سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 152 ، بازدید دیروز: 1860 ، کل بازدیدها: 12972767


صفحه نخست      

تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی دارد

بدست علیرضا بابایی در دسته عبدالحسین انصاری تاریخ : 93/10/12 ساعت : 10:26 صبح

تو را دل برگزید و کار دل شک بر نمی دارد

 

تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی دارد

که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد

 

تو در رویای پروازی ولی گویا نمی دانی

نخ کوتاه دست از بادبادک برنمی دارد

 

برای دیدن تو آسمان خم می شود اما

برای من کلاهش را مترسک برنمی دارد

 

اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را

اتاقم را صدای جیرجیرک برنمی دارد

 

بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار

اگر با اشک من پیراهنت لک برنمی دارد

 

"عبدالحسین انصاری"

وبلاگ شاعر : http://dobaitee.blogfa.com/


دیگر اشعار : عبدالحسین انصاری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نیستی کم! نه از آیینه نه حتی از ماه..

بدست در دسته فاضل نظری تاریخ : 93/10/7 ساعت : 8:0 عصر



نیستی کم! نه از آیینه نه حتی از ماه

که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه

 

من محال است به دیدار تو قانع باشم

کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه

 

به تمنای تو دریا شده ام! گرچه یکی ست

سهم یک کاسه ی آب و دل دریا از ماه

 

گفتم این غم به خداوند بگویم، دیدم

که خداوند جدا کرده زمین را از ماه

 

صحبتی نیست! اگر هم گله ای هست از اوست

می توانیم برنجیم مگر ما از ماه!

 

 

 

 

"فاضل نظری"


دیگر اشعار : فاضل نظری

خواستم باز کنم با تو سر این گله را...

بدست در دسته تاریخ : 93/10/7 ساعت : 6:0 عصر



ساده از دست ندادم دل پر مشغله را

تا تو خندیدی و مجبور شدم مساله را...!

 

 من "برادر" شده بودم و "برادر" باید

وقت دیدار، رعایت بکند  "فاصله" را

 

دهه ی شصتی دیوانه ی یکبار عاشق

خواست تا خرج کند این کوپن باطله را

 

عشق! آن هم وسط نفرت و باروت و تفنگ

دانه انداخت و از شرم ندیدم تله را

 

و تو خندیدی و از خاطره ها جا ماندم

با تو برگشتم و مجبور شدم قافله را...!

 

عشق گاهی سبب گم شدن خاطره هاست

خواستم باز کنم با تو سر این گله را




"عبدالجبارکاکایی"


دیگر اشعار :

گوشه ی چشم بگردان و مقدر گردان

بدست در دسته تاریخ : 93/10/7 ساعت : 3:24 عصر



گوشه ی چشم بگردان و مقدر گردان

ما که هستیم در این دایره ی سرگردان؟!

 

دور گردید و به ما جرأت مستی نرسید

چه بگوییم به این ساقی ساغرگردان!

 

این دعایی ست که رندی به من آموخته است

بار ما را نه بیفزا، نه سبک تر گردان

 

غنچه ای را که به پژمرده شدن محکوم است

تا شکوفا نشده، بشکن و پرپر گردان

 

من کجا بیشتر از حق خودم خواسته ام؟

مرگ حق است، به من حق مرا برگردان!

 

 

 

 

"فاضل نظری"


دیگر اشعار :

مادرم گفت: عروسم شکلاتی باشد!

بدست در دسته تاریخ : 93/10/7 ساعت : 2:58 عصر

 

مادرم گفت: عروسم شکلاتی باشد!

لهجه اش مثل خودت خوب و دهاتی باشد..!

 

مادرم گفت:مبادا زن ارزان بخری!؟

او نمی خواست عروس اش صلواتی باشد!

 

عشق را خوب بفهمد و بغل کردن را

زن قشنگ است اگر عاشق ذاتی باشد!

 

اهل موسیقی و منطق،و...سیاست هم...هی

فلسفه خوب بداند،تله پاتی باشد!

 

راستی،خوب بداند که قفس یعنی مرگ!

در دلش عشق به پرواز،حیاتی باشد!

 

مادرم گفت: که زن هدیه ی دلچسب خداست!

و خدا خواست که در عشق،نشاطی باشد!

 

مادرم گفت: عروسم...و دگر هیچ نگفت...

کاش می دید عروسی شکلاتی دارد!

 

 

 

"فرشید تربیت"


دیگر اشعار :

دیگر رسیده است زمان رسیدنت

بدست علیرضا بابایی در دسته پانته آ صفایی بروجنی تاریخ : 93/10/6 ساعت : 5:25 عصر

کی میرسم به لذت در خواب دیدنت
سخت است سخت از لب مردم شنیدنت

 
هرکس که این ستاره ی دنباله دار را
یک قرن پیش دیده زمان دمیدنت

 
از مثل سیل آمدنت حرف می زند
از قطره قطره بر دل خارا چکیدنت

 
پروانه ها به سوختنت فکر می کنند
تک شاخ ها به در دل طوفان دویدنت

 
من …من ولی به سادگی ات مهربانی ات
گه گاه هم به عادت ناخن جویدنت

 
آخر، انار کوچک هم بازی نسیم  !
دیگر رسیده است زمان رسیدنت

 
پایین بیا که کاسه ی دریوزگی شده است
زنبیل من به خاطر از شاخه چیدنت

 
یا زودتر به این زن تنها سری بزن
یا دست کم اجازه بده من به دیدنت  …

پانته آ صفایی بروجنی


دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو ای ستاره چه دنباله دار می گذری

بدست علیرضا بابایی در دسته احسان اکابری تاریخ : 93/10/4 ساعت : 9:1 عصر

 

تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟

برای من تو خدایی دمیده در بشری

 

تو می رسی و دلم را … تلاش بیهوده ست

نمی شود که نبازم نمی شود نبری

 

اگر تو عیب مرا هم نشان دهی غم نیست

که مثل آینه ها صادقانه می نگری

 

هنوز بعد تو سرگرم خاطرات توام

تو ای ستاره چه دنباله دار می گذری

 

برای با تو نشستن اگر چه من هیچم

برای بودن با من تو بهترین نفری

 

به بوی زلف تو از خویش می روم بی شک

شبی دوباره اگر شانه ای به مو ببری

 

تو مثل رودی و من مثل شاخه ای خشکم

خوشم به بودن با تو خوشم به دربدری

 

احسان اکابری


دیگر اشعار : احسان اکابری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نیمه ی دیوانه!

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا طاهری تاریخ : 93/10/3 ساعت : 1:56 صبح

 

 

مرا  وقتی گرفتار خودم بودم صدا کردی

مرا از من، مرا از قیدِ من بودن رها کردی

 

_دوباره روی ماهت محو شد در رشته های شب

تو با زیبایی‌ات این حرف‌ها را نخ نما کردی...

 

نماز عشق می خواندم، امامم حضرت دل بود

کنارم بی تکلّف ایستادی، اقتدا کردی

 

به هم نزدیک بودیم، آتش از لب‌هات می‌تابید

دلت می‌خواست لب‌های مرا، امّا حیا کردی

 

من از خود نیمه‌ای را دیده بودم "عاقل" اما تو

مرا با نیمه ی دیوانه ی من آشنا کردی

 محمدرضا طاهری


دیگر اشعار : محمدرضا طاهری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5      

محبوب کردن