سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 540 ، بازدید دیروز: 947 ، کل بازدیدها: 13095817


صفحه نخست      

انکحتُ... عشق را و تمام بهار را !

بدست علیرضا بابایی در دسته سیامک بهرام پرور تاریخ : 94/6/15 ساعت : 12:54 عصر

انکحتُ... عشق را و تمام بهار را !

 

انکحتُ... عشق را و تمام بهار را   !

زوّجتُ... سیب را و درخت انار را !

 

متّعتُ... خوشه‌خوشه رطب‌های تازه را

گیلاس‌های آتشی آب‌دار را !

 

هذا موکّلی...: غزلم دف گرفت، گفت:

تو هم گرفته‌ای به وکالت سه‌تار را !

 

یک جلد... آیه ‌آیة قرآن! تو سوره‌ای!

چشمت «قیامت» است! بخوان «انفطار» را !

 

یک آینه... به گردن من هست... دست توست،

دستی که پاک می‌کند از آن غبار را

 

یک جفت شمع‌دان...؟! نه عزیزم! دو چشم توست

که بردریده پرده شب‌های تار را !

 

مهریّه تو چشمه و باران و رودسار

بر من بریز زمزمه آبشار را !

 

ده شرطِ ضمنِ... ده؟! ... نه! بگویید صد! ... هزار!

با بوسه مُهر می‌کنم آن صدهزار را !

 

لیلی تویی که قسمت من هم جنون شده

پس خط بزن شرایط دیوانه‌وار را !

 

سیامک بهرام پرور


پی نوشت :  1394/06/10    دفتر ثبت ازدواج 38 شهرکرد    -- خدایا خوشبختمون کن  الهی آمین 

 


دیگر اشعار : سیامک بهرام پرور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از شوری چشم اهالی ترس دارم

بدست در دسته سیامک بهرام پرور تاریخ : 93/3/29 ساعت : 8:6 عصر

 

 

از شوری چشم اهالی ترس دارم

 

 

 

از شورىّ چشم اهالى ترس دارم

از مردمان این حوالى ترس دارم

از خود که گاهى آب م اما گاه آتش

از این دل حالى به حالى ترس دارم

از اینکه ما مثل دو تا ماهى بچرخیم

در برکه‌هاى بى خیالى ترس دارم

هر چند با تو شادمانم لحظه‌ها را

از گریه‌هاى احتمالى ترس دارم

هر چند چون پیچک تو را در بر گرفتم

همواره از آغوش خالى ترس دارم

ما دو درخت در کنار رود هستیم

با این همه از خشکسالى ترس دارم

از چشم بد باید تو را زیبا بپوشم

از شورىّ چشم اهالى ترس دارم

 

شاعر : سیامک بهرام پرور

 


دیگر اشعار : سیامک بهرام پرور

محبوب کردن