشعار : حامد بهاروند
نویسنده : علیرضا بابایی