سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1339 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13097421


صفحه نخست      

زود میلرزد دلم! اینقدر طنازی نکن!

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 92/10/20 ساعت : 11:50 عصر

زود میلرزد دلم! اینقدر طنازی نکن!  اینچنین با چشم معصومت هوسبازی نکن!

 

زود میلرزد دلم! اینقدر طنازی نکن  !

اینچنین با چشم معصومت هوسبازی نکن!

 

یک سوال ساده پرسیدم ، جوابش ساده است

یا بگو "نه" یا که " آری" ، قصه پردازی نکن

 

تا برای دلبری شیرین زبانی کافی است

وقت خود را بیش از این صرف زبان بازی نکن

 

حاصل یک عمر در یک لحظه ویران می شود

مثل سیل سرکشی خانه براندازی نکن

 

راه ناهموار و پایم لنگ و اسبم خسته است

در چنین وضعی تو دیگر سنگ اندازی نکن

 

" جان نثاری" حالت اغراق در دلدادگی ست

بعد از این دل خوش به این آمار جانبازی نکن

 

کی به خدمت میگمارد عاقلی دیوانه را ؟!

این جماعت را معاف از رنج سربازی نکن

 

 

اصغر عظیمی مهر


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بوی کافور گرفتم نفحاتی بفرست

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 92/10/20 ساعت : 1:39 صبح

زمین تشنه

 

بوی کافور گرفتم نفحاتی بفرست

با توام-عشق! گلابانه حیاتی بفرست

 

هر چه از خاک سرودم-به سماعم نکشاند

هم از افلاک برایم کلماتی بفرست

 

هم-اگر شاخه نباتانه غزل هایم نیست

دلخوشی های مرا حب نباتی بفرست

 

هم برای من ِ خود رفته به غرقابه و-هم

خیل در چاه ِ من افتاده ،نجاتی بفرست

 

ذات و ذرات من ای دشت! عطش زاده توست

نیل اگر هم عطشم نیست فراتی بفرست

 

شوقم از مصلحتت، موهبتی خواستن است

لایق نور نبودم، ظلماتی بفرست

 

در غزل قافیه تا هست، تمنا باقی ست

تا از این بیش نخواهم، صلواتی بفرست  .

 

 

محمد علی بهمنی


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مردان قدرتمند تنها یک نفر دارند

بدست علیرضا بابایی در دسته امید صباغ نو تاریخ : 92/10/19 ساعت : 11:25 صبح

وقتی دعاها واقعی باشند اثر دارند

 

دیوانگی ها گرچه دائم دردسر دارند    

دیوانـه ها از حال هــم امّا خبر دارند


آیینه بانـــو! تجربه این را نشان داده    :

وقتی دعاها واقعی باشند اثر دارند


تنها تو که باشی کنار من دلم قرص است

اصلاً تمــام قرص ها جز تــــو ضـــــرر دارند


آرامش آغوش تو از چشم من انداخت

امنیتی کــــه بیمه های معتبـــر دارند


 «مردی» به این که عشق ده زن بوده باشی نیست

مردان ِ قدرتمند ، تنهــــا «یک نفـــــر» دارند!


ترجیــــح دادم لحـــن پُرسوزم بفهمـــاند

کبریت های بی خطر خیلی خطر دارند!


بهتــر! فرشته نیستم ، انسانِ بـــی بالــــــم

چــون ساده ترکت می کنند آنان کـه پَر دارند


می خواهمت دیوانه جان! می خواهمت، ای کاش

نادوستانم از سر ِ تـــو دست بردارند...

 

 

امید صباغ نو


دیگر اشعار : امید صباغ نو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گفتی که برو حضرت آقا! شدنی نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین میهمان پرست تاریخ : 92/10/17 ساعت : 10:16 صبح

گفتی که برو حضرت آقا! شدنی نیست  پس حاصل جمع من و تو ما شدنی نیست 

 

گفتی که برو حضرت آقا! شدنی نیست

پس حاصل جمع من و تو ما شدنی نیست

 

در سینه ی من عشق گذاری شده گویا

بمبی ست در این سینه که خنثا شدنی نیست

 

با لشکر بهرام در افتاده مگر باد  !

بانو گره ی روسریت وا شدنی نیست

 

پیچیده تر از هرچه بگویم شده مویت

حل کردن اینگونه معما شدنی نیست

 

زنبور عسل روی لبانت زده کندو

شیرینی لبهای تو معنا شدنی نیست

 

آغوش تو هم امن، و هم زلزله خیز است

در نقشه چنین نقطه که پیدا شدنی نیست

 

گیرایی چشمان تو درصد نپذیزد

آنقدر که با ویسکی و ودکا شدنی نیست

 

"دل نیست کبوتر که چو بر خاست نشیند"

من دل بکنم از تو ؟ به مولا شدنی نیست

 

 

حسین میهمان پرست


دیگر اشعار : حسین میهمان پرست
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟

بدست علیرضا بابایی در دسته پانته آ صفایی بروجنی تاریخ : 92/10/16 ساعت : 12:33 صبح

دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟  آیا زنی غریبه در این کوچه‌ها نبود؟؟ 


دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟

آیا زنی غریبه در این کوچه‌ها نبود؟؟

 

آن دختری که چند شب پیش دیده‌اید؟

دمپایی‌اش -تو را به خدا- تا به تا نبود؟

 

یک چادر سیاه ِ کشی روی سر نداشت؟

سر به هوا و ساده و بی‌دست و پا نبود؟

 

یک هفته پیش گم شده آقا! و من چقدر،

گشتم ولی نشانی از او هیچ‌جا نبود   ...

 

زنبیل داشت، در صف نان ایستاده‌ بود

یک مشت پول خُرد… نه آقا! گدا نبود!

 

یک خرده گیج بود ولی نه… فرار نه…

اصلن به فکر حادثه و ماجرا نبود

 

عکسش؟ درست شکل خودم بود…مثل من

هم اسم من و لحظه‌ای از من جدا نبود

 

یک دختر دهاتی و تنها… که لهجه‌اش

شیرین و ساده بود… ولی مثل ما نبود

 

آقا! مرا دقیق ببین! این نگاه خیس…

یا این قیافه در نظرت آشنا نبود؟...

 

دیشب صدای گریه‌ی یک زن شبیه من

در پشت در مزاحم خواب شما نبود؟...


 

پانته آ صفایی بروجنی


دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بر قاب خیس پنجره مانده نگاه من

بدست علیرضا بابایی در دسته سید مهدی نقابی تاریخ : 92/10/13 ساعت : 11:52 عصر

بر قاب خیس پنجره مانده نگاه من  امشب چقدر جای تو خالیست ماه من

 

بر قاب خیس پنجره مانده نگاه من

امشب چقدر جای تو خالیست ماه من

 

دردی عمیق بر دل من چنگ میزند

این واژه های زخمی و صادق گواه من

 

راهی به آسمان تو پیدا نمیکنم

بی فایده ست پر زدن گاه گاه من

 

تا باورت شود که چه دلتنگ مانده ام

بگذر شبی ز تنگ غروب نگاه من

 

من یوسفانه چشم امیدم به سوی توست

ای مهربان عبور کن از پیش چاه من

 

آن روزها که عشق قبولم نکرده بود

بی موج بود زندگی روبراه من

 

تنهاخطای زندگیم عشق بود وبس

روکن به من  قشنگ ترین اشتباه من

 

سید مهدی نقابی


دیگر اشعار : سید مهدی نقابی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

همیشه با دل تنگ و تپیده می آیی

بدست علیرضا بابایی در دسته جعفر مقیمیان تاریخ : 92/10/13 ساعت : 12:50 صبح

همیشه با دل تنگ و تپیده می آیی  تو مثل حرمت اشکی چکیده می آیی

 

همیشه با دل تنگ و تپیده می آیی

تو مثل حرمت اشکی چکیده می آیی


همیشه با دل خونین و خاطری غمگین

تو مثل سرخی خونی به دیده می آیی


گهی شبیه خزنده خزید و خواهی رفت

ولی شبیه کسی که گزیده می آیی


دمی چه بی خبر و ناگهان شبیه نسیم

به روی پیکر سردم وزیده می آیی


گهی تو خسته و بی حال وساکتی انگار

که از مسافت دوری رسیده می آیی


و اینکه بعد شب تیره و غم آلودم

تو مثل روشنی یک سپیده می آیی


چه شد شکوفه و برگت به زیر تیر تگرگ؟

درخت بی گل و برگی-تکیده می آیی    !


شبی تو در پی من در میان این مردم

شبیه آدم -آدم ندیده- می آیی     ..

 

 

جعفر مقیمیان


دیگر اشعار : جعفر مقیمیان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

برای با تو نشستن بهانه خوبی ست

بدست علیرضا بابایی در دسته حسن صادقی پناه تاریخ : 92/10/10 ساعت : 1:28 صبح

  و چای دغدغه عاشقانه خوبی ست  برای با تو نشستن بهانه خوبی ست

 

… و چای دغدغه عاشقانه خوبی ست

برای با تو نشستن بهانه خوبی ست

 

حیاط آب زده، تخت چوبی و من و تو

چه قدر بوسه، چه عصری، چه خانه خوبی ست

 

قبول کن! به خدا خانه شما سارا  !

برای فاخته ها آشیانه خوبی ست

 

غروب اول آبان قشنگ خواهد بود

نسیم و نم نم باران، نشانه خوبی ست

 

بیا به کوچه که فردیس شاعری بکند

که چشم تو غزل عامیانه خوبی ست

 

ـ کرج سوار شو! آقا صدای ضبط اگر …

نه خیر کم نکن آقا! ترانه خوبی ست

 

صدای شعله ور گل نراقی و باران

فضای ملتهب و شاعرانه خوبی ست

 

مطابق نظر ماست هرچه هست عزیز!

قبول کن که زمانه زمانه خوبی ست

 

به خانه باز رسیدیم، چای می خواهیم

برای با تو نشستن بهانه خوبی ست

 

 

حسن صادقی پناه


دیگر اشعار : حسن صادقی پناه
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شانه اش هر لحظه باید بیشتر افتاده باشد

بدست علیرضا بابایی در دسته عبدالحسین انصاری تاریخ : 92/10/10 ساعت : 1:10 صبح

شانه اش هر لحظه باید بیشتر افتاده باشد  جاده وقتی از سرش فکر سفر افتاده باشد

 

شانه اش هر لحظه باید بیشتر افتاده باشد

جاده وقتی از سرش فکر سفر افتاده باشد

 

خوب می داند چه حالی دارد از جنگل بریدن

هر سپیداری که در پای تبر افتاده باشد

 

بار سنگینی ست زندانی شدن در رختخوابی

خاصه وقتی خاطراتت دور و بر افتاده باشد

 

می پری از خواب و می بینی که سیمرغی نبوده ست

گرچه روی بالشت یک مشت پر افتاده باشد

 

ناگهان حس می کنی بیگانه ای با هفت پشتت

مثل فرزندی که از چشم پدر افتاده باشد

 

فرض کن روزی که مرد خانه در می آید از پا

مادرت مانند کوهی از کمر افتاده باشد

 

برده باشد وصله ی پیراهنش را باد از یاد

کفش هایش زیر باران، پشت در افتاده باشد

 

سرنوشت ما مترسک های جالیزی همین است

تا خدا در دست مشتی بی خبر افتاده باشد

 

 

عبدالحسین انصاری


دیگر اشعار : عبدالحسین انصاری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هرچه او ناز و ادا کرد مجابش کردم

بدست علیرضا بابایی در دسته غلامعباس سعیدی تاریخ : 92/10/8 ساعت : 7:52 عصر

هرچـــه او ناز و ادا کــرد مجابش کردم  تا رضاخان شدم و کشف حجابش کردم

 

هرچـــه او ناز و ادا کــرد مجابش کردم

تا رضاخان شدم و کشف حجابش کردم

 

مریم باکره ای بود و عبادت می کرد

جبرئیلش شدم و پاک خرابش کردم

 

چشم افسونگر میگون غزلخوانی داشت

هر غـــزل خواند یکــی ناب جوابش کردم

 

گل سرخی که دهانم ز دهانش بر داشت

آنقدَر سخت مکیدم کـــه گلابش کردم

 

تا کـــه شلّیک کند بوسه ی آتش ، تا صبــح

لب مسلسل شد و پیوسته خشابش کردم

 

بازوان را ز دو سو مثل کتابی بستم

مثل یک برگ گل ِ لای کتابش کردم

 

تا کــه بردارم ، از گردن او حـق زکات

بوسه ی بیشتر از حدّ نصابش کردم

 

 

غلامعباس سعیدی


دیگر اشعار : غلامعباس سعیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   11   12   13      >

محبوب کردن