سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 594 ، بازدید دیروز: 947 ، کل بازدیدها: 13095871


صفحه نخست      

من نمیدانم چرا رخ را تو پنهان میکنی

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدحسین محمدی تاریخ : 91/10/9 ساعت : 11:39 عصر

 

من نمی‌دانم چرا رخ را تو پنهان می‌کنی

 

من نمی‌دانم چرا رخ را تو پنهان می‌کنی

روی خود از من گرفته دل پریشان می‌کنی

تا مرا بینی دوباره چهره درهم می‌کشی

با رقیبان و حریفان چهره خندان می‌کنی

سینه ی زخمی هر کس را تو درمان می‌شوی

تا که بر ما می‌رسی در سینه پیکان می‌کنی

پا به هر محفل‌گذاری صحبتت وصل است و بس

محفل ما چون رسی صحبت ز هجران می‌کنی

گفته بودی تا دم مرگم وفادارم به عهد

لیک می‌بینم که ترک عهد و پیمان می‌کنی

گفته بودی غم به دل کردن نه کار ما بود

من همی بینم که غم بر دل تو آسان می‌کنی

ای که با باران خودت را می‌نمودی هم جهت

پس چرا در این سرا نفرین به باران می‌کنی

با خزان بنشسته‌ای و خود نمی‌دانی ولی

آید آن روزی که تو یاد بهاران می‌کنی

 

محمدحسین محمدی

 


دیگر اشعار : محمدحسین محمدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کاش این همه از دسترسم دور نبودی!

بدست علیرضا بابایی در دسته پانته آ صفایی بروجنی، محمدحسین محمدی تاریخ : 91/10/8 ساعت : 1:19 عصر

 

کاش این همه از دسترسم دور نبودی!

 

کاش این همه از دسترسم دور نبودی!

خورشید نبودی و پر از نور نبودی!

 

ای کاش که هم رنگ تو بودم من و ای کاش

بر پیرهنم وصله‌ی ناجور نبودی!

 

گفتند شما مال همید... آه! چه می شد

ای چشمِ تر! این قدر اگر شور نبودی؟

 

پر بود، پر از آهوی یک ساله در و دشت

در شهر اگر این همه ساطور نبودی

 

صیاد که با دست پر آمد... تو چطوری؟

ای صیدِ بد اقبال که در تور نبودی!

 

پانته‌آ صفایی بروجنی

 


دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی، محمدحسین محمدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

محبوب کردن