پیشتر عاشق ِکسی بودم ، دختری اهل ِ این حوالی بود
نه مدل، نه ستاره، نه مانکن، ساده اما عجیب عالی بود
مثل ِقالیچهی پرنده ، مدام از خوشی توی ابرها بودم
روزهایـــم ستاره باران و رنگ ِ شبهام پرتقالــی بود
من به پاییز فکر میکردم ، زیر چتــری که مشترک میشد
شعر از لای دفترم میریخت ، دست ِجیبم اگرچه خالی بود
شعـر در من شبیـه یک چشمه ، بیتوقف مدام میجوشید
مملکت رنگ و بوی دیگر داشت، مملکت غرق ِخشکسالی بود
کار ، کم کم رقیب ِ شعـــرم شد تا که از هفت خوان عبور کنم
خوان ِ هفتم نگاه ِ او بـــود و اولـی ، مشکلات ِمالـــــی بود
ناگهان دیر شد، چه زود و چه بد، به همین سادگی و تلخی رفت
بعد من ماندم و دلــی مبهوت ، ظاهرا وقت ِ ماستمالی بود
پیش ِیک مرد ِمردتر از من ، در لباس ِعروس میخندید
مثل بخت ِ بد ِ نداشتهام ، رنگ ِماشینشان ذغالی بود
مادرم از مخاطب ِ غائب ، صبح تا شب سوال میپرسد
من صریحا دروغ می گویم : بانوی شعرها خیالی بود...
"سجاد رشیدی پور"
دیگر اشعار :
سجاد رشیدی پور
نویسنده : علیرضا بابایی