سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1806 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13097888


صفحه نخست      

بر من و تو روزگاری رفت و عشقی پا گرفت

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی سهیلی تاریخ : 93/1/5 ساعت : 9:9 صبح

بر من و تو روزگاری رفت و عشقی‌ پا گرفت  عاقبت چرخ حسود این عشق را از ما گرفت

 

بر من و تو روزگاری رفت و عشقی‌ پا گرفت

عاقبت چرخ حسود این عشق را از ما گرفت

 

  "شادمانی بود و من بودم، تو بودی، عشق بود"

"عشق و شادی با تو رفت و غم مرا تنها گرفت"

 

نغمه هامان در گلو بشکست و شادیها گریخت

مرغ رنگین بال عشق ما ر‌ه صحرا گرفت

 

بوسه‌های آتشین بر روی لبهامان فسرد

آشنائی‌های ما رنگ جدأییها گرفت

 

مرغ بخت آمد به بام خانه ام، اما پرید

دولت عشق ترا ایام داد اما گرفت

 

داستان چشم گریان مرا از شب بپرس

ای‌ بسا گوهر که دست غم از این دریا گرفت

 

"جام لبریز امیدم را فلک بر خاک ریخت"

"عشق را از ما گرفت، اما چه نازیبا گرفت"

 

از فریب روزگار ایمن مشو کاین بو الهوس

بر سکندر داد ملکی را که از دارا گرفت...

 

 

مهدی سهیلی


دیگر اشعار : مهدی سهیلی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

زمین را عاشقت کردی، هوا را عاشقت کردی

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی عابدی تاریخ : 93/1/4 ساعت : 11:17 صبح

عکس بچگی های  خودم

 

زمین را عاشقت کردی، هوا را عاشقت کردی

و هر چه بود بین این دو تا را عاشقت کردی

 

گِلت وقتی که حاضر شد خدا لبخند زد، یعنی

ز بس زیبا شدی حتی خدا را عاشقت کردی

 

به خود می بالم از عشقت ولی همواره می پرسم    :

چه در ما یافتی آیا که ما را عاشقت کردی؟ !

 

نه تنها من، نه تنها او، نه تنها شاعران، حتی

غزل را، بیت ها را، واژه ها را عاشقت کردی

 

سپس عشق تو از واژه به قلب ساز ناخن زد

و بعد از آن دور می فا س لا را عاشقت کردی

 

به وقت خواندنت بی اختیار از بغض لبریزم

تو حتی بغض را، حتی صدا را عاشقت کردی

 

مهدی عابدی


پ ن : عکس بچگی هام جالب بود


دیگر اشعار : مهدی عابدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند...

بدست در دسته نجمه زارع تاریخ : 93/1/4 ساعت : 10:0 صبح

 

هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند
می تواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟

عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز
کشته خود را نمی داند کجا پنهان کند!

در خودش، من را فرو خورده ست، می خواهد چه قدر
ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟!

هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید!
هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند...

آه!، مردی که دلش از سینه اش بیرون زده ست
حرف هایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟!!

خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سال ها
باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند..."

"نجمه زارع"

دیگر اشعار : نجمه زارع

شب سردیست ، دلم دیده تر می خواهد

بدست علیرضا بابایی در دسته صفورا یال وردی تاریخ : 93/1/4 ساعت : 8:46 صبح

شب سردیست ، دلم دیده تر می خواهد  دل ِ آشفته من از تو خبر می خواهد 


شب سردیست ، دلم دیده تر می خواهد

دل ِ آشفته من از تو خبر می خواهد

 

قهوه و شعر و خیال ِ تو و این باد خنک

باز لبخند بزن ، قهوه شکر می خواهد

 

امشب آبستنم از تو غزلی شور انگیز

باخبر باش که این طفل پدر می خواهد

 

غارتم کرده ای و خنده کنان می گویی

صید دل از کف یک سنگ هنر می خواهد

 

ترس در جام دلم ریخت، در این راه اگر…؟

یادم آمد سفر عشق جگر می خواهد

 

 

صفورا یال وردی


دیگر اشعار : صفورا یال وردی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خوب من! عشق همین نیست که می پنداری

بدست علیرضا بابایی در دسته سهیل محمودی تاریخ : 93/1/3 ساعت : 9:35 عصر

خوب من! عشق همین نیست که می پنداری  دوست دارم که به این وسوسه تن نسپاری

 

خوب من! عشق همین نیست که می پنداری

دوست دارم که به این وسوسه تن نسپاری


می رسد آخر این جاده به تشویش و جنون

بهتر آن است در این راه قدم نگذاری


عشق یعنی که خودت را به کناری بِنَهی

مثل موج آن طرفِ خویش قدم برداری


عشق یعنی نه شبت چون شب و ، نه روزت روز

گامی آن سو تر از این دایره ی تکراری


یک نفر پیش تر از تو، به من این را آموخت

مثل یک سنگ شوم ، با همه ی دشواری!

 

 

سهیل محمودی


دیگر اشعار : سهیل محمودی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بهار آمده اما هوا هوای تو نیست

بدست در دسته اصغر معاذی تاریخ : 93/1/3 ساعت : 6:49 عصر

 

بهار آمده اما هوا هوای تو نیست

مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست

به شوق شال و کلاه تو برف می آمد...
و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست

نسیم با هوس رخت های روی طناب
به رقص آمده و دامن رهای تو نیست

کنار این همه مهمان چقدر تنهایم!؟
میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست

به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

 

به شیشه می خورد انگشت های باران...آه...
شبیه در زدن تو...ولی صدای تو نیست

تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد
غمی ست باران...وقتی هوا هوای تو نیست...!

اصغر معاذی


دیگر اشعار : اصغر معاذی

نرم نرمک بهار در راه است... تو دلت را تکانده ای آیا؟

بدست علیرضا بابایی در دسته احمدرضا قدیریان تاریخ : 93/1/2 ساعت : 8:54 صبح

نرم نرمک بهار در راه است... تو دلت را تکانده ای آیا؟  مطمئنی که سبز خواهی شد؟ در زمستان نمانده ای آیا؟ 

 

نرم نرمک بهار در راه است... تو دلت را تکانده ای آیا؟

مطمئنی که سبز خواهی شد؟ در زمستان نمانده ای آیا؟

 

خاطرت هست نیمه ی اسفند، روز جشن درختکاری بود؟

تو نهالی برای رویش عشق در دل خود نشانده ای آیا؟

 

سال وقتی رو به پایان است... رنگی از آخرالزمان دارد

فصل سبز ظهور نزدیک است؛ آیه ها را نخوانده ای آیا؟

 

چشم اگر وا شود زمستان هم، خالی از فرصت تماشا نیست

دل خود را در این میان یک بار... به تماشا کشانده ای آیا؟

 

مزرعه پا به ماه گندمزار، در هراس از هجوم آفات است

تو به قدرِ مترسک از سرِ دشت، زاغ ها را پرانده ای آیا؟

 

قاف اگر شهر آرمانی توست... مثل آن سی پرنده ی عاشق

از هیاهوی جذبه های زمین، بال خود را رهانده ای آیا؟

 

هست مضمون ناب تو غزلم! خود بگو ای بهار رنگارنگ

در غزل های خویش مضمونی، اینچنین پرورانده ای آیا؟  !

 

 

احمدرضا قدیریان

نرم نرمک بهار در راه است... تو دلت را تکانده ای آیا؟  مطمئنی که سبز خواهی شد؟ در زمستان نمانده ای آیا؟


دیگر اشعار : احمدرضا قدیریان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ابتدا یادم نیست شیر بودم یا ببر...!

بدست در دسته تاریخ : 93/1/2 ساعت : 8:0 صبح

 

ابتدا یادم نیست، شیر بودم یا ببر؟
ھر کسی می غرید سینه ام بود ستبر

بعدتر گربه شدم، ترس در جان پیچید
ماندم از بی حالی در نواخانه ی جبر

بعدتر موش شدم ،خفته ای در سوراخ!
نگران از سیل و دل پریشان از ابر

موش موجودی شد آزمایشگاھی
پایمال ھمگان -ھم مسلمان ھم گبر!

آزمایش کردند روی من مردن را
سرطانم یا ایدز در سراشیبی قبر!؟

بازھم می گویم؛ ابتدا یادم نیست
انتھایم این است، استعینوا بالصبر...




ناشناس

دیگر اشعار :

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 93/1/1 ساعت : 11:3 عصر

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که 


بعد یک سال بهار آمده، می بینی که

باز تکرار به بار آمده، می بینی که

 

سبزی سجدهء ما را به لبی سرخ فروخت

عقل با عشق کنار آمده، می بینی که

 

آنکه عمری به کمین بود به دام افتاده

چشم آهو به شکار آمده ، می بینی که

 

حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد

گل سرخی به مزار آمده، می بینی که

 

غنچه ای مژدهء پژمردن خود را آورد

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که

 

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دوستت دارم چه بیرحمانه باور کن عزیز

بدست علیرضا بابایی در دسته شهراد میدری تاریخ : 93/1/1 ساعت : 8:47 عصر

دوستت دارم چه بیرحمانه باور کن عزیز    !  عاشقم یک عاشق دیوانه باور کن عزیز ! 

 

دوستت دارم چه بیرحمانه باور کن عزیز    !

عاشقم یک عاشق دیوانه باور کن عزیز !

گرچه هر شب کار من گریه ست دلواپس نباش

رو به راهم باز خوشبختانه باور کن عزیز !

رو به راهی که شبی  با خود تو را تا دور برد

رو به راهی که مرا ویرانه.. باور کن عزیز !

لب مربا، چشم عسل، خامه بناگوش منی

چیده ام با یاد تو صبحانه باور کن عزیز !

چای می ریزم برایت گرچه پیشم نیستی

جای تو خالی ست در این خانه باور کن عزیز !

بغض کرده گوشه این آغوش مانتوی تو را

باز این پیراهن مردانه باور کن عزیز !

گاه من، من نیستم در آینه شاید تویی

لرز دارد هق هق این شانه باور کن عزیز !

گل چنان هستی که تا نام تو را می آورم

می نشیند بر لبم پروانه باور کن عزیز !

نه ! نمی گیرد کسی جای تو را در سینه ام

تا ابد هستی یکی یکدانه باور کن عزیز !

عاقبت یک روز می آیی که دیگر نیستم

اشک شاید.. شکوه آید اما نه، باور کن عزیز !

 

شهراد میدری


دیگر اشعار : شهراد میدری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   26   27      >

محبوب کردن