گره افتاد بر زلفت... از ایمانم چه می دانی؟
از این آشفته بازار پریشانم چه می دانی؟
یکی از گردهای روی دامان تو باشم کاش
ببین از آرزوهای فراوانم چی می دانی
سر سربسته ی لب های سرخت را کمی وا کن
بگو از داستان های رقیبانم جه می دانی
در آغوش دل انگیز بهاری از غم من که
سراپا گرم سرمای زمستانم چه می دانی؟
سرآغاز غریب قصه ی پر غصه ام بودی
بگو از داستان رو به پایانم چه می دانی؟
محید صحراکارها
دیگر اشعار : محید صحراکارها
نویسنده : علیرضا بابایی