فقط خاکسترم را زیررو کرد و گذشت از من
مرا در پیش خود بی آبرو کرد و گذشت از من
شبیه آینه بودم ولیکن چشم در چشمم
بدون هیچ حرفی گفتگو کرد و گذشت از من
همین که طالع بدخیم پیشانیم را فهمید
مرا غرق هزاران آرزو کرد و گذشت از من
تلنگر می زند بر ماهی اسفند تنگی تنگ
که دریا با دل دیوانه خوکرد و گذشت از من
کمر خم کرد ابروهاش تا ویرانی ام را باد
شبیه یک گل پژمرده بو کرد و گذشت از من
چه با خود داشت چشمانش که مثل پیچش مرداب
سرم را در گریبانم فرو کرد و گذشت از من
خلاف انتظاراتم شبیه سکه ی شانسی
مرا با نیمه ی خود روبرو کرد و گذشت از من
جنونم را نمی فهمند این آینه ها حتا
کسی مثل من از من پرسجو کرد و گذشت از من
مهدی نژادهاشمی
دیگر اشعار : مهدی نژادهاشمی
نویسنده : علیرضا بابایی