سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1388 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13097470


صفحه نخست      

فقط خاکسترم را زیررو کرد و گذشت از من

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی نژادهاشمی تاریخ : 92/10/7 ساعت : 11:54 عصر

فقط خاکسترم را زیررو کرد و گذشت از من  مرا در پیش خود بی آبرو کرد و گذشت از من

 

فقط خاکسترم را زیررو کرد و گذشت از من

مرا در پیش خود بی آبرو کرد و گذشت از من

 

شبیه آینه بودم ولیکن چشم در چشمم

بدون هیچ حرفی گفتگو کرد و گذشت از من

 

همین که طالع بدخیم پیشانیم را فهمید

مرا غرق هزاران آرزو کرد و گذشت از من

 

تلنگر می زند بر ماهی اسفند تنگی تنگ

که دریا با دل دیوانه خوکرد و گذشت از من

 

کمر خم کرد ابروهاش تا ویرانی ام را باد

شبیه یک گل پژمرده بو کرد و گذشت از من

 

چه با خود داشت چشمانش که مثل پیچش مرداب

سرم را در گریبانم فرو کرد و گذشت از من

 

خلاف انتظاراتم شبیه سکه ی شانسی

مرا با نیمه ی خود روبرو کرد و گذشت از من

 

جنونم را نمی فهمند این آینه ها حتا

کسی مثل من از من پرسجو کرد و گذشت از من

 

 

مهدی نژادهاشمی


دیگر اشعار : مهدی نژادهاشمی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

زیبای من! آیینه ی تنها شدنم باش

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد سلمانی تاریخ : 92/10/7 ساعت : 12:34 صبح

مگذار که چون پنجره ای بسته بمانم  ای عشق!بیا معجزه ی وا شدنم باش

 

زیبای من! آیینه ی تنها     شدنم باش    

انگیزه ی وابسته به دنیا شدنم باش

 

بامن نه به اندازه ی یک لحظه صمیمی

اندازه ی در عشق تو رسوا شدنم باش

 

لبخندبزن اخم مرا باز کن آنگاه

سرگرم تماشای شکوفا شدنم باش

 

چون اشک بر این دامن خشکیده فروبار

ره توشه ی از دره به دریا شدنم باش

 

حالا که قرار است به گرداب بیفتم

دریای من! آغوش پذیرا شدنم باش

 

یک لحظه به شولای مسلمانیم آویز

یک عمر ولی شاهد ترسا شدنم باش

 

مگذار که چون پنجره ای بسته بمانم

ای عشق!بیا معجزه ی وا شدنم باش

 

 

محمد سلمانی


دیگر اشعار : محمد سلمانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گیرم فرامـوشت کنم ، در گیر و دار روزها

بدست علیرضا بابایی در دسته علی حیات بخش تاریخ : 92/10/4 ساعت : 12:11 صبح

گیرم فرامـوشت کنم ، در گیر و دار روزها  اما چه با قلبم کنم ؟ با دردها ، با سوزها  ...

 

گیرم فرامـوشت کنم ، در گیر و دار روزها

اما چه با قلبم کنم ؟ با دردها ، با سوزها    ...

 

گیرم که خاموشت کنم با اشک های خود ، ولی

من را به آتش می کشد دلداری دلسوزها

 

با شوق یک فردای خوش ، راحت نفس خواهم کشید

اما اگر رخصت دهد این بغضِ از دیروزها

 

راهی به پهنای جهان هم باز باشد باز هم

پابند بام خویشتن هستند دست آموزها

 

فتح بلندای وصال ، یعنی شروع بازگشت

ای عشق ! ما را خط بزن از دسته ی پیروزها

 

علی حیات بخش


دیگر اشعار : علی حیات بخش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

میرسی اخم میکنی که چرا :باز بوی سپند می آید؟

بدست علیرضا بابایی در دسته آرش شفاعی تاریخ : 92/10/2 ساعت : 1:41 عصر

اسپند دود کردن

 

می‌رسی اخم می‌کنی که چرا :"باز بوی سپند می‌آید؟  "

چه کنم؟ با وجود اینهمه چشم ،به وجودت گزند می‌آید

 

به جنون می‌کشد سر و کارم؛ کوچه از جیک جیک لبریز است

می‌رسی و زبان گنجشکان با ورود تو بند می‌آید

 

می‌رسی مثل سرو در رفتار ،چشم‌ها خیره می‌شوند؛ انگار

که به جنگ قبیله‌ی قاجار لطفعلیخان زند می‌آید

 

می رسی و هوای فروردین ،جای باران گلاب می‌بارد

از هوای گرفته‌ی اسفند ، برف نه؛ حبّه قند می‌آید

 

باز زیبایی جهان کم شد،باز تقصیر توست می‌بخشی

بارها گفته‌اند اهل نظر به تو موی بلند می آید

 

دست‌های تو را که می‌گیرم ، دست وقتی که می‌کشی از من

بر لب پاسبان و دستفروش بازهم نیشخند می‌آید

 

احتمالاً دوباره شاعرکی آمده شهرمان غزل خوانده

که به چشمت یکی دوماهی هست شعر من ناپسند می‌آید

 

آرش شفاعی

وبلاگ شاعر : http://arashshafai.persianblog.ir


دیگر اشعار : آرش شفاعی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   11   12   13      

محبوب کردن