سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 884 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13096966


صفحه نخست      

گفتم که شاید درد از این با هم نشستن هاست

بدست در دسته مهرانه جندقی تاریخ : 93/4/11 ساعت : 11:50 عصر

گفتم که شاید درد از این با هم نشستن هاست

 

گفتم که شاید درد از این با هم نشستن هاست

برخاستی ، رفتیّ و آتش از دلم برخاست

آواره ام ، برگرد، در من قصر شیرین است

یک تکه از خاک وجودم خانه ى لیلاست

چشمان من خاصیّت بخشندگی دارند

یک روز می بینی که چشمان تو هم زیباست

چیزی نگو ، امشب صدا را باد خواهد برد

حسی که در دل داری از پیراهنت پیداست

من خسته ام ...عمری ست یک دیوانه در قلبم

سر می زند بر سنگ و می پرسد : کسی اینجاست؟

من عاشقم ، او نیست ، اما هر دو تنهاییم

من بی خودم تنهایم و او با خودش تنهاست

 

مهرانه جندقی

 


دیگر اشعار : مهرانه جندقی

غم که میآید در و دیوار، شاعر میشود

بدست در دسته نجمه زارع تاریخ : 93/4/10 ساعت : 4:58 عصر

 

غم که می‌آید در و دیوار، شاعر می‌شود

 در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود


 می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی

 خط‌کش و نقاله و پرگار، شاعر می‌شود


 تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی؟

 حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود


 تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم

 از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود


 باز می‌پرسی: چه‌طور این‌گونه شاعر شد دلت؟

 "تـــ♥ـــو" دلــت را جــای مــن بــگــذار #شــاعــر مــیــشــود


 گرچه می‌دانم نمی‌دانی چه دارم می‌کشم

 از تو می‌گوید دلم هر بار شاعر می‌شود

 

نجمه زارع

 


دیگر اشعار : نجمه زارع

رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم

بدست علیرضا بابایی در دسته امیری اسفندقه تاریخ : 93/4/10 ساعت : 10:34 صبح

رمضان

 

رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم

همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم

زیر سنگینی اعمالِ پریشان مُردیم

رمضان است، بیایید سبک بار شویم

می توانیم در این ماه به قرآن برسیم

می توانیم در این ماه، علی وار شویم

ماهِ مهمانیِ حقّ است، بیایید همه

تا نمک خورده ی این سفره ی افطار شویم

چشم ها را بتکانیم در این ماهِ زلال

با دو آیینه همه راهیِ دیدار شویم

نفَسی حق بکنید ای همه نا همواران!

تا در این ماهِ مبارک همه هموار شویم

زین کنیم اسب، رفیقان! سفری در پیش است

جای اُتراق نَه این جاست، خبردار شویم

سِرِّ سی جزء به سی روز فرو می آید

هان! رفیقان! همه آیینه ی اسرار شویم

یازده ماه گذشت و خبر از عشق نشد

با خداوند، در این ماه مگر یار شویم

رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم

همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم


 

امیری اسفندقه


دیگر اشعار : امیری اسفندقه
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یا که ناقص پس مده یا اینکه کامل پس بگیر...

بدست در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 93/4/10 ساعت : 10:12 صبح


یا که ناقص پس مده یا این‌که کامل پس بگیر

من دل آسان می‌دهم، باشد تو مشکل پس بگیر



بیش از این با موج از اعماق خود دورم مکن
این صدف را از کف شن‌های ساحل پس بگیر



ای خدایی که برایم نقشه دائم می‌کشی
برق جادو را از این چشم مقابل پس بگیر



من خودم گفتم فلانی را برایم جور کن
پس گرفتم حرف خود را از ته دل، پس بگیر!



مِهر او بر گِرد من می‌پیچد و می‌پیچدم
مُهر مارت را از این حوری‌شمایل پس بگیر



در مسیر خانه‌اش دیشب حریفان ریختند
نعش ما را لااقل از این اراذل پس بگیر





"کاظم بهمنی"


دیگر اشعار : کاظم بهمنی



گـــرگم و دربــــه در خصــــــلت حیـــوانی خویش

ضــــرر اندوختـــم از این همه "چوپـــانی" خویش

 

 

تا نفهمنــــد "خــــلایق" کـــــه چه در "سر" دارم

 

سالیــانی زده ام "مُهــر" به "پیشـــانی" خویش!

 

 

منــــم آن ارگ! کـــــه از خــــواب غــرور آمیزش

 

چشم واکـــرده "سحــــرگاه" به ویـرانی خویش

 

 

رد شـــــدی از بغـــــل مسجــــــد و حـــالا باید...

 

یا بچسبیــم به "تـــو" یا به "مسلمــانی" خویش

 

 

گاه دیــــــن باعث دل "سنــــگی" ما آدم هاست

 

"حاجیـــــان" رحـــــم ندارند به "قـربانی" خویش

 

 

توبه گیریم که بازست درش! سـودش چیست؟!

 

من که اقــــــرار ندارم به پشیمــــــانی خویش!

 

مُهـــــر را پس بـــــده ای شیــخ کـه من بگذارم

سر بی حوصـــله بر نقطـــــه ی پایــانـــی خویش






"حسین زحمتکش"


دیگر اشعار : حسین زحمتکش

خودمان خواستگار خودمانیم چه خوب!

بدست در دسته انسیه سادات هاشمی تاریخ : 93/4/6 ساعت : 5:53 عصر

اجتماع دو نقیضیم برای خودمان
پادشاهیم و کنیزیم برای خودمان

بر سر تخت، شما توی سر هم بزنید
ما که در چاه عزیزیم برای خودمان

گرگ رفته است از این بازی و ما خوش داریم
بی جهت هی بگریزیم برای خودمان

میزبانیم و کسی جز خودمان مهمان نیست
خانه داریم و تمیزیم برای خودمان

خودمان خواستگار خودمانیم چه خوب!
خودمان چای بریزیم برای خودمان


دیگر اشعار : انسیه سادات هاشمی

دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت...

بدست در دسته تاریخ : 93/4/6 ساعت : 12:4 عصر

 

 

دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت

شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت


در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست

اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت


زگرد راه برون آ که پیر دست به دیوار

به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت


بیا که جز تو سزوار این کلاه و کمر نیست

تویی که سود کمربند کهکشان به کلاهت


جمال چون تو به چشم و نگاه پاک توان دید

به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت


برو به کنج خراباتت ای ندیم گدایان

تو بختت آن نه که راهی بود به خلوت شاهت


در انتظار تو می میرم و در این دم آخر

دلم خوش است که دیدم به خواب گاه به گاهت


اگر به باغ تو گل بر دمید و من به دل خاک

اجازتی که سری بر کنم به جای گیاهت


تنور سینه ما را ای آسمان به حذر باش

که روی ماه سیه می کند به دوده آهت


کنون که می دمد از مغرب آفتاب نیابت

چه کوههای سلاطین که می شود پر کاهت


تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی

که سرجهاد تویی و خداست پشت و پناهت


خدا وبال جوانی نهد به گردن پیری

تو شهریار خمیدی به زیر بار گناهت...

 





محمدحسین بهجت تبریزی(شهریار)

دانلود-صوت بسیار زیبای استاد شهریار


دیگر اشعار :

قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت

بدست در دسته فاضل نظری تاریخ : 93/4/4 ساعت : 3:28 عصر

دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله‌ای بود که لرزید ولی جان نگرفت

جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من
مثل فواره سر گریه به دامان نگرفت

دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه‌ء عاشقی ما سر و سامان نگرفت

هر چه در تجربهء عشق سرم خورد به سنگ
هیچ کس راه بر این رود خروشان نگرفت

مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری

بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویزبنشینم

بدست علیرضا بابایی در دسته فریدون مشیری تاریخ : 93/4/4 ساعت : 9:35 صبح

صبح زیبا

 

بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویزبنشینم

و از عشق سرودی بسرایم

آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبکبال ،

پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم

خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق

آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز

سیمرغ طلایی پرو بالی ست که چون من

از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز

پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست

پرواز به آنجا که سرود است و سرورست

آنجا که ، سراپای تو ، در روشنی صبح

رویای شرابی ست که در جام بلور است

آنجا که سحر ، گونه گلگون تو در خواب

از بوسه خورشید ، چو برگ گل ناز است ،

آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد ،

چشمم به تماشا و تمنای تو باز است !

من نیز چو خورشید ، دلم زنده به عشق است

راه دل خود را ، نتوانم که نپویم

هر صبح ، در آیینه جادویی خورشید

چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم !

او ، روشنی و گرمی بازار وجود است

در سینه من نیز ، دلی گرم تر از اوست

او یک سرآسوده به بالین ننهادست

من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست

ما هردو ، در این صبح طربناک بهاری

از خلوت و خاموشی شب ، پا به فراریم

ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبیعت

با دیده جان ، محو تماشای بهاریم

ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم ،

ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم ،

بگذار که سرمست و غزل خوان من و خورشید

بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم

 

فریدون مشیری


دیگر اشعار : فریدون مشیری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چون برگ که از شاخه ای افتاد گذشته است!

بدست در دسته رسول قشلاقی تاریخ : 93/4/4 ساعت : 9:7 صبح

 

 

فریاد نکن ، دوره فریـــاد گذشته است

کار از گله و گریه و بیداد گذشته است

 


دیوار به دیوار دل از حـــادثه خون است

تیــمور از این خـانه آبــاد گذشته است

 


تنهــایی و بی حوصلگی ، پیری و دوری

دردی است که ازصحبت وتعداد گذشته است

 


لبخند بزن ، شیوه شیرین شدن این است

هرچند که آب از سر فرهــاد گذشته است

 


پاییز شکوفایی عشق است ... ولی حیف

چون برگ که از شاخه ای افتاد گذشته است!






"رسول قشلاقی"


دیگر اشعار : رسول قشلاقی
<   <<   6   7   8   9      >

محبوب کردن