سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 54 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13096136


صفحه نخست      

آغوش تو صندوق چه ی راز پری هاست..

بدست در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/3/9 ساعت : 10:42 صبح

 

 

دیری ست دلم در گرو ناز پری هاست

روشن شده چشمم که نظرباز پری هاست

 

دیوانه ام و با پریانم سر و سرّی ست

لب تر کنم این جا پُر آواز پری هاست

لب تر کنم این خانه پری خانه ی محض است

دفترچه ی شعرم پَر پرواز پری هاست

 

جنّات نعیم است، گریبان کلیم است

پردیس مگر در یقه ی باز پری هاست؟!

ای دختر شاه پریان! خانه ات آباد!

زیبایی تو خانه برانداز پری هاست

هر بافه ی مویت شجره نامه ی جنّی ست!

چشمان تو دنیای خبرساز پری هاست...

 

من راز نگهدار ترین دیو جهانم

آغوش تو صندوق چه ی راز پری هاست..

 

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع

هر کس مجاز نیست شود مبتلای تو

بدست در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/2/31 ساعت : 9:37 صبح

جز من نکرده هیچ کسی ادعای تو

هر کس مجاز نیست شود مبتلای تو

 

آنقدر نازک است صدایت ، گمان کنم

از گل سرشته است خداوند نای تو

 

یک حس من از خدای اضافی گرفته ام

تا با دو چشم خویش ببینم صدای تو

 

جسم مرا بگیر و در خود مچاله کن

خواهد چکید از بدنم چشم های تو

 

چشمک به او زدند تمام ستاره ها

مهتاب ـ محض اینکه در آورد ادای تو

 

البته بنده منکر مهتاب نیستم

با اینهمه نمی رسد او هم به پای تو

  !

      !

  ! 

      !

 !

این رد کفش نیست ، نشان تعجب است

روییده وقت رفتنت از رد پای تو

 

این جا « تو » را اگرچه که ردیف کرده است

دستش نمی رسد به تو اما « رضا » ی تو ...

 

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع

و من از آتش و از تار و پود پنبه تنت

بدست در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/2/29 ساعت : 9:56 صبح

و من از آتش و از تار و پود پنبه تنت

چه دیدنی ست تو با من نبرد تن به تنت

 

من آتشم و تو از پنبه ای مراقب باش

خدا نکرده نیفتد گذار من به تنت

 

دمی به آینه ها فوت کن بهاراندام !

گلاب و عطر و ازین چیز ها نزن به تنت !

 

برای من یکی از چارخانه ها کافی ست

که میهمان بشوم روی پیرهن به تنت

 

برقص « معبد بشکوه چین » که دیدنی است

طواف دامن گلدار ترکمن به تنت

 

 رسیده آن شب قدری که جبرییل شوم

و باز گو بشود سوره ی دهن به تنت ...

 

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع

مزین می کند وقتی که با قالیچه ایوان را

بدست در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/2/28 ساعت : 10:17 صبح

چای

 

مزین می کند وقتی که با قالیچه ایوان را

فراهم می کنم من هم بساط چای و قندان را

 

برایم شعر می ریزد و بیتی چای می خواند

لب اش با قند می بخشد به من طعمی دو چندان را

 

دو چشمش سنگ نیشابور را در یاد می آرد

تراش قامت اش اسلیمی قالی کاشان را

 

از او یک کام می گیری و « قل ... قل ... » سرخ می گردد

ببین این شهوت افتاده بر شریان قلیان را

 

چه جادویی ست در اندام موزونش  نمی دانم

هوایی کرده لب هایش همین قلیان بی جان را

 

نگاهم می کند یعنی که شعرت از دهن افتاد

چه می شد جای شیرینی تعارف کرده بود آن را ؟

 

و نم نم ... فرصتی شد تا پناه آرد به آغوشم

چه بعد از ظهر زیبایی ... فقط کم داشت باران را ...

 

 علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع

مهری بزن از بوسه به پیشانی سردم

بدست در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/2/15 ساعت : 9:20 عصر

 

ای بکر ترین برکه! هلا سوره ی صافی!

پرهیز کن از این همه پرهیز اضافی!

مهری بزن از بوسه به پیشانی سردم

بد نام که هستیم به اندازه ی کافی!

تلخینه ی آمیخته با هر سخنت را

صد شکر! شکرپاش لبت کرده تلافی!

با یافتن چشم تو آرام گرفتم

چون شاعر درمانده پس از کشف قوافی..

چندی ست که سردم شده دور از دم گرمت..

بر گردنم از بوسه مگر شال ببافی...


علیرضا بدیع



دیگر اشعار : علیرضا بدیع

با استکان قهوه عوض کن دوات را

بدست در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/1/31 ساعت : 1:26 عصر

با استکان قهوه عوض کن دوات را 
بنویس توی دفتر من چشم هات را

بر روزهای مرده تقویم خط بزن 
وا کن تمام پنجره های حیات را

خواننده ی کتیبه ی چشم و لبت منم 
پر رنگ کن بخاطر من این نکات را

ما را فقط به خاطر هم آفریده اند 
آن گونه که خواجه و شاخ نبات را

نام تو با نسیم نشابور می رود 
تا از غبار غم بتکاند هرات را

یک لحظه رو به معبد بودائیان بایست!
از نو بدل به بتکده کن سومنات را

حالا بایست! دور و برت را نگاه کن 
تسخیر کرده ای همه کائنات را

تا پلک می زنی، همه گمراه می شوند 
بر روی ما مبند کتاب نجات را ...

علیرضا بدیع

دیگر اشعار : علیرضا بدیع

دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 92/11/10 ساعت : 4:0 عصر

دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار  عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار

 

دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار

عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار

 

رفتنش یک شب دمار از روزگار من کشید

می کشم روزی که برگردد دمار از روزگار

 

تا بیاید، چوب بُر از من تبرها ساخته

آن سپیدارم که از کوچ کلاغش سوگوار

 

حرف حق گفتم ولی خون مرا در شیشه کرد

بیشتر گل می کند انگور بر بالای دار

 

سفره ام را پیش هر کس وا کنم رسوا شوم

دوستان روزه خوار و دشمنان راز دار

 

رود تمثیل روانی نیست در تشبیه آن

گیسوان تابدار و بوسه های آبدار

 

سال مار دوستانم با عسل تحویل شد

سال من ای دوست _دور از جان او_ با زهر مار

 

 

علیرضا بدیع

 


با تشکر از    میم...  به خاطر  پیشنهاد این شعر

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چون طفل که از خوردن داروست پریشان

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 92/7/18 ساعت : 11:33 عصر

 

چون طفل که از خوردن داروست پریشان

 

چون طفل که از خوردن داروست پریشان

با دوست پریشانم و بی دوست پریشان

 

ابرو به هم آورده و گیسو زده بر هم

چون ابر که بر گنبد مینوست پریشان

 

مجموعه ی ناچیز من آشفته ی او باد

آن کس که وجودم همه از اوست پریشان

 

دست و دل من بر سر این سلسله لرزید

در جنگل گیسوی تو آهوست پریشان

 

آرامش دریای مرا ریخته بر هم

این زن که پری خوست... پری روست... پری شان ...

 

با حوصله ی تنگ و دل سنگ چه سازم ؟

با دوست پریشانم و بی دوست پریشان

 

علیرضا بدیع

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شبی با بید می رقصم ، شبی با باد می جنگم

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 92/5/26 ساعت : 9:35 صبح

 

شبی با بید می رقصم ،  شبی با باد می جنگم  که چون شببو به وقت صبح ،  من بسیار دلتنگم

 

شبی با بید می رقصم ،  شبی با باد می جنگم

که چون شببو به وقت صبح ،  من بسیار دلتنگم

 

مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد

و الّا من چو می با مست و با هشیار یکرنگم

 

شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم

همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم

 

اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست

که من گریاندهام یک عمر دنیا را به آهنگم

 

به خاطر بسپریدم دشمنان ! چون نام من عشق است

فراموشم کنید ای دوستان ! من مایه ی ننگم

 

"مرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید"

همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم

 

 علیرضا بدیع

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

قرآن به سر گرفتم و گفتم: سلام عشق!

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 92/5/7 ساعت : 8:45 عصر

قرآن به سر گرفتم و گفتم: سلام عشق! یعنی به جز حریم تو بر من حرام عشق

 

 

قرآن به سر گرفتم و گفتم: سلام عشق!

یعنی به جز حریم تو بر من حرام عشق

 

ترسم که در سماع روم از دعای دست

آن جا که قبله گاه تو باشی، امام: عشق!

 

با خون وضو بگیر و دو رکعت غزل بخوان

آن دم که اذن می دهد از روی بام عشق

 

از رکعت نخست درافتاده ام به شک

در سجده کفر گفته ام و در قیام عشق

 

سی پاره ی حضور تو را چلّه بسته ایم

قرآن به سر بگیر و بگو: والسّلام عشق!

 

علیرضا بدیع

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4      >

محبوب کردن