سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 475 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13096557


صفحه نخست      

خفته در چشم تو نازیست که من می دانم

بدست علیرضا بابایی در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 95/6/4 ساعت : 5:6 عصر

خفته در چشم تو نازیست که من می دانم

 

خفته در چشم تو نازیست که من می دانم

نگهت دفتر رازیست که من می دانم

 

قصه ایی را که به من طره کوتاه تو گفت

رشته عمر درازیست که من می دانم

 

بی نیازانه به ما می گذرد دوست ، ولی

سینه اش بحر نیازیست که من می دانم

 

گرچه در پای تو خاموش فتادست ای شمع

سایه را سوز و گدازیست که من می دانم

 

یک حقیقت به جهان هست که عشقش خوانند

آن هم ای دوست مجازیست که من می دانم

 

 

غلامرضا  طریقی


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آن کس که می بایست با من همسفر باشد

بدست علیرضا بابایی در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 95/4/24 ساعت : 8:45 صبح

آن کس که می بایست با من همسفر باشد

 

آن کس که می بایست با من همسفر باشد

باید کمی هم از خودم دیوانه تر باشد! 

 

یاری چنان چون «ویس» می خواهم که با عشق

انگیزه اش در کار سودا سر به سر باشد!

 

«شیری»که با آمیختن با «آهو»یی مغموم

مصداق رویا گونه ی شیر و شکر باشد 

 

«ماه»ی که در عین ظرافت هر چه «عشق»اش گفت

فرمان برد حتی اگر «شق القمر» باشد

 

یاری که همچون شعرهای حضرت حافظ

نامش مرا ذکر شب و ورد سحر باشد 

 

از خویش می پرسم ؟ کجا دنبال او هستی ؟

ـ هر جا که حتی ذره ای از او اثر باشد 

 

می گویم و می دانم این را کاین چنین یاری

در دفتر افسانه پردازان مگر باشد!

 

غلامرضا طریقی


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اگر چـه شک عجیبی به «داشتن» دارم

بدست علیرضا بابایی در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 94/5/17 ساعت : 10:20 صبح

دوست داشتن

 

اگر چـه شک عجیبی به «داشتن» دارم

سعادتی ست تو را داشتن که من دارم    !

 

کنار من بِنِشین و بگو چه چاره کنم؟

 برای غربت تلخــی که در وطن دارم؟

 

بگو که در دل و دستت چه مرهمی داری

 برای این همه زخمـــی کـه در بدن دارم؟

 

مرا بــه خود بفشار و ببین بــه جای بدن

 چه آتشی ست؟ که در زیر پیرهن دارم؟

 

به رغم دیدن آرامش تو کم نشده

 ارادتــی کــه به آرامش کفن دارم

 

مرا که وقت غروبم رسیده بدرقه کن

 اگرچه با تو امیدی به سر زدن دارم   !!

 

غلامرضا طریقی

 


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مرا بگذار و بگذر

بدست علیرضا بابایی در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 93/9/15 ساعت : 3:10 عصر


 

من آن چوپان بی دینم که پیغمبر نخواهم شد

مرا بگذار و بگذر چون از این بهتر نخواهم شد


نخواهم شد شبیه این همه پیغمبر کافر

شبیه این همه پیغمبر کافر نخواهم شد


به چندین چشم زخمم دلخوشم با اینکه می دانم

که با هر زخــم چشمی مالک اشتر نخواهــم شد


همین شادی مرا بس که اگر زخمی نپوشاندم

برای گـــرده های دوستان خنجـــر نخواهم شد


نه از پائیز باکم هست و نه از دست تو چون من

گل  ابریشــم  قالیچــه ام  پرپر  نخواهــم  شد


نگو دلواپسم هستی که چشمت زیر گوشم گفت :

برایت  دایه ی  عاشق  تر  از  مادر  نخواهم  شد

 

غلامرضا طریقی

 

 

 


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

عاشق اگر باشی برای بردن معشوق ....

بدست در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 93/4/3 ساعت : 2:15 عصر

در دفتر شعر من این دیوان معمولی
محبوب من ماهیست با چشمان معمولی


برعکس آهوهای حیران در هزاران شعر
او نیز چیزی نیست جزانسان معمولی


با پای خود دور از "پری دم" های دریایی
عمری شنا کرده ست در یک وان معمولی


محبوب من جای قدح نوشیدن از ساغر

 یک عمر چایی خورده در فنجان معمولی


اوجوجه تیغی روی پلک خود نچسبانده
تا نیزه ها سازد از آن مژگان معمولی


محبوب من این است و من با سادگی هایش
سر میکنم در خانه ی ارزان معمولی


جای گلستان میتوان با بوسه ای خوش بود
در یک اتاق ساده با گلدان معمولی


با عقد دل فرقی ندارد شاهد عقدت
قرآن زرکوب است یاقرآن معمولی


عاشق اگر باشی برای بردن معشوق
اسب سفیدت میشود پیکان معمولی


من هم بدون سیم و زر یک شاعر پاکم
یک شاعر از نسل بدهکاران معمولی!

غلامرضا طریقی


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

بدست در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 93/2/3 ساعت : 12:37 صبح

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

 

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

که به عشق تو ، قمر ، قاری قرآن شده است

مثل من باغچه ی خانه هم از دوری تو

بس که غم خورده و لاغر شده ، گلدان شده است

بس که هر تکه ی آن با هوسی رفت ؛ دلم

نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو مَنعم می کرد

خبر آمدنت داشت که پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله ی زندان شده است

عشق زاییده ی بلخ ست و مقیم شیراز

چون نشد کارگر ، آواره ی تهران شده است

عشق دانشکده ی تجربه ی انسان هاست

گر چه چندی ست پُر از طفل دبستان شده است

هر نو آموخته در عالم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

 

 

غلامرضا طریقی


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی

گر چه هنگام سفر جاده ها جانکاه اند

بدست علیرضا بابایی در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 92/9/16 ساعت : 10:41 صبح

فاصله بین من و شهر شما یک وجب است  نقشه ها وقتی از این فاصله ها می کاهند

 

گر چه هنگام سفر جاده ها جانکاه اند

روی نقشه همه ی فاصله ها کوتاه اند

 

فاصله بین من و شهر شما یک وجب است

نقشه ها وقتی از این فاصله ها می کاهند

 

من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم؟

«جمله های خبری» قید مکان می خواهند

 

راهی شهر شما می شوم از راه خیال

بی خیالان چه بخواهند چه نه، گمراهند

 

شهر پر می شود از اهل جنون «برج» به «برج»

«مهر» خواهان شما «مشتری» هر «ماه» اند

 

به «نظامی» برسانید که در نسخه ی ما

خسروان برده ی کت بسته ی شیرین شاه اند!

 

چند قرن است که خرما به نخیل است و هنوز

دست های طلب از چیدن آن کوتاه اند

 

 

غلامرضا طریقی


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دیوانه ام

بدست علیرضا بابایی در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 92/9/14 ساعت : 10:13 صبح

طبق خبرها آخرین دیوانه در دیوانه ام

 

من که به تشخیص شما ، از هر نظر دیوانه ام

طبق خبرها آخرین دیوانه در دیوانه ام

 

دیگر خبرهای شما یک جو نمی ارزد که من

هم در خبر دیوانه ام ، هم بی خبر دیوانه ام

 

دیوانه در دیوانه ام خواندیدو خوشحالم که من

بالاترین حد جنون در ذهن هر دیوانه ام

 

در اولین روز جنون محبوب خود را یافتم

او گفت نامم را مبر گفتم مگر دیوانه ام

 

در را به رویم بست و من در پشت این در سالهاست

انگشت بر در، دربدر، خونین جگر، دیوانه ام

 

از هر نظر دیوانه ام دیوانه در دیوانه ام

چون اینقدر دیوانه ام الگوی هر دیوانه ام

 

امروز خوشحالم که من مانند مردم نیستم

با آنچه هستم دلخوشم حتی اگر دیوانه ام

 

 

 غلامرضا طریقی


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

همیشه برده خواه تو ، همیشه مات خواه من

بدست علیرضا بابایی در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 91/9/26 ساعت : 8:12 عصر

شطرنج

 

 

همیشه برده خواه تو ، همیشه مات خواه من !

بچین ، دوباره میزنیم ، سفید تو ، سیاه من !

             ستاره های مهره و مربعات روز و شب

             نشسته ام دوباره روبه روی قرص ماه ، من !

پیاده را دو خانه تو و من یکی نه بیشتر

همیشه کل راه تو ، همیشه نصف راه ، من !

             تمسخر و تکان اسب و اندکی درنگ ، تو

             نگاه و دست بر پیاده باز هم نگاه ، من !

یکی تو و یکی من و یکی تو و یکی نه من !

دوباره رو سفید تو ، دوباره رو سیاه من !       

             دوباره شاد لذت نبرد تن به تن تو و

             دوباره شرمسار ارتکاب این گناه من !

تو برده ای و من خوشم که در نبرد زندگی

تو هستی و نمانده ام دمی بدون شاه ، من .

 

غلامرضا طریقی


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من آتش عشقم که جهان در اثرش سوخت

بدست علیرضا بابایی در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 91/8/28 ساعت : 7:37 عصر

 

ققنوس هم از جنس همین شب پرگان بود

 

من آتش عشقم که جهان در اثرش سوخت

خورشید ، شبی پیش من آمد ، جگرش سوخت

                آدم به تب دیدنم افتاد و پس از آن

                هر کس که به دیدار من آمد پدرش سوخت

آتشکده اهل بهشتم من و جزء این

هر کس که نظر داشت به پای نظرش سوخت

                شیطان عددی نیست که آتش بزند ،هان!

                سودای مرا داشت به سر ، هر که سرش سوخت

ققنوس هم از جنس همین شب پرگان بود

دیوانه خورشید که شد بال و پرش سوخت

                تنها نه فقط خانه زهرا و علی ، نه !

                هر خانه که با عشق در آمیخت درش سوخت

شاعر خبر تازه ای از عشق شنید و

تا خواست کلامی بنویسد خبرش سوخت

 

غلامرضا طریقی

 


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3      >

محبوب کردن