سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 436 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13096518


صفحه نخست      

هر چند پای قول و قراری که بست، نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته فرخ حاج علی تاریخ : 92/5/3 ساعت : 5:5 عصر

 

هر چند پای قول و قراری که بست? نیست

 

هر چند پای قول و قراری که بست،نیست

هر چند یاد آنکه به پایش نشست، نیست

 

باور کنید طعنه شنیدن از این و آن

مزد کسی که پای دلش مانده است، نیست

 

تقصیر از تو بوده اگر عاشقت شدم

فرقی میان جرم بت و بت پرست نیست

 

آنقدر محو دیدن روی تو گشته ام

در چشم من هر آنچه که غیر از تو هست ، نیست

 

فرقی نمیکند که وصال است یا فراق،

پایان قصه هر چه که باشد ، شکست نیست

 

فرخ حاج علی

 


دیگر اشعار : فرخ حاج علی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

برگرد مثل بارش باران به خانه ام

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 92/4/31 ساعت : 1:11 عصر

برگرد مثل بارش باران به خانه‌ام باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

 

 

می‌خواهمت اگرچه دلم با تو صاف نیست

بین غریبه‌هاست که هیچ اختلاف نیست

 

برگرد پیش از آن‌که از این دیرتر شود

این درّه است بین من و تو ، شکاف نیست

 

گنجشک کوچکی که تو سیمرغ خواستی

در مشت توست ، آن‌ طرف کوه قاف نیست

 

بگذار تا مقابل روی تو بگذرم

جایی که در مقابله امکان لاف نیست

 

تا چشم تو خلاف لبت حرف می‌زند

حظی‌ست در سکوت که در اعتراف نیست

 

برگرد مثل بارش باران به خانه‌ام

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

 

مژگان عباسلو

 


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کجاست جای تو در جمله زمان؟ که هنوز ...

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد سعید میرزایی تاریخ : 92/4/31 ساعت : 12:27 عصر

کجاست جای تو در جمله زمان؟ که هنوز ... که پیش از این؟ که هم‌اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟

 

 

 

کجاست جای تو در جمله زمان؟ که هنوز ...

که پیش از این؟ که هم‌اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟

 

و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟

که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟

 

چقدر دلخورم از این جهان‌ِ بی‌موعود

از این زمین که پیاپی ... از آسمان که هنوز...

 

جهان سه نقطه پوچی است خالی از نامت

پر از «همیشه همین ‌طور»، از «همان که هنوز»

 

ولی تو «حتماً»ی و اتفاق می‌افتی

ولی تو «باید»ی، ای حس ناگهان! که هنوز ...

 

در آستان جهان ایستاده چون خورشید

همان که می‌دهد از ابرها نشان که هنوز ...

 

شکسته ساعت و تقویم پاره‌پاره شده

به جست‌و‌جوی کسی آن سوی زمان، که هنوز

 

سؤال می‌کنم از تو: هنوز منتظری؟

تو غنچه می‌کنی این بار هم دهان، که: هنوز

 

محمد سعید میرزایی

 


دیگر اشعار : محمد سعید میرزایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من خود نمی روم دگری می برد مرا

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 92/4/29 ساعت : 1:1 عصر

 

در این مراقبت چه فریبی است ای تبر  هیزم شکن برای چه می پرورد مرا ؟

 

من خود نمی روم دگری می برد مرا

نابرده باز سوی تو می آورد مرا

 

کالای زنده ام که به سودای ننگ و نام

این می فروشد آن دگری می خرد مرا

 

یک بار هم که گردنه امن و امان نبود

گرگی به گله می زند و می درد مرا

 

در این مراقبت چه فریبی است ای تبر

هیزم شکن برای چه می پرورد مرا ؟

 

عمری است پایمال غمم تا که زندگی

این بار زیر پای که می گسترد مرا

 

شرمنده نیستیم ز هم در گرفت و داد

چندانکه می خورم غم تو ، می خورد مرا

 

قسمت کنیم آنچه که پرتاب می شود

شاخه گل قبول تو را ، سنگ رد مرا

 

حسین منزوی

 


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کاش اصلا دل نداشتم

بدست علیرضا بابایی در دسته مصطفی مستور تاریخ : 92/4/29 ساعت : 11:8 صبح

 

کاش اصلا دل نداشتم. کاش اصلا نبودم. کاش نبودی. کاش می شد همه چیز را با تخته پاک کن پاک کرد. آخ مهتاب! کاش یکی از آجرهای خانه ات بودم. یا یک مشت خاک باغچه ات. کاش دستگیره اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی. کاش چادرت بودم. نه، کاش دستهایت بودم. کاش چشمهایت بودم. کاش دلت بودم. نه، کاش ریه هایت بودم تا نفس هایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری.  کاش من تو بودم. کاش تومن بودی. کاش ما یکی بودیم.  یک نفر دوتایی   مصطفی مستور

 

کاش اصلا دل نداشتم.

کاش اصلا نبودم.

کاش نبودی.

کاش می شد همه چیز را با تخته پاک کن پاک کرد.

آخ مهتاب! کاش یکی از آجرهای خانه ات بودم.

یا یک مشت خاک باغچه ات. کاش دستگیره اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی.

کاش چادرت بودم.

نه، کاش دستهایت بودم.

کاش چشمهایت بودم. کاش دلت بودم.

نه، کاش ریه هایت بودم تا نفس هایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری.

کاش من تو بودم.

کاش تومن بودی.

کاش ما یکی بودیم.

یک نفر دوتایی

 

مصطفی مستور

 


دیگر اشعار : مصطفی مستور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

روزی چند بار دوستت دارم

بدست علیرضا بابایی در دسته افشین صالحی تاریخ : 92/4/29 ساعت : 10:45 صبح

 

روزی چند بار دوستت دارم یک‌بار وقتی که هوا بَرَم می‌دارد قدم می‌زنیم وقتی که خوابم می آید تو می آیی یک‌بار وقتی که باران ناز می‌کند دلِ ناودان می‌شکند  می‌بارد وقتی که شب شروع می‌شود تمام می‌شود. یک بار دیگر هم دوستت دارم! باقیِ روز را هنوز را . . . افشین صالحی

 

روزی چند بار دوستت دارم

یک‌بار وقتی که هوا بَرَم می‌دارد

قدم می‌زنیم

وقتی که خوابم می آید

تو می آیی

یک‌بار وقتی که باران ناز می‌کند

دلِ ناودان می‌شکند

می‌بارد

وقتی که شب شروع می‌شود

تمام می‌شود.

یک بار دیگر هم دوستت دارم!

باقیِ روز را

هنوز را

 

افشین صالحی

 


دیگر اشعار : افشین صالحی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با ساعت دلم ، وقت دقیق آمدن تُوست

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 92/4/21 ساعت : 8:2 عصر

 

با ساعت دلم وقت دقیق آمدن تُوست من ایستاده ام مانند تک درخت سر کوچه با شاخه هایی از آغوش با برگ های از بوسه با ساعت غرورم اما  من ایستاده ام با شاخه هایی از تابستان با برگ هایی از پاییز هنگام شعله ور شدن من هنگام شعله ور شدن تُوست ها . . . چشم ها را می بندم ها . . . گوش ها را می گیرم با ساعت مشامم اینک وقت عبور عطر تن تُوست "محمد علی بهمنی"

 

با ساعت دلم

وقت دقیق آمدن تُوست

من ایستاده ام

مانند تک درخت سر کوچه

با شاخه هایی از آغوش

با برگ های از بوسه

با ساعت غرورم اما

من ایستاده ام

با شاخه هایی از تابستان

با برگ هایی از پاییز

هنگام شعله ور شدن من

هنگام شعله ور شدن تُوست

ها . . . چشم ها را می بندم

ها . . . گوش ها را می گیرم

با ساعت مشامم

اینک

وقت عبور عطر تن تُوست

 

محمدعلی بهمنی

 


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اینکه گفتی ، که چه؟!

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 92/4/20 ساعت : 5:56 عصر

 

همیشه حق با دیوانه هاست

 

اینکه گفتی: ‹‹بی تو آنجا مانده ام تنها›› که چه؟!

‹‹بارها دیدم تو را در عالم رؤیا›› که چه؟

 

اینکه گفتی: ‹‹در تمام شهرها چشمم ندید -

مرد خوبی مثل تو در بین آدمها›› که چه؟!

 

بودنت وقتی نیازم بود پیدایت نبود!

بعد از این مدت نبودن؛ آمدی اینجا که چه؟!

 

راز ما لو رفته و شهری شد از آن باخبر!

آنچه بوده بینمان را می کنی حاشا که چه؟

 

پاکی مریم مگر از چهره اش پیدا نبود؟!

بعد ناپیدایی ات حالا شدی پیدا که چه؟

 

من که گفتم بر نخواهم گشت دیگر هیچ وقت!

آمدی دنبال من تا این سر دنیا که چه؟

 

من که دیوار قطوری دور قلبم ساختم

پشت چشم از عشوه نازک می کنی، حالا که چه؟!

 

 

اصغر عظیمی مهر

"همیشه حق با دیوانه هاست"


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دوست دارم جستجو در جنگل موی تـو را

بدست علیرضا بابایی در دسته ناصر حامدی تاریخ : 92/4/20 ساعت : 11:2 صبح

 

دوست دارم جستجو در جنگل موی تـو را

 

دوست دارم جستجو در جنگل موی تـو را

از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را

 

دخـتر زیـبای جنگل های آرام شمال !

از کـجا آورده دست باد گیسوی تو را ؟

 

آستینت را که بـالا داده بودی دیـده انـد

خلق ، رد بوسه ی من روی بازوی تو را

 

چشمهایت را مراقب باش ، می ترسم سگان

عــاقبت در آتـش انــدازنـد آهــوی تو را

 

کاش جای زندگی کردن در آغوشت ، خدا

قسمتم مـی کرد مردن روی زانوی تو را

 

 ناصر حامدی

 


دیگر اشعار : ناصر حامدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مگر نمی گویند که هر آدمی یک بار عاشق می شود؟

بدست علیرضا بابایی در دسته عباس معروفی تاریخ : 92/4/19 ساعت : 10:27 عصر

مگر نم?گو?ند که هر آدم?  ?ک بار عاشق م?شود؟

 

مگر نمیگویند که هر آدمی

یک بار عاشق می شود؟

پس چرا هر صبح که چشمهات را باز میکنی

دل می بازم باز؟

چرا هربار که از کنارم میگذری

نفست میکشم باز ؟

 

چرا هربار که میخندی

در آغوشت در به در می شوم باز؟

چرا هر بار که تنت را کشف میکنم

تکه های لباسم بال درمی آورند باز؟

 

گل قشنگم !

برای ستایش تو

بهشت جای حقیر یست

با همین دستهایم بی قرار

به خدا می رسانمت

 

عباس معروفی


دیگر اشعار : عباس معروفی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن