سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 654 ، بازدید دیروز: 947 ، کل بازدیدها: 13095931


صفحه نخست      

باید تو هم محکوم در خود سوختن باشی

بدست علیرضا بابایی در دسته لیلا عبدی تاریخ : 92/9/4 ساعت : 8:50 صبح

باید تو هم محکوم در خود سوختن باشی  یا مثل چایی که می افتد از دهن باشی

 

باید تو هم محکوم در خود سوختن باشی

یا مثل چایی که می افتد از دهن باشی

 

زخمی که من برداشتم فهمیدنش سخت است

سخت است حتی لحظه ای هم جای من باشی

 

توی دلم هر روز و هر شب رخت می شویند

باید برای درک این دلشوره زن باشی

 

در من دو روح بی قرار انگار در جنگ اند

سخت است با تنهایی ات در یک بدن باشی

 

در قاب آیینه خودت را گم کنی هر روز

در جالباسی هات دنبال کفن باشی

 

راهی برای صلح با دنیا نمی ماند

با مرگ وقتی گرم جنگی تن به تن باشی

  ...

مثل جذامی ها شدم، می رانی ام از خود

یک شب نشد با عشق در یک پیرهن باشم

 

 

لیلا عبدی

وبلاگ شاعر : یک صندلی برای نشستن کنار تـــو


دیگر اشعار : لیلا عبدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بوی سیب می دهد تمام خاطرم برای چیست؟

بدست علیرضا بابایی در دسته لیلا عبدی تاریخ : 92/6/12 ساعت : 12:21 عصر

راستی تمام سطرهای دفترم کمی نم است آخر آسمان ابری دوچشمم عاشق کسی ست

 

 

 

بوی سیب می دهد تمام خاطرم برای چیست؟

این صدای آشنا که می نوازدم صدای کسیت؟

 

یک نفر تمام قلب من به رهن چشم های اوست

یک نفر که روز هم ستاره ی نگاش چیدنی ست

 

کفر اگر...خدای دیگری برای من رقم زده است

یک نفر که آیه های خنده اش شنیدنی ست

 

شعرهایم از" همیشه "از"هنوز"تا ابد پر است

زیر سایبان پلک شاعرش غزل شنیدنی ست

 

از خدا که نیست مخفی از شما چرا که شب به شب

طعم خوابهایم از خیال نازکش چشیدنی ست

 

راستی تمام سطرهای دفترم کمی نم است

آخر آسمان ابری دوچشمم عاشق کسی ست

 

لیلا عبدی

 


دیگر اشعار : لیلا عبدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شاید این بار به سروقت خدا رفتم تا

بدست علیرضا بابایی در دسته لیلا عبدی تاریخ : 92/2/4 ساعت : 4:35 عصر

 

نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم...

 

نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم...

که اگر قسمت ما شد تک و تنها باهم،

 

زیر یک سقف به هم زل بزنیم آخرسر

خنده ای از ته دل بی غم فردا با هم

...

بشود حادثه ها وفق مراد من و تو

یا نباشیم و یا تا ته دنیا باهم

 

اگر این بار خدا خواست که خوشبختی را

بفروشد کمی ارزانتر از این تا با هم...

 

اگر این بار زمان روی زمین بند شود

نشناسیم از این شوق سرازپا با هم

 

دست تو شانه ی خوبیست که موهایم را...

لحن من ساز قشنگیست که شب ها باهم،

 

شب شعری به غزلخوانی ترتیب دهیم

از من و رودکی و حافظ و نیما باهم

 

"در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد

عشق پیداشدو..."این است که حالا باهم...

 

من برایت غزلی تازه بگویم آن وقت

جمله ای از تو:"چه خوب است که لیلا باهم

 

دل به دریا بزنیم آخر این قصه ولی

صدوده سال بمانیم در این جا با هم"

 

***

شاید این بار به سروقت خدا رفتم تا

تا بخواهم بنویسد تو و من را باهم

 

لیلا عبدی

 


دیگر اشعار : لیلا عبدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

محبوب کردن