سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 545 ، بازدید دیروز: 947 ، کل بازدیدها: 13095822


صفحه نخست      

یک مرد دیگر هم رَکب خورد از زمان یا که...

بدست در دسته پوریا بیگی تاریخ : 93/2/29 ساعت : 10:19 صبح




یک ذهن دودآلود با یک شیشه ودکا که
سر می کشد تا انتها یک مرد تنها که

جا مانده در تاریخ؛ در سی سال و اندی پیش
درگیر بی خوابی، حواسش پرت رویا که

بر تَرک اسبش می نشیند مثل یک کابوی
دنبال خود یا لنگه کفش سیندرلا که

یک صفحه ی خش دار در یک ضبط عهد بوق
آهنگ دلخواهش؛ همان آهنگ گلپا که

زل می زند بر نقطه ای مجهول و نامعلوم
بر قاب خالی یا همان تصویر بیتا که

چشمان زیبایش سرآخر کار دستش داد
یعنی ملامت شد شبی با اخم بابا که

یک جعبه احساسات در شومینه می سوزد
پا می گذارد بر دلش بی حرف و اما که

فردا همین جا روی این کاناپه ی مخمل
عکسی بجا مانده و شعری سبک نیما که

سرخط مطبوعات چپ؛ یک بحث پر ابهام:
یک مرد دیگر هم رَکب خورد از زمان یا که...








"پوریا بیگی"
................................................................................
یکی دیگر از انتخاب های "الهه" احساسی...تشکر فراوان!

دیگر اشعار : پوریا بیگی

یک جفت دمپایی طوسی کرده پایش...

بدست در دسته پوریا بیگی تاریخ : 93/2/24 ساعت : 9:59 صبح




یک جفت دمپایی طوسی کرده پایش
یک صبح دیگر عهد بسته با خدایش


یک جعبه بر دوشش گرفته مثل یک مرد
دارد تسلی می دهد بر غصه هایش


این کوچه ها را می شناسد چون کف دست
هی یادگاری می نویسد هر کجایش


رد می شود از بین ماشین های رنگی
با گام های محکم اما بی صدایش


آن سمت میدان، پشت دکه، روی سکو
قانع به کنجی، نیست جز این ادعایش


وقت اذان، یک بقچه نان، چشمان ابری
بوی اجابت می دهد حالا دعایش


آینده ای روشن رقم می خورد ای کاش
با دست های کوچک اما خودکفایش


کم کم به پایان می رسد یک روز دیگر
یک قصه از آغاز خود تا انتهایش


گم می شود در لابه لای این تجمع
شاید کسی هرگز نبیند رد پایش

 

"پوریا بیگی"

..............................................................

سپاس فراوان از "الهه" بابت حسن انتخابش در پیشنهاد این قطعه هنری


دیگر اشعار : پوریا بیگی

بنشین فقط یکبار با من، پای شعرم

بدست علیرضا بابایی در دسته پوریا بیگی تاریخ : 93/2/14 ساعت : 5:32 عصر

بچه آهوی بی خانه

 

بنشین فقط یکبار با من، پای شعرم

با اینکه می لرزاندت سرمای شعرم

 

اینجا دما بیشینه اش هم زیر صفر است

باید که خورشیدی شوی بالای شعرم

 

در دست هایم لانه کن آهوی کوچک

در قلب من، در فکر من، هرجای شعرم

 

دنیا همین مجموعه ی محدود ما نیست

خط می خورد روزی شب از فردای شعرم

 

افکار منفی ذهنمان را خط خطی کرد

تا غم کشد سرپنجه بر سیمای شعرم

 

بیهوده یکسال از غزل درگیر تب بود

حیف از مضامینی که شد منهای شعرم

 

حالا که در قاموس ما دوری گناه است

با یک غزل برگرد فاطیمای شعرم

 

پوریا بیگی

 


دیگر اشعار : پوریا بیگی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

محبوب کردن