سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 116 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13096198


صفحه نخست      

دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری

بدست علیرضا بابایی در دسته مصطفی_ملکی تاریخ : 97/6/30 ساعت : 7:52 عصر

دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری

 

دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری

ناز را افزوده ، با نازت توانم می بری

 

سوز دردِ عشق را با غمزه های ناز خود

تا ته قلب من و تا استخوانم می بری

 

می زنی چشمک نهانی، جان تو! جان خودم!

با تکان پلک خود تا بی کرانم می بری

 

تا که می خواهم بگویم راز خود را ناگهان

دستهای مهربان را بر لبانم می بری

 

می کنی ساکت مرا با بوسه های بی هوا

شعر را با بوسه از روی زبانم می بری

 

تو شبیه دلبران هستی ولی جور دگر

دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری...

 

#مصطفی_ملکی


دیگر اشعار : مصطفی_ملکی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

رد شدی از من، شدم هر ثانیه بیمار تر

بدست علیرضا بابایی در دسته نفیسه_موسوی تاریخ : 97/6/20 ساعت : 12:14 عصر

رد شدی از من، شدم هر ثانیه بیمار تر

 

رد شدی از من، شدم هر ثانیه بیمار تر

روزگارم تیره تر شد، چشم هایم تارتر

 

شعرهایم تحت تأثیر حضورت بوده است

رفتی و دور از تو این شاعر شده کم کار تر

 

خاطراتت شب به شب از پا می اندازد مرا

ای که رویای تو از کابوس، لاکردار تر!

 

حسرتی در سینه برجا مانده از یاد تو که

چشمهایم با مرورت می شود هربار، تر!

 

شعر گفتم تا بسوزانم تو را، خود سوختم

هرچه شاعر مردم آزار است، خودآزارتر!

 

نفیسه_موسوی


دیگر اشعار : نفیسه_موسوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گر چه دور خانه ام صدها نگهبان داشتم

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 97/6/15 ساعت : 11:17 صبح

گر چه دور خانه ام صدها نگهبان داشتم

 

گر چه دور خانه ام صدها نگهبان داشتم

باز با غم رفت و آمد های پنهان داشتم

 

گرچه تنها حربه ام اشک است حالا ، یک زمان

در نگاهم جنگجوهای فراوان داشتم...

 

از همان روزی که آدم سیب را از من گرفت

پا به پایش در دل تاریخ جریان داشتم..

 

عشق با من بود.. لیلاوار یا سودابه وار

خوب و بد.. اما به احساس خود ایمان داشتم

 

داستانم هفت خوان رستم دستان نشد

من ولی اندازه ی سهم خودم خوان داشتم

 

باز هم دلخوش به این بودم که بادی می وزد

قدر موهایم اگر روز پریشان داشتم...

 

خوب شد ای شانه ی مردانه از راه آمدی

چند وقتی بود خیلی حس باران داشتم...

 

#سیده_تکتم_حسینی


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یا دستِ رفاقت نده و دست نگه دار

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا قنبری تاریخ : 97/6/1 ساعت : 6:26 عصر

یا دستِ رفاقت نده و دست نگه دار

 

یا دستِ رفاقت نده و دست نگه دار

یا تا ته خط، حرمت این دست نگه دار

 

یا دست بکش مثل من از هرچه که مستی ست

یا این که مرا مثل خودت مست نگه دار

 

ای مرد نباید سخن از درد بگویی

در سینه ی خود هرچه که درد است، نگه دار

 

دور از توام و مثل تو دوروبر من نیست

مثل من اگر دوروبرت هست، نگه دار

 

عشق آخر خطّ است اگر، قصّه ی مارا

همواره در این کوچه ی بن بست نگه دار

 

علیرضا قنبری


دیگر اشعار : علیرضا قنبری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

علت بوسیدن اجبار میدانی که چیست

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی سپید تاریخ : 97/5/27 ساعت : 10:1 عصر

علت بوسیدن اجبار میدانی که چیست

 

علت بوسیدن اجبار میدانی که چیست

تو،موافق نیستی...اینکار!میدانی که چیست

 

این جنون هروقت میبینم تو را سرمیزند

بوسه میخواهد دلم اصرار میدانی که چیست

 

مثل داروهای کم پیدانبودت فاجعه ست

من پر از درد توام بیمار میدانی که چیست

 

دستهایم رابگیر وچشمهایم ببین

لااقل یک مرتبه، یک بارمیدانی که چیست

 

بی جوابی،پاسخ دردآورچشمان توست!

ازسکوتت خسته ام،بیزار،میدانی که چیست

 

من فقط بوسیدمت اینقدرنفرینم نکن

منطقی رفتارکن رفتارمیدانی که چیست

 

آمرانه ،ظالمانه،جاهلانه ، هرچه هست

دوستت دارم تو را، بسیار،میدانی که چیست..

 

#مجتبی_سپید


دیگر اشعار : مجتبی سپید
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نمی گیرد کسی مثل نفس در سینه جایت را

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 97/5/13 ساعت : 9:36 صبح

نمی گیرد کسی مثل نفس در سینه جایت را

 

نمی گیرد کسی مثل نفس در سینه جایت را

چه باشی چه نباشی دم به دم دارم هوایت را

 

بجای شعر موسیقی ست کار هر شب و روزم

در آوردم از آنوقتی که نت های صدایت را

 

که چون آوای حزن آلود یک ساز است، انگاری

خدا روز ازل با نی عوض کرده ست نایت را

 

شراب سیب بر لب می گذارم پیک پیک انگار

به هنگامی که می بوسم پیاپی گونه هایت را

 

تمام شهر پا در کفش من کردند از وقتی

که می بینند دایم در کنارم جای پایت را

 

نمی گویم پس از این از تو چیزی چون رقیبم شد

برای هرکسی تعریف کردم ماجرایت را..

 

مهدی فرجی


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من بی تو نیستم، تو بی من چه میکنی؟

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 97/5/5 ساعت : 4:26 عصر

من بی تو نیستم، تو بی من چه می‌کنی؟

 

من بی تو نیستم، تو بی من چه می‌کنی؟

بی‌صبح ای ستاره‌ی روشن چه می‌کنی؟

 

شب را به خواب‌دیدن تو روز می‌کنم

با روزهای تلخ ندیدن چه می‌کنی؟

 

این شهر بی تو چند خیابان و خانه است

تو بین سنگ و آجر و آهن چه می‌کنی؟

 

گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد

می‌پوشمش هنوز، تو بر تن چه می‌کنی؟

 

من شعله شعله دیده‌ام ای آتش درون

با خوشه خوشه خوشه‌ی خرمن چه می‌کنی!

 

پرسیده‌ای که با تو چه کردم هزار بار

یک بار هم بپرس تو با من چه می‌کنی؟!

 

مژگان عباسلو


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

رها کنید مرا با غم نهان خودم

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 97/5/4 ساعت : 9:54 صبح

رها کنید مرا با غم نهان خودم

 

رها کنید مرا با غم نهان خودم

اگرچه خسته‌ام از درد بی‌کران خودم

 

به دشمنان قسم خورده، احتیاجی نیست

که دشنه می‌خورم از دست دوستان خودم...

 

چو رنج بوده فقط سهمم از جهان شما

خوشا به کنج اتاقم...خوشا جهان خودم..

 

که کیمیای سعادت، سکوت بود، سکوت

چه زخم ها که نخوردم من از زبان خودم!

 

شراب نیز به دردم نمی‌دهد تسکین

مگر که زهر بریزم به استکان خودم...

 

اگر که مرگ فقط چاره‌ی من است، چه باک؟

به مرگ خویش کنون راضی‌ام، به جان خودم...

 

سجاد_رشیدی_پور


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آنکه از درد دل خود بفغانست منم

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 97/5/1 ساعت : 5:28 عصر

آنکه از درد دل خود بفغانست منم

 

آنکه از درد دل خود بفغانست منم

وانکه از زندگی خویش بجانست منم

 

آنکه هر روز دل از مهر بتان بردارد

چون شود روز دگر باز همانست منم

 

آنکه در حسن کنون شهره شهرست تویی

وانکه در عشق تو رسوای جهانست منم

 

آنکه در صومعه چل سال شب آورد بروز

وین زمان معتکف دیر مغانست منم

 

در غمت گر چه بیک بار پریشان شده دل

آنکه صد بار پریشان تر از آنست منم

 

عاشقانت همه نامی و نشانی دارند

آنکه در عشق تو بی نام و نشانست منم

 

عاقبت همچو هلالی شدم افسانه دهر

آنکه هر جا سخنش ورد زبانست منم

 

#هلالی_جغتایی


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نیستی فکر من و حال و هوایم بکنی

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 97/5/1 ساعت : 8:11 صبح

نیستی فکر من و حال و هوایم بکنی

 

نیستی فکر من و حال و هوایم بکنی 

نیستی ، منتظرم باز صدایم بکنی !

 

از بدون چمدان رفتن تو پیدا بود 

خواستی در به در خاطره هایم بکنی 

 

گفته بودم بروی بعد تو من رفتنی ام 

رفته ای بر تن خود رخت عزایم بکنی ؟!

 

من زمین گیر شدم تا تو به پرواز رسی 

رسمش این نیست در این خاک رهایم بکنی 

 

بی ستاره شده ام ، درد از این بالاتر !؟

خسته از زندگی‌ام ، چون و چرایم بکنی

 

به تو نه ، این سخنم را به خدا میگویم

وقت آن نیست از این درد جدایم بکنی؟! 

 

#مسعود_بابائی 


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن