سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 450 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13096532


صفحه نخست      

میخواهم از دنیا بدارم دست

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا ترکی تاریخ : 96/4/27 ساعت : 7:46 عصر

می‌خواهم از دنیا بدارم دست دست تو اما مال من باشد

 

گیرم که صحرا مال من باشد  

امواج دریا مال من باشد

 

گیرم که پرواز پرستوها

در بی‌کران‌ها مال من باشد

 

گیرم که آواز قناری‌ها

در باغ تنها مال من باشد

 

یک دست ماه و دیگری خورشید

خاک زمین پامال من باشد

 

یا فرض کن هرجور می‌خواهم

امروز و فردا مال من باشد

 

اصلاَ تصور کن که غیر از تو

هر چیز و هرجا مال من باشد...

 

این داشتن‌ها عین ناداری ست

گر ملک دارا مال من باشد

 

می‌خواهم از دنیا بدارم دست

دست تو اما مال من باشد

 

وقتی تو باشی از تو سرشارم

انگار دنیا مال من باشد!

 

محمدرضا ترکی


دیگر اشعار : محمدرضا ترکی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کاشکی آسان شود با رفتن من مشکلت

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا ترکی تاریخ : 92/1/23 ساعت : 5:3 عصر

 

کاشکی آسان شود با رفتن من مشکلت

 

کاشکی آسان شود با رفتن من مشکلت

گوشه ای پهلو بگیرد قایق بی ساحلت

آه ای دل هیچ بار این گونه سنگینی نداشت

بار این رنج گران بر شانه های کاهلت

تو تمام هستیت را ریختی در پای عشق

در نظر اما نیامد هستی ناقابلت

اشکهایت را کسی از پشت لبخندت ندید

بی خبر بودند و غافل از غم ناغافلت

ماندن و افسردن و در خویشتن تنها شدن

حاصلی جز این ندارد ماندن بی حاصلت

خنجری بر پشت احساس تو می آمد فرو

بوسه وقتی می زدی بر دستهای قاتلت

آه ، ای روح مذبذب ، رومی زنگی نسب

از کدامین آب و خاک آغشته اند آب و گلت !؟

شک شبیه عنکبوتی بر یقینت خیمه زد

تا به جایی که یقین کردی به شک باطلت

گرمی دست تو میزان دمای عشق بود

سرد شد وقتی که دستان تو ، فهمیدم دلت...

 

محمدرضا ترکی

 


دیگر اشعار : محمدرضا ترکی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سایه بلوط

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا ترکی تاریخ : 91/10/12 ساعت : 1:57 عصر

خسته ، کسل ، بی حوصله

 

فریاد و های و هوت تحمل نمی شود

باشد...چرا سکوت تحمل نمی شود؟!

 

 حتی نگاه و زمزمه در خلوت خودت

حتی همین قنوت تحمل نمی شود

 

بر این صدا و حنجره مانند پنجره

جز تار عنکبوت تحمل نمی شود

 

در ازدحام این همه فریاد و عربده

آوای یک فلوت تحمل نمی شود

 

 در خاک بی ترحمتان ای کویریان

یک سایه بلوط تحمل نمی شود

 

در شوره زار نقشه جغرافی شما

غیر از کویر لوت تحمل نمی شود

 

گیرم که از بهشت شما رانده گشته ایم

آخر چرا هبوط تحمل نمی شود؟!

 

ما را به حال خود بگذارید و بگذرید

وقتی صدا...سکوت تحمل نمی شود

 

محمدرضا ترکی

  وبلاگ شاعر : http://fasle-faaseleh.blogfa.com/


دیگر اشعار : محمدرضا ترکی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به این شکسته بی دست و پای سرگردان

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا ترکی تاریخ : 91/10/9 ساعت : 4:2 عصر

به این شکسته بی دست و پای سرگردان

 

به این شکسته بی دست و پای سرگردان

یقین گم شده اش را به عشق برگردان

هنوز می شود این دل شکسته تر باشد

دل شکستهّ ما را شکسته تر گردان

بریز هر چه عطش را به کام تشنگی ام

لبان شعله ورم را به گریه تر گردان 

بس است هرچه تپیدیم زیر خاکستر

بسوز جان مرا باز و شعله ور گردان 

مرا که تشنگی از آب خوشتر است امروز

کنار چشمه ببر، تشنه کام برگردان 

دعای ما که دعا نیست، ادعاست فقط

هر آن دعا که نمودیم بی اثر گردان

دل مرا به کنار ضریح عشق ببر

رمیده آهوی بی تاب دربه در گردان

 

محمدرضا ترکی


دیگر اشعار : محمدرضا ترکی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا ترکی تاریخ : 91/9/20 ساعت : 12:2 صبح

 

بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد

 

بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد

یا آن که گدایی محبت  شده باشد

 

دلگیرم از آن دل که در آن حس تملک

تبدیل به غوغای حسادت شده باشد

 

دل در تب و طوفان تنوع طلبی چیست؟

باغی ست که آلوده به آفت شده باشد

 

خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است،

بگذار که آیینه نفرت شده باشد!

 

از وهن خیانت به امانت چه بگویم

آنجا که خیانت به خیانت شده باشد!

 

شرمنده عشقیم و دل منجمد ما

جا دارد اگر غرق خجالت شده باشد

 

مقصود من از عشق نه این حس مجازی ست

ای عشق مبادا که جسارت شده باشد!

 

محمدرضا ترکی

 


دیگر اشعار : محمدرضا ترکی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خدا می خواست در چشمان من زیبا ترین باشی

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا ترکی تاریخ : 91/8/19 ساعت : 9:43 صبح

 

خدا می خواست در چشمان من زیبا ترین باشی

 

خدا می خواست در چشمان من زیبا ترین باشی

شرابی در نگاهت ریخت تا گیرا ترین باشی

 

نمی گنجید روح سرکشت در تنگنای تن

دلت را وسعتی بخشید تا دریا ترین باشی

 

تو را شاعر، تو را عاشق پدید آورد و قسمت بود

که در شمسی ترین منظومه مولانا ترین باشی

 

مقدر بود خاکستر شود زهد دروغینم

تو را آموخت همچون شعله بی پروا ترین باشی

 

خدا تنهای تنها بود و در تنهایی پاکش

تو را تنها پدید آورد تا تنها ترین باشی

 

خدا وقتی تو را می آفرید از جنس لیلاها

گمان هرگز نمی بردم که واویلا ترین باشی

 

محمد رضا ترکی


دیگر اشعار : محمدرضا ترکی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2      

محبوب کردن