صبح روزی پشت در می آید و من نیستم
قصه دنیا به سر می آید و من نیستم
یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند
کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم
خواب و بیداری ... خدایا بازهم در می زند
نامه هایم از سفر می آید و من نیستم
هرچه من می آمدم تا نبش کوچه او نبود
روز آخر یک نفر می آید و من نیستم
در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز
شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم
بعدها اطراف جای شب نشینی های من
بوی یک سیگار زر می آید و من نیستم
بعدها وقتی که تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی رهگذر می آید و من نیستم
میثم امانی
دیگر اشعار : میثم امانی
نویسنده : علیرضا بابایی