سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 800 ، بازدید دیروز: 1860 ، کل بازدیدها: 12973415


صفحه نخست      

گردباد آرزو

بدست علیرضا بابایی در دسته حمیدرضا نادری تاریخ : 93/11/11 ساعت : 6:52 عصر

 

چه شد در آسمان ها این که دزدیدند ماهم را

 به نامردی چنین دادند مزد اشتباهم را

 

زدند آن گونه گاو آهن به دشت باورم آن روز

 که من گم کرده ام در سر زمین خویش راهم را

 

تکان خوردم تکانی آنچنانی در مدار خویش

 و با ریگ بیابان کرده ام قاتی نگاهم را

 

پس از ویرانه ی آه تو دودم سر بر آورده

 هزاران گردباد آرزو پیچانده آهم را

 

 مدارا می کنم با خود که دستم بسته می باشد

 وگرنه می زنم بر شیشه ام سنگ سیاهم را

 

ز شهر کاشمر زیبا رخی ما را پریشان کرد 

 وگرنه من بلد بودم مسیر زادگاهم را

 

حمیدرضا نادری


دیگر اشعار : حمیدرضا نادری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شاید تمام قصه مـا ایـن ســـه جــــمله بود

بدست علیرضا بابایی در دسته سید مهدی نقبایی تاریخ : 93/11/10 ساعت : 2:57 عصر

شاید تمام قصه مـا ایـن ســـه جــــمله بود

 

شاید تمام قصه مـا ایـن ســـه جــــمله بود
آشوب بـودی آمـدی و رد شـدی ، همـــین

من سطحی از تـرک شـده بودم که بشکنم
تو آخـریـن تلنگر این سـد شـدی ، همـــین

هـرگـز تـو انـتـخاب نکـردی مـرا ، فـقـط
گاهی بر این دو راهه مردد شدی ، همین

حـذف بـیـای قـافـیه هـا کــــــار تـو نـبـود
تو بـاعـث ردیـف نـیـامـد شـدی ، همـــین

حـرفـی کـه در دقــایـق زخــمی انـتـظـــار
تـیـر خــلاص را بــه دلــم زدی ، همـــین

بـا ایـن هـمـه شـکایـتـی از تـو نـمی کــنـم
تنها قبول کن که کمی بد شدی...همـــین !

سید مهدی نقبایی


دیگر اشعار : سید مهدی نقبایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

صبحت به خیر آفتابم!...دیشب نخوابیدی انگار

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر معاذی تاریخ : 93/11/10 ساعت : 2:50 عصر

صبحت بخیر آفتابم

 

صبحت به خیر آفتابم!...دیشب نخوابیدی انگار

 این شانه ها گرم و خیسند...تا صبح باریدی انگار

 دنیای تو یک نفر بود...دنیای من خالی از تو...

 من در هوای تو و...تو جز من نمی دیدی انگار

 هربار یک بغض کهنه، روی سرت خالی ام کرد

 تو مهربان بودی آنقدر...طوری که نشنیدی انگار

 گفتم که حالِ بدم را فردا به رویم نیاور

 با خنده گفتی: تو خوبی...یعنی که فهمیدی انگار

 تا زود خوابم بگیرد...آرام...آرام...آرام…

 از "عشق" گفتی...دلم ریخت...اما تو ترسیدی انگار

 گفتی: رها کن خودت را...پیشم که هستی خودت باش

 گفتم: اگر من نباشم!؟...با بغض خندیدی انگار

 صبح است و تب دارم از تو...این گونه ها داغ و خیسند

 در خواب، پیشانی ام را با گریه بوسیدی انگار...!

 

اصغر معاذی


دیگر اشعار : اصغر معاذی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد...

بدست در دسته تاریخ : 93/11/6 ساعت : 1:0 عصر



شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد

زنده در گور، غزل های فراوان باشد

 

نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت

نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد

 

سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن

مگذار این همه خورشید، هراسان باشد

 

مگر اعجاز، جز این است که باران بهشت

زادگاهش برهوت عربستان باشد

 

چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست

تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد

 

فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها

راز خندیدن یک کودک چوپان باشد

 

چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده

از تحیر دهن غار حرا وا مانده

 

عشق تا مرز چنون رفت در این شعر محمد

نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد

 

شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست

ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست

 

از قضا رد شدی و راه قدَر را بستی

رفتی آن سو تر از اندیشه و در را بستی

 

رفتی آن جا که به آن دست فلک هم نرسید

و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید

 

عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته

جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته

 

پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد

چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد

 

آن چه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز

سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز

 

شاعر! این سیب حکایات فراوان دارد

چتر بردار که این رایحه باران دارد

 

 

 

 

"سید حمیدرضا برقعی"

 

 



دیگر اشعار :

پدر مرد من به تنهایی ادبیات پایداری بود ...

بدست در دسته تاریخ : 93/11/6 ساعت : 9:42 صبح



دور تا دور حوض خانه ی ما
پوکه های گلوله گل داده است


پوکه های گلوله را آری
پدر از آسمان فرستاده است


عید آن سال ،حوض خانه ی ما
گل نداد و گلوله باران شد


پدرم رفت و بعد هشت بهار
پوکه های گلوله گلدان شد

 
پدرم تکه تکه هر چه که داشت
رفت همراه با عصاهایش


سال پنجاه و هفت چشمانش
سال هفتاد و پنج پاهایش


پدرم کنج جانماز خودش
بی نیاز از تمام خواهش ها


سندی بود و بایگانی شد
کنج بنیاد حفظ ارزش ها


روی این تخت رنگ و رو رفته
پدرم کوه بردباری بود


پدر مرد من به تنهایی
ادبیات پایداری بود ....


دیگر اشعار :

تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست...

بدست در دسته فاضل نظری تاریخ : 93/10/29 ساعت : 11:10 صبح




تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست

نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست!

 

فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم

که هرچه رود در این سرزمین مسافر توست

 

همان بس است که با سجده دانه برچیند

کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست!

 

به وصف هیچ کس جز تو دم نخواهم زد

خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست!

 

که گفته است که من شمع محفل غزلم؟!

به آب و آتش اگر می زنم بخاطر توست

 

 

 

 

"فاضل نظری"


دیگر اشعار : فاضل نظری

تقدیر نه در رمل نه در کاسه چینی ست

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 93/10/24 ساعت : 8:54 صبح

تقدیر نه در رمل نه در کاسه چینی ست

تقدیر نه در رمل نه در کاسه چینی ست

 آینده ی ما دورتر از آیینه بینی ست

 

ما هرچه دویدیم به جایی نرسیدیم

ای باد سرانجام تو هم گوشه نشینی ست

 

از خاک مرا برد و به افلاک رسانید

این است که من معتقدم عشق زمینی ست

 

یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد

با این همه تردید در این باره یقینی ست

 

شادم که به هر حال به یاد توام اما

خون می خورم از دست تو و باز غمی نیست

 

“فاضل نظری”


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

رنج فراق هست و امید وصال نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 93/10/21 ساعت : 4:2 عصر

 

فردا اگر بدون تو باید به سر شود

فرقی نمی کند شب من کی سحر شود

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست

بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود

رنج فراق هست و امید وصال نیست

این"هست و نیست"کاش که زیر و زبر شود

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است

مگذار درد دل کنم و دردسر شود

ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند

دیگر قرار نیست کسی با خبر شود

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است

بگذارگفتگو به زبان هنر شود

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نشد گوشی خریدار غزل هایم

بدست علیرضا بابایی در دسته علی ارجمند تاریخ : 93/10/20 ساعت : 7:10 عصر

 

 

گرفتی آسمانم را به جایش پر به من دادی  

ز  من یک غم گرفتی صد غم دیگر به من دادی

 چه شد که له له پرواز را از خاطرم  بردی؟

 زمینی تر شدم هر چند بال و پر به من  دادی

 تو هم ای نوبهار احیا نکردی شاخه هایم را  

که  مشتی سم و آفت ، جای بار و بر به من دادی   !

به  روی زخمهایم با نمک مرهم شدی ، دنیا  

ازآب دیده ام پر بود اگر ساغر به من دادی

 نشد گوشی خریدار غزل هایم؛ فقط غم بود

 اگر یک اهل دل زین قوم ناباور به من دادی

از آن بالا بیا پایین دمی ای شیخ تا بینی

عذابی را که قولش را خود از منبر به من دادی!

زبان عقل و دینم را نمی فهمد؛ خداوندا

مسلمان کردی اما یک دل کافر به من دادی

تنم را گرچه چون خاکستری در دست باد اما

دلی چون آتشی در زیر خاکستر به من دادی...

علی ارجمند

 

 


دیگر اشعار : علی ارجمند
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سکوت کردی و رفتی

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر معاذی تاریخ : 93/10/18 ساعت : 10:31 عصر

 

بهار رفت و زمستان من تمام نشد

عذاب باغچه باسوختن تمام نشد

چه کوه ها که نهادند سر به شانه ی هم

در این میانه غم کوهکن تمام نشد

  "کجای این شب تیره...کجا بیاویزم  *"

که از تو حسرت این پیرهن تمام نشد    

سکوت کردی و رفتی...ولی درون سرم

صدای ممتد سوت ترن تمام نشد

دلم گرفت...دلم تنگ شد...دلم ترکید  ...

دلم تمام...ولی عمر من تمام نشد

 

اصغر معاذی

 


دیگر اشعار : اصغر معاذی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5      >

محبوب کردن