سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 712 ، بازدید دیروز: 639 ، کل بازدیدها: 13204515


صفحه نخست      

من! پادشاه مقتدر کشوری که نیست!

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین جنتی تاریخ : 92/1/25 ساعت : 12:7 عصر

من! پادشاه مقتدر کشوری که نیست!

 

 

من! پادشاه مقتدر کشوری که نیست!

دل بسته ام ، به همهمه ی لشکری که نیست!

در قلعه، بی خبر ز غم مردمان شهر

سر گرم تاج سوخته ام، بر سری که نیست!

هر روز بر فراز یقین، مژده می دهم

از احتمال آتیه ی بهتری که نیست!

بو برده است لشکر من، بس که گفته ام

از فتنه های دشمن ویرانگری ، که نیست!

من! باورم شده ست که در من، فرشته ها،

پیغام می برند ، به پیغمبری که نیست!

من! باورم شده ست ، که در من رسیده است،

موسای من، به خدمت جادوگری که نیست!

باید ، برای اینهمه ناباوری که هست،

روشن شود، دلایل این باوری که نیست!

هرچند ، از هراس هجومی که ممکن است،

دربان گذاشتم به هوای دری که نیست،

فهمیده ام ، که کار صدف های ابله است،

تا پای جان محافظت از گوهری که نیست!!

 

حسین جنتی

 


دیگر اشعار : حسین جنتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مباش در پی کتمان

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 92/1/25 ساعت : 11:19 صبح

 

مباش در پی کتمان

 

مباش در پی کتمان ... که این گناه تو نیست

که عشق میرسد از راه و دلبخواه تو نیست

 

به فکر مسند محکمتری از اینها باش

که عقل مصلحت اندیش تکیه گاه تو نیست

 

سیاه بختتر از موی سر به زیر تو باد

هر آن که کشته ی ابروی سربهراه تو نیست

 

سیاه لشگر مویت شکست خورده مباد!

نشان همدلی انگار در سپاه تو نیست

 

کشیده اند نشابور را به بند و هنوز

خیال صلح درین خیل روسیاه تو نیست

 

به خویش رحم کن ای شاهدخت کشور حسن

چرا که آینه تاب آور نگاه تو نیست ...

 

علیرضا بدیع 

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کاشکی آسان شود با رفتن من مشکلت

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا ترکی تاریخ : 92/1/23 ساعت : 5:3 عصر

 

کاشکی آسان شود با رفتن من مشکلت

 

کاشکی آسان شود با رفتن من مشکلت

گوشه ای پهلو بگیرد قایق بی ساحلت

آه ای دل هیچ بار این گونه سنگینی نداشت

بار این رنج گران بر شانه های کاهلت

تو تمام هستیت را ریختی در پای عشق

در نظر اما نیامد هستی ناقابلت

اشکهایت را کسی از پشت لبخندت ندید

بی خبر بودند و غافل از غم ناغافلت

ماندن و افسردن و در خویشتن تنها شدن

حاصلی جز این ندارد ماندن بی حاصلت

خنجری بر پشت احساس تو می آمد فرو

بوسه وقتی می زدی بر دستهای قاتلت

آه ، ای روح مذبذب ، رومی زنگی نسب

از کدامین آب و خاک آغشته اند آب و گلت !؟

شک شبیه عنکبوتی بر یقینت خیمه زد

تا به جایی که یقین کردی به شک باطلت

گرمی دست تو میزان دمای عشق بود

سرد شد وقتی که دستان تو ، فهمیدم دلت...

 

محمدرضا ترکی

 


دیگر اشعار : محمدرضا ترکی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

درد سر، بین گذر، چند نفر، یک مادر...

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 92/1/21 ساعت : 12:55 عصر

 

درد سر، بین گذر، چند نفر، یک مادر...

 

درد سر، بین گذر، چند نفر، یک مادر...

شده هر قافیه ام یک غزل درد آور

ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری

امنیت نیست ، از این کوچه سریع تر بگذر

دیشب از داغ شما فال گرفتم، آمد:

دوش می آمد و رخساره... نگویم بهتر!

من به هر کوچه ی خاکی که قدم بگذارم

نا خودآگاه به یاد تو می افتم؛ مادر

چه شده؟! قافیه ها باز به جوش آمده اند:

دم در، فضه خبر! مادر و در، محسن پر...

 

کاظم بهمنی

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دردی غریب در دل من خانه کرده است

بدست علیرضا بابایی در دسته آذر زمانی تاریخ : 92/1/20 ساعت : 7:34 عصر

 

دردی غریب در دل من خانه کرده است

 

دردی غریب در دل من خانه کرده است

عشقی عجیب در دل من لانه کرده است

آنسوی رود غزل واره های سرخ

دسته به دسته زلف ترا شانه کرده است

دیریست که بی کس وتنها نشسته ای

 سر مستی ­ات روانه ی میخانه کرده است

آن قصه ها که از تو و عشقت شنیده ایم

افسونگر زمانه چو افسانه کرده است

این دل میان پنجره ها ساکت و صبور

از بی کسی تکیه به حنانه کرده است

 

آذر زمانی

 


دیگر اشعار : آذر زمانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

درد بی درمان

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 92/1/20 ساعت : 2:48 عصر

 

هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند

 

مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کند

هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند

 

ناگهان می آید و در سینه می لرزد دلم

هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می کند

 

با من از این هم دلت بی اعتناتر خواست ، باش !

موج را برخورد صخره کی پشیمان می کند؟!

 

مثل مادر ، عاشق از روز ازل حسرت کِش است

هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می کند

 

اشک می فهمد غم افتاده ای مثل مرا

چشم تو از این خیانت ها فراوان می کند

 

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند

درد بی درمانشان را مرگ درمان می کند

 

مژگان عباسلو

 


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دیریست که از دشنه و دشنام به دورم

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 92/1/18 ساعت : 4:32 عصر

 

دیریست که از دشنه و دشنام به دورم

 

دیریست که از دشنه و دشنام به دورم

من ماهی خو کرده به این تنگ بلورم

 

از دوستی دشمن و از دشمنی دوست

گهواره ی لذت شده چون ذلت گورم

 

پرورده ی نازم ؛ چه نیازم به پری ها ؟

حالا که خود ماه در افتاده به تورم

 

پیشانی ات ای دوست جهان تاب تر از پیش

آیین? مصداقم و وابسته ی نورم

 

نه غوره ، نه انگور ! شرابم بکن ای عشق !

یا بی نمکم این همه ، یا آن همه شورم

 

ای آینه ! هم صحبت من باش که دیریست

بی سنگ صبور است دل تنگ صبورم

 

 علیرضا بدیع

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در فغان آرید نای هفت بند عشق را

بدست علیرضا بابایی در دسته سعید بیابانکی تاریخ : 92/1/17 ساعت : 3:22 عصر

 

در فغان آرید نای هفت بند عشق را

 

در فغان آرید نای هفت بند عشق را

تا بخوانیم شعر زیبا و بلند عشق را

 

زرد کوه درد سنگین است روی شانه ام

بر کدامین دوش بگذارم سهند عشق را

 

مجمر جان مرا از داغ ها لبریز کن

تا به رقصی گرم وادارم سپند عشق را

 

می پسندد قامتم را در لباس زخم ها

می پسندم خاطر زیبا پسند عشق را

 

غنچ? طبعم هوای لب گشایی کرده است

بر لبم مهمان کن امشب نوشخند عشق را

 

هفت بند جان من دارد هوای سوختن

در فغان آرید نای هفت بند عشق را

 

 

سعید بیابانکی 

 


دیگر اشعار : سعید بیابانکی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو را از دست دادم

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 92/1/17 ساعت : 2:30 عصر

 

تو را از دست دادم 

 

تو را از دست دادم، آی آدم‌های بعد از تو!

چه کوچک می‌نماید پیش تو غم‌های بعد از تو

 

تو را از دست دادم، تو چه خواهی کرد بعد از من؟

چه خواهم کرد بی تو با چه خواهم‌های بعد از تو؟

 

تو را از دست ... ؛ دادم از همین زخم است، می‌بینی؟

دهانش را نمی‌بندند مرهم‌های بعد از تو

 

«تو را از یاد خواهم برد کم‌کم» بارها گفتم

به خود کی می‌رسم اما به کم‌کم‌های بعد از تو؟

 

بیا، برگرد، با هم گاه... با هم راه... با هم...، آه!

مرا دور از تو خواهد کـُشت «با هم»های بعد از تو

 

مژگان عباسلو

 


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

بدست علیرضا بابایی در دسته سیمین بهبهانی تاریخ : 92/1/17 ساعت : 11:27 صبح

 

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

 

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

شروع شادی و پایان انتظار تویی

 

بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت

چه بود غیر خزان‌ها اگر بهار تویی

 

دلم ز هرچه به غیر از تو  بود خالی ماند

در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی

 

شهاب زودگذر لحظه‌های بوالهوسی است

ستاره‌ای که بخندد به شام تار تویی

 

جهانیان همه گر تشنگان خون من‌اند

چه باک زان‌همه دشمن چو دوست‌دار تویی

 

دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ ست

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

 

سیمین بهبهانی

 


دیگر اشعار : سیمین بهبهانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   86   87   88   89   90   >>   >

محبوب کردن