سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 138 ، بازدید دیروز: 768 ، کل بازدیدها: 12966290


صفحه نخست      

درد سر، بین گذر، چند نفر، یک مادر...

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 92/1/21 ساعت : 12:55 عصر

 

درد سر، بین گذر، چند نفر، یک مادر...

 

درد سر، بین گذر، چند نفر، یک مادر...

شده هر قافیه ام یک غزل درد آور

ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری

امنیت نیست ، از این کوچه سریع تر بگذر

دیشب از داغ شما فال گرفتم، آمد:

دوش می آمد و رخساره... نگویم بهتر!

من به هر کوچه ی خاکی که قدم بگذارم

نا خودآگاه به یاد تو می افتم؛ مادر

چه شده؟! قافیه ها باز به جوش آمده اند:

دم در، فضه خبر! مادر و در، محسن پر...

 

کاظم بهمنی

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دلم رفت

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 92/1/12 ساعت : 11:36 صبح

در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت

 

در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت

بــاور نـمـی کــردم بــه آســـانی دلـم رفت

 

از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می گـرفـتـنـد

در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـانی... دلم رفت

 

رفــتــم کـنــارش ، صـحـبتـم یـادم نـیـامــد!!

پـرسـیـد: شعـرت را نمی خـوانی؟ دلم رفت

 

مـثـل مـعــلـم هـا بـه ذوقـــم آفـریـن گــفـت

مــانـنــد یـک طــفــل دبـسـتــانـی دلـم رفت

 

مــن از دیــار «مـنــزوی» ، او اهــل فـــردوس

یک سیـب و یـک چـاقـوی زنجانی ؛ دلم رفت

 

ای کاش آن شب دست در مویش نمی بـرد

زلـفش که آمــــد روی پـیـشـانی دلم رفــــت

 

ای کـاش اصـلا مـــن نمی رفــتـم کــنــارش

امـا چـه سـود از ایـن پشیــمـانی دلـم رفـت

 

دیگـر دلـم ــ رخت سفیدم ــ نـیـست در بـنـد

دیـروز طـوفـان شد،چه طـوفـانی... دلم رفت

 

کاظم بهمنی


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خبر خیر ِتو از نقل رفیقان سخت است

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 91/12/23 ساعت : 4:6 عصر

 

خبر خـیر  ِتو از نقـــل رفیقـــــان سخت است

 

خبر خیرِ ِتو از نقل رفیقان سخت است

حفظ ِحالات من و طعنه ی آنان سخت است

 

لحظه ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را

در دل ابر نگهداری باران سخت است

 

کشتی ِ کوچک من هر چه که محکم باشد

جَستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است

 

ساده عاشق شده ام ساده تر از آن رسوا

شهره ی شهر شدن با تو چه آسان... سخت است

 

ای که از کوچه ی ما می گذری ، معشوقه!

بی محلی سر این کوچه دوچندان سخت است

 

زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید:

فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است

 

کوچه ی مهر  سر نبش ، کماکان باران...

دیدنِ حجله ی من اول آبان سخت است!!

 

کاظم بهمنی


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

غم مخور ، معشوق اگر امروز و فردا میکند

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 91/12/17 ساعت : 7:19 عصر

شیر دوراندیش با آهو مدارا میکند

 

غم مخور ، معشوق اگر امروز و فردا میکند

شیر دوراندیش با آهو مدارا میکند

 

زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست

آب را گرمای تابستان گوارا میکند

 

جز نوازش شیوه ای دیگر نمیداند نسیم

دکم? پیراهنش را غنچه خود وا میکند

 

روی زرد و لرزشت را از که پنهان میکنی ؟

نقطه ضعف برگها را باد پیدا میکند

 

دلبرت هرقدر زیباتر ، غمت هم بیشتر

پشت عاشق را همین آزارها تا میکند

 

از دل همچون زغالم سرمه میسازم که دوست

در دل آیینه دریابد چه با ما میکند

 

نه تبسم ، نه اشاره ، نه سوالی ، هیچ چیز

عاشقی چون من فقط او را تماشا میکند

 

کاظم بهمنی

 

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 91/12/14 ساعت : 2:33 عصر

 

مثل یک غنچه که از چیده شدن می ترسید

 

کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود

و دلم پبش کسی غیر خداوند نبود

 

آتشی بودی و هروقت تو را می دیدم

مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود

 

مثل یک غنچه که از چیده شدن می ترسید

خیره بودم به تو و جرات لبخند نبود

 

هرچه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم

کم نشد فاصله ؛ تقصیر تو هر چند نبود

 

شدم از درس گریزان و به عشقت مشغول

بین این دو چه کنم نقطه ی پیوند نبود

 

مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت

جای آنها که به دنبال تو بودند نبود

 

بعد از آن هر که تورا دید رقیبم شد و بعد

اتفاقی که رقم خورد خوشایند نبود

 

آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته !

کاش نقاش تو این قدر هنرمند نبود

 

 کاظم بهمنی

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مراقب باشید

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 91/12/9 ساعت : 3:1 عصر

 

دل دیوانه که تنگ است ! مراقب باشید

 

دل دیوانه که تنگ است ! مراقب باشید

بی جهت در پی جنگ است مراقب باشید

 

از کنارش که گذشتید چرا خندیدید؟

دم دستش پُر سنگ است مراقب باشید!

 

به شما خیره اگر ماند نترسید اما

چشمتان گفت : قشنگ است مراقب باشید

 

جمله ی مبهم اگر گفت به عمقش نروید

توی تنگی که نهنگ است ... مراقب باشید

 

کار بیهوده اگر کرد ملامت نکنید

پیش او فایده ننگ است ، مراقب باشید

 

اگر از جانب معشوق خبر آوردید

دست عاشق که کلنگ است مراقب باشید

 

 کاظم بهمنی


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

زندگی توی قفس یا مرگ بیرون از قفس ؟

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 91/11/15 ساعت : 8:27 عصر

 چشمهایت یک سوال تازه می پرسد ولی

 

 

سینه ام این روزها بوی شقایق می دهد

 داغ از نوعی که من دیدم تو را دق می دهد

 "او" که اخمت را گرفت و خنده تقدیم تو کرد

 آه را می گیرد از من جاش هق هق می دهد

 برگ هایم ریخت بر روی زمین؛ یعنی درخت

 خود به مرگ خویشتن رای موافق می دهد

 چشمهایت یک سوال تازه می پرسد ولی

 چشمهایم پاسخت را مثل سابق می دهد

  زندگی توی قفس یا مرگ بیرون از قفس ؟

 دومی ! چون اولی دارد مرا دق می دهد

 

کاظم بهمنی

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به رفتن تو سفر نه ، فرار می گویند

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 91/10/2 ساعت : 4:7 عصر

به این رفیق قدیمی سه تار می گویند

 

به رفتن تو سفر نه ، فرار می گویند

به این طریقه ی بازی قمار می گویند

           به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد

           هنوز مثل گذشته «نگار» می گویند

اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر

به من اهالی جنگل شکار می گویند

           مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند

           کنار گل مگر از حسن ِ خار می گویند؟

تو رفته ای و نشستم کنار این همدم

به این رفیق قدیمی سه تار می گویند

 

کاظم بهمنی

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 91/9/14 ساعت : 6:4 عصر

برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده است

 

شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است

برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده است

             باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم

             در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده است

بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت

دست و پا وقتی نباشد نردبان بی فایده است

             تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم

             سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده است

تیر از جایی که فکرش را نمی کردم رسید

دوری از آن دلبر ابروکمان بی فایده است

             در من ِ عاشق توان ِ ذره ای پرهیز نیست

             پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی فایده است

از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند

حرف موسی را نمی فهمد شبان، بی فایده است

             من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا

             همچنان می گردم اما همچنان بی فایده است

 

کاظم بهمنی

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 91/8/25 ساعت : 6:9 عصر

 

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند

 

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند

معنی کور شدن را گره ها می فهمند

 

سخت بالا بروی ساده بیایی پایین

قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند

 

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن

چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

 

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا

مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

 

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا

قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

 

کاظم بهمنی


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3      

محبوب کردن