فرصت بده یک جرعه از آن جام بگیرم
"کمال الدین علاءالدینی شورمستی"
دیگر اشعار :
بدست در دسته تاریخ : 94/2/1 ساعت : 9:32 صبح
فرصت بده یک جرعه از آن جام بگیرم
بدست در دسته تاریخ : 94/1/30 ساعت : 3:58 عصر
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن
به قدری که نفس تازه کنم؛ خیلی نمی مانم
کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید
درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم
رها، بی شیله پیله، روستایی، ساده ی ساده
دوبیتی های باباطاهرم عریان عریانم
شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد
صدای حمله ی چنگیزخان آمد؛ نمی دانم -
چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون؛ دیدم
در آتش خانه ام می سوخت؛ گفتم آه...دیوانم...
چنان با خاک یکسان کرد از تبریز تا بم را
زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم
من آن شاهم که پیش چشم من در کاخ، یک بانو
پی تحریم تنباکو شکسته تُنگ قلیانم
فراوان داغ دیدن ها؛ به مسلخ سر بریدن ها
حجاب از سر کشیدن ها؛ از این غم ها فراوانم
شمال و درد کوچک خان؛ جنوب و زخم دلواری
به سینه داغ دار کشته ی حمام کاشانم
سکوت من پر از فریاد یعنی جامع اضداد
منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم
من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم
پر از عباس بابایی پر از عباس دورانم
گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان
که تهران تر شود تهران؛ من آبادان ویرانم
صلات ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان
تو را لب تشنه ایم از جان، کمی باران بنوشانم
سراغت را من از عیسی گرفتم باز کن در را
منم من روزبه، اما پس از این با تو سلمانم
شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد
از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم!
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم
که من یک شاعر درباری ام مداح سلطانم!
"سید حمیدرضا برقعی"
نویسنده :
بدست در دسته تاریخ : 94/1/30 ساعت : 3:38 عصر
نویسنده :
بدست در دسته فرزاد نظافتی تاریخ : 94/1/25 ساعت : 1:23 عصر
نویسنده :
بدست در دسته تاریخ : 94/1/24 ساعت : 10:34 صبح
نوشت حضرت حافظ : درست خواهد شد
وَ حال و روز تو مثل نخست خواهد شد!
غروب، منتظر شعرهای تازه بمان
که نامه های غزلخوانده پُست خواهد شد
به زودی آن گل سرخی که توی گلدان مُرد
به یمن خنده ی تو تندرست خواهد شد!
هوای رفتن اگر می کنی مراقب باش
بدان دومرتبه پاهات سست خواهد شد
میان صفحه ی فالت نشانه ای بگذار
اگر نوشته ی تقدیر تُست،خواهد شد!
"علی مردانی"
نویسنده :
بدست در دسته تاریخ : 94/1/24 ساعت : 10:27 صبح
جام ملائک در شب خلقت به هم خورد
ابلیس سرگرم ریاضت بود، کم خورد!
دور خدا آن شب ملائک حلقه بستند
او چار قُل خواند و سپس انسان رقم خورد!
در خاطراتش مادرم حوا نوشته
دستی میان گیسوانم پیچ و خم خورد!
حوا که سیب... آدم فریب و آسمان مُهر
درها به هم، جبریل غم، شیطان قسم خورد
همزاد من از انگبین اصفهان و
همزاد تو نارنج از باغ ارم خورد
وقتی به دنیا آمدم شاعر نبودم
یک سنگ از غیب آمد و توی سرم خورد
نام تو از آن پس درون شعر آمد
نام من از دنیای عاقل ها قلم خورد!
"محمد حسین ملکیان"
نویسنده :
بدست در دسته تاریخ : 94/1/24 ساعت : 10:1 صبح
غزل و بوسه و آغوش چه حالی دارد!
من که یک عمر شکار توام ای کاش شبی
کبک من باشی و من قوش، چه حالی دارد!
غمزه ی چشم دل آشوب تو کم چیزی نیست
ناز ابروی تو هم روش، چه حالی دارد
دل دیوانه ی زنجیری من می گوید:
حبس در حلقه ی گیسوش چه حالی دارد!
عسلستان غریبی ست گل روش ولی
عسل از شانه ی کندوش چه حالی دارد
طالع شورم اگر پرده بگرداند، آه
چنگ در تار سر موش چه حالی دارد
تار لطفی، غزل سایه -شب از نیمه گذشت-
سر من بر سر زانوش چه حالی دارد!
"کمال الدین علاءالدینی شورمستی"
نویسنده :
بدست در دسته تاریخ : 94/1/20 ساعت : 12:35 عصر
نویسنده :
بدست علیرضا بابایی در دسته جواد منفرد تاریخ : 94/1/17 ساعت : 12:32 عصر
جدی نگیر وعده ی عشقی جدید را
با تازه داغدیده، نزن حرف عید را
از من کسی پس از تو، به جایی نمی رسد
دارم درست حکم دری بی کلید را
برگشتنم چو رجعت نعشی به زندگی ست
بیهوده امتحان نکن امری بعید را …
باری به هر جهت شده ای، خلق و خوی تو
از پشت بسته دست درختان بید را
چون من هر آنکه دلبرش از او برید و رفت
فهمیده است معنی قطع امید را
نیشم زدی و بعد تو هرکس رسید داشت
مصداق ریسمان سیاه و سفید را …
جواد منفرد
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست در دسته رویا باقری تاریخ : 94/1/15 ساعت : 4:43 عصر
دیدار ما هرچند دورادور، زیباست !
دیگر پذیرفته م که ماه از دور زیباست
هرچند موسایت نخواهم شد ولی باز
از تو چه پنهان ! دردو دل با طور زیباست
دنیا همیشه دل به خواه ما نبوده ؛
باور بکن بعضی گره ها کور زیباست
بس کن عزیزم طاقت باران ندارم
این چشم ها ... این چشم ها مغرور زیباست !
هرچند شب با نور سرد ماه?جور است
اما شب چشمان تو ناجور زیباست
وقتی که دریا تنگ ماهی های خسته ست
مُردن میان تارو پود تور زیباست
وقتی که غم هایم غم ِعشق تو باشد
از مهد چشمانم اگر تا گور ...زیباست !
رویا باقری
نویسنده :
محبوب کردن
نویسنده :