سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 668 ، بازدید دیروز: 947 ، کل بازدیدها: 13095945


صفحه نخست      

امشب از آسمان دیده تو

بدست علیرضا بابایی در دسته فروغ فرخزاد تاریخ : 93/3/7 ساعت : 12:0 عصر

قبر فروغ فرخزاد

امشب از آسمان دیده تو

روی شعرم ستاره می بارد

در سکوت سپید کاغذها

پنجه هایم جرقه می کارد

شعر دیوانه تب آلودم

شرمگین از شیار خواهش ها

پیکرش را دوباره می سوزد

عطش جاودان آتش ها

آری، آغاز دوست داشتن است

گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا حذر کردن

شب پر از قطره های الماس است

آنچه از شب بجای می ماند

عطر سکر آور گل یاس است

آه، بگذار گم شوم در تو

کس نیابد ز من نشانه من

روح سوزان آه مرطوبت

بوزد بر تن ترانه من

آه، بگذار زین دریچه باز

خفته در پرنیان رؤیاها

با پر روشنی سفر گیرم

بگذرم از حصار دنیاها

دانی از زندگی چه می خواهم

من تو باشم، تو، پای تا سر تو

زندگی گر هزارباره بود

بار دیگر تو، بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریائیست

کی توان نهفتنم باشد

با تو زین سهمگین توفانی

کاش یارای گفتنم باشد

بسکه لبریزم از تو، می خواهم

بدوم در میان صحراها

سر بکوبم به سنگ کوهستان

تن بکوبم به موج دریاها

بسکه لبریزم از تو، می خواهم

چون غباری ز خود فرو ریزم

زیر پای تو سر نهم آرام

به سبک سایه تو آویزم

آری، آغاز دوست داشتن است

گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست 

 

فروغ فرخزاد

 


دیگر اشعار : فروغ فرخزاد
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گمگشته

بدست علیرضا بابایی در دسته فروغ فرخزاد تاریخ : 92/2/15 ساعت : 11:40 عصر

 

من به مردی وفا نمودم و او  پشت پا زد به عشق و امیدم  هر چه دادم به او حلالش باد  غیر از آن دل که مفت بخشیدم

 

من به مردی وفا نمودم و او

پشت پا زد به عشق و امیدم

هر چه دادم به او حلالش باد

غیر از آن دل که مفت بخشیدم

 

 دل من کودکی سبکسر بود

خود ندانم چگونه رامش کرد

او که می گفت دوستت دارم

پس چرا زهر غم بجامش کرد

 

اگر از شهد آتشین لب من

جرعه ای نوش کرد و شد سرمست

حسرتم نیست زآنکه این لب را

بوسه های نداده بسیار است

 

باز هم در نگاه خاموشم

قصه های نگفته ای دارم

باز هم چون به تن کنم جامه

فتنه های نهفته ای دارم

 

 باز هم می توان به گیسویم

چنگی از روی عشق ومستی زد

باز هم می توان در آغوشم

پشت پا بر جهان هستی زد

 

 باز هم می دود به دنبالم

دیدگانی پر از امید و نیاز

باز هم با هزار خواهش گنگ

می دهندم بسوی خویش آواز

 

 باز هم دارم آنچه را که شبی

ریختم چون شراب در کامش

دارم آن سینه را که او می گفت

تکیه گاهیست بهر آلامش

 

 زانچه دادم به او مرا غم نیست

حسرت و اضطراب و ماتم نیست

غیر از آن دل که پر نشد جایش

بخدا چیز دیگرم کم نیست

 

کو دلم کو دلی که برد و نداد

غارتم کرده، داد می خواهم

دل خونین مرا چکار آید

دلی آزاد و شاد می خواهم

 

دگرم آرزوی عشقی نیست

بی دلان را چه آرزو باشد

دل اگر بود باز می نالید

که هنوزم نظر باو باشد

 

او که از من برید و ترکم کرد

پس چرا پس نداد آن دل را

وای بر من که مفت بخشیدم

دل آشفته حال غافل را

 

 فروغ فرخزاد

 


دیگر اشعار : فروغ فرخزاد
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سنگ صبور

بدست علیرضا بابایی در دسته فروغ فرخزاد تاریخ : 91/11/18 ساعت : 1:9 صبح

روز اول پیش خود گفتم

دیگرش هرگز نخواهم دید

روز دوم باز میگفتم

لیک با اندوه و با تردید

روز سوم هم گذشت اما

بر سر پیمان خود بودم

ظلمت زندان مرا میکشت

باز زندانبان خود بودم

آن من دیوانه عاصی

در درونم هایهو می کرد

مشت بر دیوارها میکوفت

روزنی را جستجو می کرد

در درونم راه میپیمود

همچو روحی در شبستانی

 بر درونم سایه می افکند

همچو ابری بر بیابانی

می شنیدم نیمه شب در خواب

هایهای گریه هایش را

در صدایم گوش میکردم

درد سیال صدایش را

شرمگین می خواندمش بر خویش

 از چه رو بیهوده گریانی

در میان گریه می نالید

دوستش دارم نمی دانی

بانگ او آن بانگ لرزان بود

کز جهانی دور بر میخاست

لیک درمن تا که می پیچید

مرده ای از گور بر می خاست

مرده ای کز پیکرش می ریخت

عطر شور انگیز شب بوها

 قلب من در سینه می لرزید

مثل قلب بچه آهو ها

در سیاهی پیش می آمد

جسمش از ذرات ظلمت بود

چون به من نزدیکتر میشد

ورطه تاریک لذت بود

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زورق اندیشه ام آرام

می گذشت از مرز دنیا ها

باز تصویری غبار آلود

زان شب کوچک  ‚ شب میعاد

زان اطاق ساکت سرشار

از سعادت های بی بنیاد

در سیاهی دستهای من

می شکفت از حس دستانش

شکل سرگردانی من بود

بوی غم می داد چشمانش

ریشه هامان در سیاهی ها

قلب هامان میوه های نور

یکدیگر را سیر میکردیم

با بهار باغهای دور

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویا ها

زورق اندیشه ام آرام

میگذشت از مرز دنیا ها

روزها رفتند و من دیگر

خود نمیدانم کدامینم

آن مغرور سر سخت مغرورم

یا من مغلوب دیرینم ؟

بگذرم گر از سر پیمان

میکشد این غم دگر بارم

می نشینم شاید او آید

عاقبت روزی به دیدارم

 

فروغ فرخزاد


دیگر اشعار : فروغ فرخزاد
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو را می خواهم و دانم که هرگز

بدست علیرضا بابایی در دسته فروغ فرخزاد تاریخ : 91/9/28 ساعت : 10:45 صبح

 

فروغ فرخزاد

 

تو را می خواهم و دانم که هرگز

به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس مرغی اسیرم

ز پشت میله های سرد تیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش آید

و من ناگه گشایم پر به سویت

در این فکرم که در یک لحظه غفلت

از این زندان خاموش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نیست

ز پشت میله ها هر صبح روشن

نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی

لبش با بوسه می آید به سویم

اگر ای آسمان خواهم که یک روز

از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم

ز من بگذر که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوز دل خویش

فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را

 

فروغ فرخزاد

 


دیگر اشعار : فروغ فرخزاد
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

میروم خسته و افسرده و زار

بدست علیرضا بابایی در دسته فروغ فرخزاد تاریخ : 91/8/22 ساعت : 4:38 عصر

میروم خسته و افسرده و زار

 

 

میروم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه ی خویش

بخدا میبرم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه ی خویش


میبرم، تا که در آن نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکه ی عشق

زینهمه خواهش بیجا و تباه


میبرم تا ز تو دورش سازم

زتو، ای جلوه امید محال

میبرم زنده بگورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال

 

ناله میلرزد، می رقصد اشک

آه، بگذار که بگریزم من

از تو، ای چشمه ی جوشان گناه

شاید آن به که بپرهیزم من

 

بخدا غنچه ی شادی بودم

دست عشق آمد و از شاخم چید

شعله ی آه شدم، صد افسوس

که لبم باز بر آن لب نرسید

 

عاقبت بند سفر پایم بست

میروم، خنده به لب خونین دل

میروم، از دل من دست بدار

ای امید عبث بی حاصل

 

فروغ فرخزاد

 


دیگر اشعار : فروغ فرخزاد
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

محبوب کردن