سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1156 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13097238


صفحه نخست      

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/9/7 ساعت : 11:33 صبح

عکس ماه در آب

 

 

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

 

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

 

 آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

 

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

 

باز می پرسمت از مساله دوری و عشق

و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آن کشته که بردند به یغما کفنش را

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری، محرم تاریخ : 91/8/28 ساعت : 7:26 عصر

 

کربلا

 

آن کشته که بردند به یغما کفنش را

تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را

                خون از مژه می ریخت به تشییع غریبش

             آن نیزه که می برد سر بی بدنش را

پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد

با خار عوض کرد گل پیرهنش را

             زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد

             شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را

*****

آغوش گشاید به تسلای عزیزان

یا خاک کند یوسف دور از وطنش را

             خورشید فروزان شده در تیرگی شام

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری، محرم
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/8/28 ساعت : 6:11 عصر

 

نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است

 

نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است

نفس نمی کشم ، این آه از پی آه است

 

در آسمان خبری از ستاره ی من نیست

که هر چه بخت بلند است ، عمر کوتاه است

 

به جای سرزنش من به او نگاه کنید

دلیل سر به هوا گشتن زمین، ماه است

 

شب مشاهده ی چشم آن کمان ابروست

کمین کنید رقیبان سر بزنگاه است

 

اگر نبوسم حسرت ، اگر ببوسم شرم

شب خجالت من از لب تو در راه است

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بستن زلف رها سنگدلی می خواهد

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/8/26 ساعت : 11:43 صبح

سنگدلی

 

 

بستن زلف رها سنگدلی می‌ خواهد

دل شکستن همه‌جا سنگدلی می‌ خواهد

                      چون دلت حال مرا دید نپرسید چرا

                     عشق بی‌ چون‌ و‌ چرا سنگدلی می‌ خواهد

 تو هم ای بخت، ملامتگر ما باش، ولی

سرزنش کردن ما سنگدلی می‌ خواهد

                      کوه بودم همه‌ی عمر و نمی‌ دانستم

                     راه بستن به صدا سنگدلی می‌ خواهد

 رود یک عمر مرا گفت بیا تا دریا

سنگ ماند به خدا سنگدلی می‌ خواهد

                     کربلا آمد و من حرّ گرفتار، بیا

                     دل ندادن به بلا سنگدلی می‌ خواهد

 

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بهانه

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/8/22 ساعت : 7:17 عصر

 آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

 

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند 

تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند   

 

پوشانده‌اند "صبح" تو را "ابرهای تار" 

تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند 

 

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

 این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

 

ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی 

شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

 

یک نقطه بیش فرق"رحیم"و"رجیم"نیست

ازنقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

 

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه است که قربانی‌ات کنند

 

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/8/13 ساعت : 11:47 عصر

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

 

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

           سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

           صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم

تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است

در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم 

           چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود

           بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

غمخوار من به خانه ی غم ها خوش آمدی

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/8/10 ساعت : 6:23 عصر

غم‌خوار من به خانه‌ی غم‌ها خوش آمدی

 

 

غم خوار من به خانه‌ی غم ها خوش آمدی

با من به جمع مردم تنها خوش آمدی    

                   بین جماعتی که مرا سنگ می زنند

                   می بینمت برای تماشا خوش آمدی

راه نجات از شب گیسوی دوست نیست

ای من، به آخرین شب دنیا خوش آمدی

                   پایان ماجرای من و عشق روشن است

                   ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود

منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

                   ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر

                   دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی!

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کو رفیق رازداری!

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/8/4 ساعت : 1:12 عصر

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

کو رفیق رازداری! کو دل پرطاقتی؟

              شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت

             شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

غنچه‌ای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟

             گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند

             دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی

             بس که دامان بهاران گل‌به‌گل پژمرده شد

             باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی

من کجا و جرأت بوسیدن لب‌های تو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی‌

 

فاضل نظری    

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به من گفت ای بیابان گرد غربت ! کیستی ؟

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/8/3 ساعت : 2:13 عصر

به من گفت ای بیابان گرد غربت ! کیستی ؟

 

 

همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد

زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد

 

سر مغرور من ! با میل دل باید کنار آمد

که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد

 

مرنج از بیش و کم چشم از شراب این و آن بردار

که این ساقی به قدر « تشنگی » پیمانه می سازد

 

مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم

که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد

 

به من گفت ای بیابان گرد غربت ! کیستی ؟ گفتم    :

پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد

 

مگو شرط دوام دوستی دوری ست ، باور کن

همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/7/23 ساعت : 1:51 عصر

هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی

 

هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی

خون مرا دوباره به پیمانه می‌کنی

 

ای آنکه دست بر سر من می‌کشی! بگو

فردا دوباره موی که را شانه می‌کنی؟

 

گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن   !

باشد، ولی نصیحت دیوانه می‌کنی

 

ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی

در سینه‌ی شکسته‌دلان خانه می‌کنی؟

 

بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت

چون رنگ رخنه در پر پروانه می‌کنی

 

عشق است و گفته‌اند که یک قصه بیش نیست

این قصه را به مرگ خود افسانه می‌کنی

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   6   7   8      

محبوب کردن