سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1844 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13097926


صفحه نخست      

چگونه حرف زدم بیشتر علیه خودم

بدست علیرضا بابایی در دسته سید محمدحسین حسینی تاریخ : 93/1/11 ساعت : 9:2 صبح

به دوست خنجر خود را سپردم و دادم  برای جنگ به دشمن سپر علیه خودم

 

چگونه حرف زدم بیشتر علیه خودم

که استفاده شود بعد بر علیه خودم

 

برای عالم و آدم چه کارها کردم

و هیچ کار نکردم مگر علیه خودم

 

به دوست خنجر خود را سپردم و دادم

برای جنگ به دشمن سپر علیه خودم 

 

درخت بی کس و کاری شدم که میسازند

ز تکه های وجودم تبر علیه خودم !!!

 

در اوج شوکت طاووسی ام نفهمیدم

که داده اند به من بال و پر علیه خودم

 

میان بهت خودم دیده ام در آینه ها

که مانده منتظرم یک نفر علیه خودم !!!

 

سید محمدحسین حسینی

در اوج شوکت طاووسی ام نفهمیدم  که داده اند به من بال و پر علیه خودم


دیگر اشعار : سید محمدحسین حسینی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

غزل مثل تو رنگین است ای یار

بدست علیرضا بابایی در دسته یدالله گودرزى تاریخ : 93/1/11 ساعت : 2:0 صبح

غزل

 

غزل مثل تو رنگین است ای یار

عسل مثل تو شیرین است ای یار   !

 

مرا از راهِ دینداری به در برد

عجب چشمِ تو بی دین است ای یار!

 

نگاهِ تو صراطِ مستقیم است

و دینِ عاشقان این است ای یار!

 

ندارد طاقتِ روی تو دیدن

سَرِ آیینه پایین است ای یار!

 

کنارِ خیمه ی امنِ نگاهت

بساطِ عیش تامین است ای یار

 

خدا عشقِ تورا ازما نگیرد

زبانم مرغِ آمین است ای یار!

 

لُری می گویم و ساده که بی تو

دلِ من تا ابد خین است ای یار!!

 

یدالله گودرزى(شهاب)


تشکر از لیدا نعمتی برای پیشنهاد این شعر


دیگر اشعار : یدالله گودرزى
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سفر

بدست در دسته نیکی فیروز کوهی تاریخ : 93/1/10 ساعت : 4:46 عصر

 

سفر

سفرهای تنهایی همیشه بهترند
کنارِ یک غریبه می‌‌نشینی قهوه ات را می‌‌خوری
سرت را به پشتی‌ صندلی تکیه میدهی‌ تا وقت بگذرد
به مقصد که رسیدی
کیف و بارانی ات را بر میداری
به غریبه ی کنارت سری تکان می‌‌دهی‌ و می‌‌روی
همین که زخمِ آخرین آغوش را به تن‌ نمی‌کشی
همین که از دردِ خداحافظی به خود نمی‌‌پیچی‌
همین که تلخی‌ یک بغض را با خودت از شهری به شهری نمیبری
همین یعنی‌ سفرت سلامت

" نیکی‌ فیروزکوهی "

 


دیگر اشعار : نیکی فیروز کوهی

آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی

بدست علیرضا بابایی در دسته شهراد میدری تاریخ : 93/1/10 ساعت : 10:35 صبح

آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی

 

آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی

نامه ای خیس به دستم برسانی بروی

 

در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود

قصدت این بود از اول که نمانی بروی

 

خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی

شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی

 

جای این قهوه فنجان که به آن لب نزدی

تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی

 

بس نبود این همه دیوانه ی ماهت بودم !؟

دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی!؟

 

جرم من هیچ ندانستن از عشق تو بود

خواستی عین قضات همه/دانی بروی

 

چشم آتش! مژه رگبار! دو ابرو ماشه    !

باید این گونه نگاهی بچکانی بروی

 

باشد این جان من این تو , بکشم راحت باش

ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی

 

شهراد میدری


دیگر اشعار : شهراد میدری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نمی رنجم اگر کاخِ مرا ویرانه می خواهد

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد رشیدی پور تاریخ : 93/1/9 ساعت : 8:49 صبح

نمی رنجم اگر کاخِ مرا ویرانه می خواهد

 

نمی رنجم اگر کاخِ مرا ویرانه می خواهد

که راه عشق ، آری ، طاقتی مردانه می خواهد   !

 

کمی هم لطف باید گاه گاهی مردِ عاشق را

پرنده در قفس هم باشد ، آب و دانه می خواهد

 

چه حُسنِ اتفاقی ، اشتراک ما پریشانی ست

که هم مویِ تو هم بغضِ من ، آری ، شانه می  خواهد

 

تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست

تسلّی دادن این فاجعه ، میخانه می خواهد

 

اگر مقصود تو عشق است ، پس آرام باش ای دل

چه فرقی می کند می  خواهدم او یا نمی خواهد ؟!

 

سجاد رشیدی پور


دیگر اشعار : سجاد رشیدی پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

منم که گام می زنم همیشه در مسیر تو

بدست علیرضا بابایی در دسته یدالله گودرزی تاریخ : 93/1/9 ساعت : 8:21 صبح

بدون تو کجا رود کسی که شد اسیر تو 

منم که گام می زنم همیشه در مسیر تو

بدون تو کجا رود کسی که شد اسیر تو؟!

 

همیشه سرپناه تو حریم دستهای من

همیشه سایبان من، نگاه سربه زیر تو

 

تمام آن چه هست در اتاق، گوش می شود

به گوش تا که می رسد صدای چون حریر تو

 

نگاه من که از تبار آسمان و آینه است

هماره خیره مانده بر شکوه چشمگیر تو

 

تو نیستی و غنچه های خانه دل گرفته ا ند

کجاست در حریم خانه عطر دلپذیر تو؟

 

من آخر ای صدای سبز عشق، کوچ می کنم

از این سکوت یخ زده به سوی گرمسیر تو!

 

یدالله گودرزی


پ ن : تشکر از فرشته برای پیشنهاد این شعر


دیگر اشعار : یدالله گودرزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ظاهراً هرچند میخندم ؛ درونم شاد نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 93/1/8 ساعت : 8:59 صبح

ظاهراً هرچند میخندم ؛ درونم شاد نیست  -اصغر عظیمی مهر

 

ظاهراً هرچند میخندم ، درونم شاد نیست

باد اگر در غبغبم دیدی به جز غمباد نیست  

 

وضع من از منظر علم روانکاوی بد است !

مشکلات جسمی ام اما به ظاهر حاد نیست!

 

مثل شهری جنگی ام که سالها بعد از نبرد

بازسازی گشته اما باز هم آباد نیست!

 

بستگی دارد که از « زندان» چه تعریفی کنیم

هیچ کس در هیچ جای این جهان آزاد نیست

 

زود دانستند این دنیا تماشایی نبود

کس از آغاز تولد کور مادرزاد نیست

 

حتم دارم تا شکوه کاخ ساسانی به جاست

گوشه ای از چشم شیرین قسمت فرهاد نیست . . .

 

اصغر عظیمی مهر


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هر آنچه پای درختانم آب می گیرم

بدست علیرضا بابایی در دسته علی حیات بخش تاریخ : 93/1/7 ساعت : 8:25 صبح

ماهی سرخ در دست

 

هر آنچه پای درختانم آب می گیرم

فسرده برگی و زردی ، جواب می گیرم

 

من از قبیله ی دلدادگان ِ بی خوابم

که دست دلبر خود را به خواب می گیرم

 

امید من به وصالت ، امید آن مردی است

که گفت ماهی ِ سرخ از سراب می گیرم

 

چنان وجود مرا رنجه کرده این دوری

که در کنار تو هم اضطراب می گیرم

 

ولو به ثانیه ای سهم دست هایم باش

به قدر این که ببینم حباب می گیرم 

 

علی حیات بخش


دیگر اشعار : علی حیات بخش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از خستگی روز همین خواب پر از راز

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 93/1/6 ساعت : 6:27 عصر

از خستگی روز همین خواب پر از راز

 

از خستگی روز همین خواب پر از راز

کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو

دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم

من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو

پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم

ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو

آزادگی و شیفتگی مرز ندارد

حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو

یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟

دیگر نه و هرگز نه،که یا مرگ که یا تو

وقتی همه جا از غزل من سخنی هست

یعنی همه جا تو، همه جا تو، همه جا تو

 

پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟

تا شرح دهم، از همه ی خلق چرا تو؟

 

محمد علی بهمنی


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

قهوه را بردار و یک قاشق شکر... سم بیشتر!

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد حسین ملکیان تاریخ : 93/1/6 ساعت : 9:36 صبح

قهوه را بردار و یک قاشق شکر... سم بیشتر!

 

قهوه را بردار و یک قاشق شکر... سم بیشتر    !

پیش رویم هم بزن آن را دمادم بیشتر


قهوه ی قاجاری ام همرنگ چشمانت شده ست

می شوم هرآن به نوشیدن مصمم بیشتر


صندلی بگذار و بنشین  روبرویم،وقت نیست

حرف ها داریم ، صدها راز مبهم، بیشتر


    ...راستش من مرد رویایت نبودم هیچ وقت

هرچه شادی دیدی از این زندگی غم بیشتر


ما دو مرغ عشق، اما تا همیشه در قفس

ما جدا از هم غم انگیزیم، با هم بیشتر


عمق فنجان هرچه کمتر می شود حس می کنم

عرض میز بینمان انگار کم کم بیشتر


خاطرت باشد کسی را خواستی مجنون کنی

زخم قدری بر دلش بگذار، مرهم بیشتر


حیف باید شاعری خوشنام بودم در بهشت

مادرم حوا مقصر بود، آدم بیشتر

 

سوخت نصف حرفهایم در گلو...اما تو را

هرچه می سوزد گلویم دوست دارم بیشتر

 

 

محمد حسین ملکیان


دیگر اشعار : محمد حسین ملکیان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

محبوب کردن