سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 149 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13096231


صفحه نخست      

اینقدر مرا با غم دوریت نیازار

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 92/11/29 ساعت : 11:4 صبح

اینقدر مرا با غم دوریت نیازار  با پای دلم راه بیا قدری و ... بگذار

 

اینقدر مرا با غم دوریت نیازار

با پای دلم راه بیا قدری و ... بگذار

 

این قصه سرانجام خوشی داشته باشد

شاید که به آخر برسد این غم بسیار

 

این فاصله تاب از من دیوانه گرفته

در حیرتم از اینهمه دلسنگی دیوار

 

هر روز منم بی تو و ... من بی تو و لاغیر

تکرار ... و تکرار ... و تکرار ... و تکرار    ...

 

من زنده به چشمان مسیحای تو هستم

من را به فراموشی این خاطره نسپار

 

کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد

با خلق نکرده است ، نه چنگیز نه تاتار ...

 

ای شعر ! چه میفهمی از این حال خرابم

دست از سر این شاعر کم حوصله بردار

 

حق است اگر مرگِ من و عالم و آدم

بگذار که یکبار بمیریم نه صد بار !

 

تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم

یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار

 

اوج غم این قصه در این شعر همین جاست

من بی تو پریشان و ... تو انگار نه انگار !!!

 

رویا باقری


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در سینه اش آتش فشانی شعله ور دارد

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 92/11/24 ساعت : 11:22 عصر

درسینه اش آتش فشانی شعله ور دارد  رودی که حالا درسرش فکر سفر دارد

 

در سینه اش آتش فشانی شعله ور دارد

رودی که حالا درسرش فکر سفر دارد

 

من می روم از این حوالی دورتر باشم

بغضم مگر دست از گلوی شهر بردارد  !

 

آن باغبانی که مرا با خون دل پرورد

حالا که می آید به سوی من، تبر دارد!

 

با این عطش در زیر خاکی سرد می سوزم

گاهی برایم گریه کن! باران اثر دارد

 

یک روز در آغوش دریا غرق خواهم شد

این رود تشنه درسرش شور خزر دارد

 

دلتنگم اما دیدنت با دیگران سخت است

دلتنگم و این درد ازحالم خبر دارد،

 

مانند بیماری که مرگش از عطش حتمی ست

اما برایش آب مثل سم ضرر دارد

 

 

رویا باقری


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 92/9/23 ساعت : 9:53 صبح

مانند گنجشکی که از آدم بترسد  تا از کنارم دانه ای را چید ، برگشت

 

مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت

انگار از عاشق شدن ترسید! برگشت

 

خوشبختی ام این بار می آمد بماند

یکدفعه از هم زندگی پاشید ، برگشت

 

مانند گنجشکی که از آدم بترسد

تا از کنارم دانه ای را چید ، برگشت

 

آن روز عزرائیل می آمد سراغم

دست تو را برگردنم تا دید برگشت  !

 

اوهم فریب قاب عکسی کهنه را خورد

با شک می آمد گرچه بی تردید برگشت

 

بعد از تو شادی بازهم آمد به خانه

اما نبودی، از همین رنجید ، برگشت

 

مثل فقیر خسته و درمانده ای که

از لطف صاحب خانه ناامید برگشت

 

بعد از تو دیگر دشمنانم شاد بودند

اما غم من تازه از تبعید برگشت

 

بعد از تو هردفعه دلم هرجا که پر زد

مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت!

 

 

رویا باقری


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خوب است با گوش تو دنیا را شنیدن

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 92/5/20 ساعت : 11:29 عصر

این زندگی با ما نمی سازد وگرنه من را چه به از چشم های تو بریدن؟

 

 

خوب است با گوش تو دنیا را شنیدن

گاهی تو را در کوچه های شعر دیدن

 

آهوی بازیگوش چشمان تو بودن،

هی لابلای حرف های تو دویدن

 

این زندگی با ما نمی سازد وگرنه

من را چه به از چشم های تو بریدن؟

 

باری ست بی تو زندگی بر شانه هایم

سخت است گاهی این نفس ها را کشیدن

 

بی تو کماکان می تپد این قلب خسته ...

نه! فرق دارد این تپیدن با تپیدن

 

شیرینی تلخی که در دلتنگی ماست

درهیچ جایی نیست حتی در رسیدن

...

وقتی به راهت مومنی، رنجی ندارد

سقراط بودن شوکران را سرکشیدن!

 

رویا باقری

 


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

فکر یک خنده ی بی دلهره در سر دارد

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 92/3/10 ساعت : 9:24 عصر

 

فکر یک خنده ی بی دلهره در سر دارد

 

فکر یک خنده ی بی دلهره در سر دارد

این غزل های پر از گریه اگر بگذارد!

 

خسته ام خسته از این حادثه هایی که هنوز...

دارد از هرطرفی بر سرمان می بارد!

 

ترسم این است که این غصه خدایم بشود

کاش دست از سر ایمان ِ دلم بردارد

 

شهر، تاریک – تبر، تیز و در بتکده باز

دیگر این قصه فقط دست تورا کم دارد...

 

بیت های غزلم هم به شمارش افتاد

پس کسی نیست نفس های مرا بشمارد؟!

 

دست تقدیر نبوده ست پریشانی ما

عشق هرجا برسد بذر جنون می کارد

 

آن قَدَر خسته ام از گریه که یک بار شده

فارغ از دلخوری ِ قافیه خواهم خندید

 

رویا باقری

 


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نشسته ای و نگاه تو خیره بر ماه است

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 91/7/14 ساعت : 9:17 عصر

بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش

نشسته ای و نگاه تو خیره بر ماه است

همیشه دلخوری ات با سکوت همراه است

 

خدا کند که نبینم هوای تو ابریست

ببخش! طاقت این دل عجیب کوتاه است

 

همیشه دل نگران تو بوده ام، کم نیست

همیشه دل نگرانِ کسی که در راه است

 

بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش

که شرطِ بردن بازی سلامت شاه است

 

نمی رسد کسی اصلا به قله ی عشقت

گناه پای دلم نیست! راه، بیراه است

 

به کوهِ رفته به بادم ، نسیم تو فهماند

که کاه هرچه که باشد همیشه یک کاه است

 

ببند پای دلم را به عشق خود ، این دل

شبیه حضرت چشم تو نیست!گمراه است

 

به بغض چشم تو این شعر ، اقتدا کرده ست

که طاعت شب و روزش اقامه ی آه است

 

قصیده هرچه کند عشق را نمی فهمد

عجیب نیست که چشمان تو غزلخواه است

 

تو هستی و همه ی درد شعر من این جاست

که با وجود تو بغضم شکسته ی چاه است  ...

 

رویا باقری


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2      

محبوب کردن