بازدید امروز: 482 ، بازدید دیروز: 947 ، کل بازدیدها: 13095759


صفحه نخست      

خواب دیدی که مرا کشتی!؟ نمی دانی مگر؟

بدست علیرضا بابایی در دسته زهرا حبیبی تاریخ : 95/1/19 ساعت : 10:58 صبح

خواب دیدی که مرا کشتی!؟ نمی دانی مگر؟

 

خواب دیدی که مرا کشتی!؟ نمی دانی مگر؟

هم پناهی هم مرا پشتی ، نمی دانی مگر؟

 

چشمهایم با فنونِ خویش خاک ات می کند

زود می بازی تو هم، کشتی نمی دانی مگر؟

 

 

گرد خشخاشی ِ من! من را به کشتن داده ای

شب به شب بو می کنم مُشتی ، نمی دانی مگر؟

 

گِرد آتش واره ی عشقت دعایی خوانده ام

تو برایم مثل  َزرتشتی  ،نمی دانی مگر؟

 

 

 عاقبت باحکم عدلِ خود قصاصت می کنم 

«ثالث»اَم با دینِ مزدشتی نمی دانی مگر؟!

 

زهرا حبیبی


دیگر اشعار : زهرا حبیبی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دیگر نمی خواهم بگیری دست سردم را

بدست علیرضا بابایی در دسته زهرا حبیبی تاریخ : 94/11/28 ساعت : 10:9 صبح

دیگر نمی خواهم بگیری دست سردم را

 

دیگر نمی خواهم بگیری دست سردم را

حتی نمی خواهم ببینی روی زردم را

 

آرام در فریاد خود مصلوب می مانم

 خودآرزو کردم خروج و دین طردم را

 

ازاین سکوت و گوشه گیری خرده می گیری

حتما فراموشت شده هرکار کردم را

 

تو می کشی بیرون تمام مهره هایت را

می بازم وتا می کنم من تخته نردم را

 

در من به پاشد محشری کوهی به راه افتاد

پیوست درهم سطح دریاهای دردم را

 

چون رفتنم حتمی شده بربادخواهم رفت

دیگر نمی بینی غبارم خاک  و گردم را

 

زهرا حبیبی 


دیگر اشعار : زهرا حبیبی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

محبوب کردن