سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 528 ، بازدید دیروز: 853 ، کل بازدیدها: 13205184


صفحه نخست      

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 91/9/16 ساعت : 9:51 صبح

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند

 

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند

با رنگ های تازه مرا آشنا کند

 

او می رسد که از پس نه ماه انتظار

راز درخت باغچه را برملا کند

 

او قول داده است که امسال از سفر

اندوه های تازه بیارد، خدا کند

 

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا

او قول داده است به قولش وفا کند

 

خش خش، صدای پای خزان است

یک نفر در را به روی حضرت پاییز وا کند...

 

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هرگز نخواستم که بگویم تو را چقدر..

بدست علیرضا بابایی در دسته نغمه مستشار نظامی تاریخ : 91/9/16 ساعت : 9:18 صبح

هرگر نخواستم بگویم تو را جقدر دوست دارم

هرگز نخواستم که بگویم تو را چقدر..

عاشق شدم!چه وقت!چگونه!چرا!چقدر!

هرگز نخواستم که بگویم نگاه تو ،

از ابتدای ساده این ماجرا چقدر-

من راشکست،ساخت،شکست و دوباره ساخت

من را چرا شکست،چرا ساخت یا چقدر!

هرگز نخواستم به تو عادت کنم ولی

عادت نبود،حسی از آن ابتدا چقدر-

مانند پیچکی که بپیچد به روح من-

ریشه دواند و سبز شد و ماند تا....چقدر-

 تقدیر را به نفع تو تغییر می دهند

اینجا فرشته ها که بدانی خدا چقدر-

خوبست با تو،با همه بی وفاییت

قلبم گرفته است،نپرس از کجا،چقدر!

قلبم گرفته است سرم گیج می رود

هرگز نخواستم که بدانی تو را چقدر...

 

نغمه مستشار نظامی


دیگر اشعار : نغمه مستشار نظامی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

برای آمدنت ، انتظار ، غمگین است

بدست علیرضا بابایی در دسته مرضیه خدیر تاریخ : 91/9/14 ساعت : 9:52 عصر

 

برای آمدنت ، انتظار ، غمگین است

 

برای آمدنت ، انتظار ، غمگین است

دل ِ گرفته ی این روزگار ، غمگین است

               گذشت فصل زمستان ولی ببین بی تو

               چقدر چهره ی فصل بهار غمگین است

اگرچه زاهد ک روزه دار ، خوابیده

ولیکن عاشق شب زنده دار،غمگین است

               هنوز مثل گذشته ، ندای حق یا حق

               شبیه قصه ی حلاج و دار،غمگین است

حریم خانه ی مادر بزرگ غرق دعاست

نگاه ساعت شماطه دار ، غمگین است

               کویر قلب مرا آتش تو سوزانده

               بر او به رسم تسلی ببار ، غمگین ست...

 

مرضیه خدیر


دیگر اشعار : مرضیه خدیر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چرا زهم بگریزیم،راهمان که یکی است

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد سلمانی تاریخ : 91/9/14 ساعت : 7:2 عصر

 

چرا زهم بگریزیم،راهمان که یکی است

 

چرا زهم بگریزیم،راهمان که یکی است

سکوتمان،غممان،اشک وآهمان که یکی است

              چرا زهم بگریزیم؟دست کم یک عمر

             مسیر میکده وخانقاهمان که یکی است

تو گر سپیدی روزی ومن سیاهی شب

هنوز گردش خورشید وماهمان که یکی است

             تو از سلاله لیلی من از تبار جنون

             اگر نه مثل همیم اشتباهمان که یکی است

من وتو هردو به دیوار ومرز معترضیم

چرا دو توده ی آتش؟ گناهمان که یکی است

             اگر چه رابطه هامان کمی کدر شده است

             چه باک؟ حرف وحدیث نگاهمان که یکی است

 

محمد سلمانی

 


دیگر اشعار : محمد سلمانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 91/9/14 ساعت : 6:4 عصر

برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده است

 

شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است

برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده است

             باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم

             در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده است

بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت

دست و پا وقتی نباشد نردبان بی فایده است

             تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم

             سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده است

تیر از جایی که فکرش را نمی کردم رسید

دوری از آن دلبر ابروکمان بی فایده است

             در من ِ عاشق توان ِ ذره ای پرهیز نیست

             پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی فایده است

از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند

حرف موسی را نمی فهمد شبان، بی فایده است

             من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا

             همچنان می گردم اما همچنان بی فایده است

 

کاظم بهمنی

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شنیده ام که تو عکس شکسته می کشی با رنگ

بدست علیرضا بابایی در دسته ناشناس تاریخ : 91/9/13 ساعت : 6:15 عصر

شنیده ام که تو عکس شکسته می کشی با رنگ

 

شنیده ام که تو عکس شکسته می کشی با رنگ

اگر حقیقت است بیا من شکسته ام بی سنگ

 

مرا تو ساده بکش با تمام سادگی ام

و تلخ و تلخ و تکیده ولی کمی پر رنگ

 

مرا به رنگ روشن صد التماس تیره بکش

کنار کوچه بن بست و خالی از آهنگ

 

اگر تو معنی پرپر زدن ندانستی

پرنده ای بکش و یک قفس ولی دلتنگ

 

قرار هر دوی ما بر مدار ماندن بود

ببین که بی قرار توام هنوز بی نیرنگ

 

مرا تو خسته بکش، پاره کن شکسته بکش

شکسته از دل سنگی و خسته از دل تنگ

 

ناشناس


دیگر اشعار : ناشناس
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چند روزیست به یک قبله نما محتاجم

بدست علیرضا بابایی در دسته نجمه زارع تاریخ : 91/9/13 ساعت : 5:13 عصر

 

نروید آی! به چشمان شما محتاجم

 

نروید آی! به چشمان شما محتاجم

تک و تنها نگذارید مرا محتاجم

 

اگر از چشم شما دور شوم می میرم

مثل هر آدم خاکی ، به هوا محتاجم

 

دل به دریا نزنید این همه ، یادم بدهید

به فراگیری قانونِ شنا محتاجم

 

عابرانی که گذشتید ز غم! مرحمتی

به منِ عاجز مسکین که به پا محتاجم

 

دل حیران من ... انبوه خدایان زمین

چند روزیست به یک قبله نما محتاجم

 

قصه ها یکسره تکراری و مانند همند

من به لالایی زیبایِ شما محتاجم

 

گفته بودید دعاتان کنم ای مردم شهر

آه ! شرمنده که من ـ خود ـ به دعا محتاجم

   ...

بازهم آخر هفته ست دلِ شاعر من

یک غزل گفت ولی من به سه تا محتاجم

 

 زنده یاد نجمه زارع

 


دیگر اشعار : نجمه زارع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گمان نکن که نباشی من از تو می گذرم

بدست علیرضا بابایی در دسته مرضیه خدیر تاریخ : 91/9/12 ساعت : 12:39 عصر

کمی دوام بیاور، منی که در سفرم

 

کمی دوام بیاور، منی که در سفرم

بدون عشق تو اینجا ،همیشه در خطرم

 

نمی توانم از اینجا تو را صدا بزنم

بیا به داد دلم رس، که بی تو محتضرم

 

تویی که از غم و دردم هنوز بی خبری

منی که از دل تنگت هنوز بی خبرم

 

به نام عشق دلم را به آسمان نبری

چگونه بی تو بمانم ؟ شکسته بال و پرم

 

منی که عادت دستم فقط نوازش بود

بدون لمس تو حتی از عشق بر حذرم

 

به پای عشق تو هستم اگر تو جا نزنی

گمان نکن که نباشی من از تو می گذرم

 

فقط بگو که تو هم مثل من نمی شکنی

دلی که مملو از امید بر تو می سپرم

 

همیشه عاشقت هستم اگرچه تا دم مرگ

برای دیدن چشمت اسیر و در به درم

 

مرضیه خدیر

 


دیگر اشعار : مرضیه خدیر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

زبان نگاه

بدست علیرضا بابایی در دسته هوشنگ ابتهاج تاریخ : 91/9/12 ساعت : 12:5 عصر

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

 

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست 

 تا اشارات نظر نامه رسان من و توست 

 

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم 

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست 

 

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید 

حالیا چشم جهانی نگران من و توست 

 

گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید 

همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست 

 

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه 

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست 

 

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت 

گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست 

 

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست 

 

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر 

وه ازین آتش روشن که به جان من و توست 

 

هوشنگ ابتهاج

 

 


دیگر اشعار : هوشنگ ابتهاج
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 91/9/12 ساعت : 10:35 صبح

 

تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب

 

تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب

بدینسان خواب ها را با تو زیبا میکنم هر شب

 

تبی این کاه را چون کوه سنگین میکند، آنگاه

چه آتش ها که در این کوه برپا میکنم هر شب

 

تماشاییست پیچ و تاب آتش، آه خوشا بر من

که پیچ و تاب آتش را تماشا میکنم هر شب

 

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا

چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب

 

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ کرده را از بی کسی،ها میکنم هرشب

 

تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتاب

حضورم را زچشم شهر حاشا میکنم هر شب

 

دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها

چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

 

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی!

که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب

 

محمدعلی بهمنی


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   111   112   113   114   115   >>   >

محبوب کردن