سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 546 ، بازدید دیروز: 947 ، کل بازدیدها: 13095823


صفحه نخست      




در خویش می سازم تو را ، در خویش ویران می کنم

می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم

 

جانی به تلخی می کَنم ، جسمی به سختی می کشم

روزی به آخر می برم ، خوابی پریشان می کنم

 

در تار و پود عقل و جان ، آب است و آتش، توامان

یک روز عاقل می شوم ، یک روز طغیان می کنم

 

یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم

یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم

 

دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست

یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان می کنم

 

از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو

انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می کنم

 

یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان  نیستم

می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم

 

 

 

 

"عبدالجبار کاکایی"


دیگر اشعار : عبدالجبار کاکایی

بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو

بدست علیرضا بابایی در دسته عبدالجبار کاکایی تاریخ : 92/2/18 ساعت : 12:23 عصر

 

بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو

 

بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو

برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون

 

به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا

شکسته ام ولی برو ، بریده ام ولی بیا

 

چه گیج حرف می زنم ، چه ساده درد می کشم

اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم

 

چه عاشقانه زیستم چه بی صدا گریستم

چه ساده با تو هستم و چه ساده بی تو نیستم

 

تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم

چه دیر عاشقت شدم چه دیرتر شناختم

 

تو با منی و بی توام ببین چه گریه آوره

سکوت کن سکوت کن سکوت حرف آخره

 

ببین چه سرد و بی صدا ببین چه صاف و ساده ام

گلی که دوست داشتم به دست باد داده ام

 

بمون که بی تو زندگی تقاص اشتباهمه

عذاب دوست داشتن تلافی گناهمه

 

عبدالجبار کاکایی

 


دیگر اشعار : عبدالجبار کاکایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو را نمی دهم از دست ، تا توان دارم

بدست علیرضا بابایی در دسته عبدالجبار کاکایی تاریخ : 91/12/8 ساعت : 7:54 عصر

 

چراغ یاد تو را در کجا بیاویزم

 

اگرچه دست و دلی سخت ناتوان دارم

تو را نمی دهم از دست ، تا توان دارم

 

سری به مستی نیلوفران صحرایی

دلی به روشنی باغ ارغوان دارم

 

اگرچه مرده ای ، ای عشق ! نعش نامت را

هنوز هم که هنوز است بر زبان دارم

 

چراغ یاد تو را در کجا بیاویزم

کز این کبود نفس گیر در امان دارم ؟

 

میان سینه من آتشی است چون فانوس

اگرچه خواستم این شعله را نهان دارم

 

 عبدالجبار کاکایی

 


دیگر اشعار : عبدالجبار کاکایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

پرسیدی و شرحی به جز حال خرابم نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته عبدالجبار کاکایی تاریخ : 91/10/3 ساعت : 1:20 صبح

پرسیدی و شرحی به جز حال خرابم نیست

 

پرسیدی و شرحی به جز حال خرابم نیست

بیدارم و خاموش غیر از این جوابم نیست

          زهری به غایت تلخ در رگ جای خون دارم

          در خویش می پیچم گریز از پیچ و تابم نیست

فانوس سرگردان این شهرم ولی افسوس

جانم برامد از دهان و آفتابم نیست

          تا شب هراسانم غرورم هست و شورم نه

          تا صبح بیدارم خیالم هست و خوابم نیست

در پای خود می ریزم و خاموش می سوزم

پروای این اندوه بیرون از حسابم نیست

          آنقدر نومیدم که وقت تشنگی  حتی

          ذوق توهم  بین دریا و سرابم نیست

پنداشتی دریای آرامم ولی از ترس

روحم ترک برداشت و دیدی حبابم نیست

 

 عبدالجبار کاکایی


دیگر اشعار : عبدالجبار کاکایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

محبوب کردن