سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 715 ، بازدید دیروز: 947 ، کل بازدیدها: 13095992


صفحه نخست      

قدرنشناس ِ عزیزم، نیمه ی من نیستی

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 95/6/18 ساعت : 6:3 عصر

قدر‌نشناس ِ عزیزم، نیمه ی من نیستی

 

قدر‌نشناس ِ عزیزم، نیمه ی من نیستی

قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی   !

 

مادر این بوسه های چون مسیحایی ولی

مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی

 

من غبارآلود ِهجرانم تو اما مدتی ست

عهده دار ِ آن نگاه ِ لرزه افکن نیستی

 

یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست

بعد ِمن اندازه ی یک عشق، روشن نیستی!

 

لاف آزادی زدی؛ حالا که رنگت کرده فصل

از گزندِ بادهای هرزه ایمن نیستی!

 

چون قیاسش می کنی با من، پس از من هرکسی

هرچه گوید عاشقم،می‌گویی: اصلا نیستی!

 

دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم

اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی

 

کاظم بهمنی


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در کمین خنده اى زیبا نشسته دوربین

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 95/6/10 ساعت : 9:1 صبح

در کمین خنده اى زیبا نشسته دوربین

 

در کمین خنده اى زیبا نشسته دوربین

هى شکارش مى کند این بخت بسته؛دوربین

 

خیره بر کیک تولد شمع ها را فوت کرد

غنچه ى لب هاى اورا چید دست دوربین

 

بى خبر از من خودش انگار کرده برقرار

باز با یک سوژه،پیوندى خجسته دوربین

 

روبه پایان است مهمانى ولى حس مى کن

کادرهاى بیشمارى را نبسته دوربین

 

داغ کرده مثل عکاسش،بریده،منتها

نیست مثل جشن هاى قبل خسته دوربین

 

شب که ازاین عکس ها خالیش کردم،پیر شد

شد شبیه عاشقان دلشکسته دوربین

 

عکس ها را پاک کردم،صبح دیدم لعنتى

از کمد سر خورده و خود را شکسته دوربین  !!

 

کاظم بهمنی

دوربین شکسته


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شرمیست در نگاه ِ من؛ اما هراس نه

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 95/3/3 ساعت : 8:32 عصر

شرمی‌ست در نگاه ِ من؛ اما هراس نه

 

شرمی‌ست در نگاه ِ من؛ اما هراس نه

کم‌صحبتم میان شما، کم حواس نه  !

 

چیزی شنیده‌ام که مهم نیست رفتنت

درخواست می‌کنم نروی، التماس نه!

 

از بی‌ستارگی‌ست دلم آسمانی است

من عابری«فلک»زده‌ام، آس و پاس نه

 

من می‌روم، تو باز می‌آیی، مسیر ِ ما

با هم موازی است ولیکن مماس نه

 

پیچیده روزگار ِتو ، از دور واضح است

از عشق خسته می شوی اما خلاص نه!

 

 

کاظم بهمنی


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گفت دیده ست مرا؛ این که کجا یادش نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 94/12/1 ساعت : 7:31 عصر

گفت دیده ست مرا؛ این که کجا یادش نیست

 

گفت دیده ست مرا؛ این که کجا یادش نیست

همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست

 

این ستاره به همه راه نشان می داده ست

حال نوبت که رسیده ست به ما یادش نیست

 

قصه ام را همه خواندند؛ چگونه ست که او

خاطرات من ِ انگشت نما یادش نیست؟!

 

بعد ِ من چند نفر کشته، خدا می داند

آن قدر هست که دیگر همه را یادش نیست

 

او که در آینه در حیرت ِ نیم خودش است

نیمه ی دیگر خود را چه بسا یادش نیست

 

صحبت از کوچکی حادثه شد، در واقع...

داشت می گفت مهم نیست مرا یادش نیست!

 

 

کاظم بهمنی


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

زمین شناسِ حقیری تو را رصد می کرد

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 94/5/5 ساعت : 11:7 صبح

زمین شناسِ حقیری تو را رصد می کرد  به تو، ستاره ی خوبم نگاه بد می کرد

زمین شناسِ حقیری تو را رصد می کرد

به تو، ستاره ی خوبم نگاه بد می کرد

 

کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم

کسی که محو تو می شد، مرا لگد می کرد

 

تو ماه بودی و بوسیدنت، نمی دانی

چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد

 

بگو به ساحل چشم ات که من نرفته، چطور؟

به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد می کرد

 

چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند

چه وعده ها که دل من ندیده رد می کرد

 

کنون کشیده کنار و نشسته در حجله

کسی که راه شما را همیشه سد می کرد

 

 

کاظم بهمنی

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کسی که در حضور تو غـزل ارائه می کند...!

بدست در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 94/3/18 ساعت : 4:39 عصر



کسی که در حضور تو غـزل ارائه می کند

حـرف نمی زند تو را ،عمل ارائه می کند



فقـط برای کام خود لـب تو را نمی گزم

کسی که شهد می خورد عسل ارائه میکند



نشسته بین دفترم نگاه ِ لــــرزه افـکنت

و صفحه صفحه شاعرت گسل ارائه میکند



به کُشته مرده های تو قسم که چشم محشرت

به خاطر ِ معـــاد تـو اجـــل ارائه می کند



« رفــاه ِ » دست های تو شنیده ام به تازگی

برای جــذب مشتری « بغـــل » ارائه میکند
 


بگو به کعبه از سحر درون صـــف بایستد

ظهــر ، قریش ِ طبع من هُبَل ارائه میکند



ظهــر ، کیس ِ دینی و مـن و تـو و معـلمی

که هی برای بـــودنت عـلل ارائه می کند!


و غیبتی که می زند برای آن کسی ست که

نشسته در حضــــور تو غزل ارائه می کند!

  




"کاظم بهمنی  "


دیگر اشعار : کاظم بهمنی

تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود...!

بدست در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 94/2/13 ساعت : 1:53 عصر



 

تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود

سر قـرار عـاشـقی همیـشـه آب می شود


به چشم فرش زیـر پـا سقف که مبتلا شود

روز وصـالشان کسی خانه خـراب می شود


کـنـار قـله های غـم نخوان برای سـنـگ ها

کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شود


بـاغ پر از گُلی که شب نظر به آسـمـان کند

صبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود


چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران

گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود

 

 

"کاظم بهمنی"

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی

لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 93/7/28 ساعت : 2:32 عصر

 

لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن

 بین روح و بدن ات فاصله تعیین کردن


 نقشه می ریخت مرا از تو جدا سازد "شک    "

نتوانست، بنا کرد به توهین کردن

 

زیر بار غم تو داشت کسی له می شد

عشق بین همه برخاست به تحسین کردن

 

آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته ام

که نمانده است توانایی نفرین کردن

 

"با وفا" خواندم ات از عمد که تغییر کنی

 گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن

 

"زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست  "

خط مزن نقش مرا موقع تمرین کردن!

 

وزش باد شدید است و نخ ام محکم نیست!

اشتباه است مرا دورتر از این کردن

 

کاظم بهمنی

 

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید !

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 93/7/26 ساعت : 8:42 صبح

نیمه راه

 

ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید    !

می توان از تو فقط دور شد و آه کشید

پرچم صلح برافراشته ام بر سر خویش

نه یکی ؛ بلکه به اندازه ی موهای سفید

سال ها مثل درختی که دم نجاری ست

وقت ِ روشن شدن ارّه وجودم لرزید

ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من

به تقاضای خود اصرار نباید ورزید

شب کوتاه وصالت به «گمان» شد سپری

دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید

من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی

زنده برگشتم و انگیزه ی پرواز پرید

تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق

شادی بلبل از آنست که بو کرد و نچید

مقصد آنگونه که گفتند به ما ، روشن نیست

دوستان نیمه ی راهید اگر ، برگردید !

 

کاظم بهمنی


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من به بعضی چهره ها چون زود عادت میکنم...

بدست در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 93/7/25 ساعت : 10:56 عصر

من به بعضی چهره ها چون زود عادت میکنم

 


من به بعضی چهره ها چون زود عادت می کنم 

پـیـششـان سـر بـر نمی آرم ، رعایت می کنم

همچـنـانکـه بـرگ خـشـکـیده نمـاند بـر درخـت

مـایـه ی رنـج تـو بـاشـم رفـع زحمـت می کنم

این دهـــــان بـاز و چـشم بی تحرک را ببخش

آنـقــدر جــذابـیـت داری کـه حـیـرت می کـنـم

کـم اگـر با دوسـتـانم می نشینم جـرم تـوست

هر کسی را دوست دارم در تـو رؤیـت می کنم

فکر کردی چیست مـوزون می کند شعـر مـرا؟

در قــدم بـرداشــتـن هـای ِ تـو دقـت می کـنم

یـک ســلامـم را اگـر پـاسـخ بـگـویی مـی روم

لـذتـش را بـا تـمـام شـهــر قـسـمـت می کنم

ترک ِ افـیـونی شبیه تو اگـر چه مشـکـل اسـت

روی دوش دیــگـــران یـک روز تـرکـت می کـنـم

تـوی دنـیـا هـم نـشـد بـرزخ کـه پـیـدا کـردمـت

می نـشیـنم تـا قـیامـت بـا تـو صحبت می کنم

 

 

کاظم بهمنی



دیگر اشعار : کاظم بهمنی
   1   2   3      >

محبوب کردن