سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 36 ، بازدید دیروز: 853 ، کل بازدیدها: 13204692


صفحه نخست      

نام من عشق است ، آیا می شناسیدم؟

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 91/12/1 ساعت : 1:29 عصر

نام من عشق است آیــا می‌‏شناسیدم؟

 

 

نام من عشق است آیــا می‌‏شناسیدم؟

زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌‏شناسیدم؟

بـــا شما طـــــــــی‌‏کـــــرده‌‏ام راه درازی را

خسته هستم -خسته- آیا می‌‏شناسیدم؟

راه ششصدســاله‌‏ای از دفتر "حــافظ  "

تا غزل‌‏های شما، ها! می‌‏شناسیدم؟

این زمانم گــــرچه ابر تیره پوشیده‌است

من همان خورشیدم اما، می‌‏شناسیدم

پای ره وارش شکسته سنگلاخ دهر

اینک این افتاده از پا، می‌‏شناسیدم

می‌‏شناسد چشم‌‏هایم چهره‌‏هاتان را

همچنانی که شماها می‌‏شناسیدم

اینچنین  بیگــــانه از من  رو  مگردانید

در مبندیدم به حاشا!، می‌‏شناسیدم!

من همان دریایتان ای رهروان عشق

رودهای رو به دریـــا! می‌شنـاسیدم

اصل  من بــــودم ,  بهــانه بود  و فرعی بود

عشق"قیس"و حسن"لیلا" می‌‏شناسیدم؟

در کف "فرهـاد" تیشه من نهادم، من!

من بریدم "بیستون" را می‌شناسیدم

مسخ کرده چهره‌‏ام را گرچه این ایام

با همین دیدار حتی می‌‏شنـاسیدم

من همانم, آَشنــای سال‌‏هـای دور

رفته‌‏ام از یادتان!؟ یا می‌‏شناسیدم!؟

 

حسین منزوی


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو رفتی بستری شد قلب من درکنج تنهایی

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی اصغری فرزقی تاریخ : 91/11/26 ساعت : 11:14 عصر

 

بیا این نعش آویزان شده بر دار را بردار

 

بیا از شانه ام سنگینی ِ این بار را بردار

بَمی شد رفتنت برگرد و این آوار را بردار

تو رفتی بستری شد قلب من درکنج تنهایی

بیا از سینه ام این مزمن ِ بیمار را بردار

چه شبهایی که این گردن گره با دست هایت خورد

بیا از روی این تن گردن ِ بیکار را بردار

نمی بینم که چیزی بین ما حائل شده اما

اگر هم هست برگردو تو آن دیوار را بردار

شدم مانند یک ساعت که میگردد به دور خود

بیا با فصل چشمانت کمی تکرار را بردار

 

تنم یخ کرد این بالا به مردم نیست امیدی

بیا این نعش آویزان شده بر دار را بردار

 

مجتبی اصغری فرزقی 

 


دیگر اشعار : مجتبی اصغری فرزقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

حقم نبود..........

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا کرمی تاریخ : 91/11/26 ساعت : 10:56 عصر

سبز بودم سردی دست تبر حقم نبود

 

 

من شکستم ، تکه تکه، اینقدر حقم نبود

کوزه ای بودم که سنگی بی خبر حقم نبود

 

باغبان هیزم شکن را محرم خود کرده است

سبز بودم سردی دست تبر حقم نبود

 

چوب دیوار خودم را می خورم ، تکلیف چیست ؟

غرق در محدوده ای بودم که ((در ))حقم نبود

 

مثل ماهی ها به آب خوش خیالی می زدم

خام بودم صید ماه غوطه ور حقم نبود

 

هر کسی سهم خودش را  می برد از باغ عشق

سرو رعنا بودم  و درک ثمر حقم نبود

 

شور می خواهد رفاقت با دل تنگ حباب

قطره ای گم بودم و طعم سفر حقم نبود

 

هر چه سختی می کشم از تنگی آغوشهاست

با قفس خو کرده بودم بال و پر حقم نبود

 

رضا کرمی

وبلاگ شاعر : http://rezakaramy.persianblog.ir/


دیگر اشعار : رضا کرمی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شهر پایـیـــــزى...

بدست علیرضا بابایی در دسته ابوالفضل حبیبى تاریخ : 91/11/26 ساعت : 2:58 عصر

 

از همان آغاز قـــصه دردهـــــایم راندیــد

 

از همان آغاز قـــصه دردهـــــایم راندیــد

روى خـط سرنوشتش  رد پایـــم را  ندیــد

روبرویــم ایـستاد اما    چـــرا او هــیچوقـت

بغض سنــگین ونفسگـیر صدایـم را ندیـد

در ســراپـــاى دلـــــم آتــشفشانى خفتـه بود

آتــشى خامــوش بودم شعــله هــایم را ندیــد

هـر  نــفـس در خـــود شکستــن در سرابــــــ لـحظه هــا...

وسعتـــــ ــ  ویـرانــى بى انتهایــــم را ندیــد

سیــنه ام لبریــز شـــد از انفجـــار یــکـــــ سکوتـــــــــ ــ

او ولــــى خامـــوشى فــریاد هــایم را ندیــد

با نـگاهى بـــى تفاوتــــــــ ـ  رد شــد و وقتـــى که رفتـــــــ ـ

لحظه ى پـیــوند غـــم با روزهایـــم را ندیــد

یکــــ نفس از من جـدا شـد او و از این فاصلـه...

خلوتــــــ ـ دیــرینه ى درد آشـــنایم را ندیــد

ابــــر بارانــى شـــــدم حتـى براى یکـــ نگــاه

سردى چشـمان خیس  و مـبتــلایـم را ندیــد

شــهر پاییـــزى شــدم هـــرگز ولـى وقـــــتى که رفتـــــــ ـ

غربتــــــــ و دلتنگــــى پس کــوچه هـــایم را ندیـــد

 

ابوالفضل حبیبى

 


دیگر اشعار : ابوالفضل حبیبى
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خود را همیشه هیچ شمردم برای هیچ

بدست علیرضا بابایی در دسته اسد نیکفال تاریخ : 91/11/26 ساعت : 12:24 صبح

 

خود را همیشه هیچ شمردم برای هیچ

 

خود را همیشه هیچ شمردم برای هیچ

دل را به داغ و درد سپردم برای هیچ

چون شعله در مجادله ی پوچ دود و باد

روزی هزار مرتبه مردم برای هیچ

در دستخون عشق یکی بود برد و باخت

دلباختم به هیچ .نه .بردم برای هیچ

از دست هیچکس نه .از این دست بی نمک

یارب چه زخمها که نخوردم برای هیچ

این شهر کور سنگ شده شهر مرده هاست

من کوچه کوچه آینه بردم برای هیچ

درد دلم سبک نشد از اشک .آه. خون

زین چشم خونفشان که فشردم برای هیچ

در گیر و دار چله چو فریاد چلچله

یخ زد گل قریحه ی تردم برای هیچ

 

اسد نیکفال

فریاد

وبلاگ شاعر :  http://www.asalestaneghazal.parsiblog.com

 


دیگر اشعار : اسد نیکفال
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آنسوتر است پهنه اوج عقابها

بدست علیرضا بابایی در دسته بهنام صداقت حور تاریخ : 91/11/25 ساعت : 6:3 عصر

 

آنسوتر است پهنه اوج عقابها

 

با سایه های شب زده پشت نقابها

طرحی شکسته ایم در اندام قابها

رنگین کمان حکایت دنیای دیگریست

اینجا فقط سیاه و سفید است خوابها

دیگر ببین نگاه مرا ضبط کرده اند

چشمی نمانده از تو بگیرد شرابها

در چارچوب بسته خود درد می کشیم

درمان نشد ، نمیشود این التهابها

ما خادمین صخره مرگیم اینطرف

آنسوتر است پهنه اوج عقابها

دریا! به شوق دیدنمان چشم تر نکن

مرداب شد نتیجه جاری آبها.

 

بهنام صداقت حور

وبلاگ شاعر : http://ghoghnus.blogfa.com

 


دیگر اشعار : بهنام صداقت حور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گره زدم نفسم را به آرزوی شما

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی زکی زاده تاریخ : 91/11/25 ساعت : 3:26 عصر

گره زدم نفسم را به آرزوی شما

 

گره زدم نفسم را به آرزوی شما

ودست و پای دلم را به تار موی شما

به این امید تمام گذشته ام طی شد

که یک نفس بنشینم به روبروی شما

شودبزرگ دل قطره گون کوچک من

ببحرعشق رسدچونکه آب جوی شما

ترانه های بهار ازشما سروده شود

که عطرعاطفه دارد هوای کوی شما

به زیر دین شما رفته ام،جوانه زدم

که غنچه غنچه شوم گل برنگ و بوی شما

بهشت آدم و حوا،بقدر یک سیب است

صفای روضه ی رضوان شدآبروی شما

جمال آینه ایتان جلای حق دارد

نگاه من شده از آن همیشه سوی شما

تمام دفترشعرم فدایتان بادا

غزل کسی نسروده چوگفتگوی شما

ازآنکه آرزوی دیدن خدا دارم...

دویده ام به دل و جان به جستجوی شما

 

مهدی زکی زاده

http://dehali.parsiblog.com/


دیگر اشعار : مهدی زکی زاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

پرنده یی که پرید

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی سهیلی تاریخ : 91/11/24 ساعت : 6:51 عصر

 

که بی تو چشم من و صحن خانه خاموشست

 

به جز غم تو که با جان من همآغوشست

مرا صدای تو هر صبح و شام در گوشست

چراغ خانه ی چشم منی نمی دانی

که بی تو چشم من و صحن خانه خاموشست

قسم به زلف سیاهت چنان پریشانم

که هر چه غیر تو از خاطرم فراموشست

ز چشمم ای گل مهتاب خفته در پس ابر

چو ماه رفتی و شبهای من سیه پوشست

هزار شکر که گر غایبی ز دیده ی ما

غم فراق تو با اشک من همآغوشست

پرنده یی که غزلخوان باغ بود پرید

کنون ز داغ غمش باغ سینه گلجوشست

 

مهدی سهیلی

 


دیگر اشعار : مهدی سهیلی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 91/11/24 ساعت : 11:39 صبح

 

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من

 

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من

که جز ملال نصیبی نمیبرید از من

زمین سوخته ام نا امید و بی برکت

که جز مراتع نفرت نمی چرید از من

عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز

در انتظار نفس های دیگرید از من

خزان به قیمت جان جار می زنید اما

بهار را به پشیزی نمی خرید از من

شما هر آینه ، آیینه اید و من همه آه

عجیب نیست کز اینسان مکدرید از من

نه در تبری من نیز بیم رسوایی است

به لب مباد که نامی بیاورید از من

اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی

چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من

چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست ؟

شما که قاصد صد شانه بر سرید از من

برایتان چه بگویم زیاده بانوی من

شما که با غم من آشناترید از من

 

حسین منزوی

 


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/11/23 ساعت : 4:13 عصر

 

مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را

 

مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را

 فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را 

 

نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم 

که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را

 

خیانت قصه تلخی است اما از که می نالم 

خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را 

 

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را

 

کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست

چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را

 

نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است

که وحشی می کند چشمانش آهوان صحرا را

 

چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی

فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را 

 

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   96   97   98   99   100   >>   >

محبوب کردن