سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 261 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13096343


صفحه نخست      

پیراهنم...!

بدست علیرضا بابایی در دسته ایرج علی نژاد تاریخ : 93/9/10 ساعت : 1:4 صبح

 

 

پیراهنم پیراهنت را دوست دارد   ...
پیراهنم عطر تنت را دوست دارد

پیراهنم وقتی که می آیی سراغش
آغوشِ گرم و ایمنت را دوست دارد...

پیراهنم ، شب در اتاق گفتگومان
پیراهن از تن کندنت را دوست دارد

پیراهنم چشمش تو را خیلی گرفته
نامرد چشمِ روشنت را دوست دارد

خوب او حسودست و تو را از چشم مردم
پیداست ! پنهان کردنت را دوست دارد

پیراهنم دلتنگ میگردد برایت
تنگِ غروب و دیدنت را دوست دارد

آهسته در گوشت بیا چیزی بگویم
پیراهنم ، پیراهنت را دوست دارد ...

ایرج علی نژاد 

 

 


دیگر اشعار : ایرج علی نژاد
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مثل ابری پا به ماه آبستن بغضم ولی...

بدست علیرضا بابایی در دسته مرضیه فرمانی تاریخ : 93/9/8 ساعت : 10:4 عصر

 

گم شدن در بازوان تنگ دنیایی بزرگ

فکرهایی کوچک اماساکن جایی بزرگ

با غم ای کاش ها سرکردن هرروزه و

انتظاردیدن تعبیررویایی بزرگ

دلخوشی کوچکی آوردعشق و پشت آن

ایستاده خط قرمزهای امایی بزرگ

در سر رودی اگرشوق سرازیری نبود

بسترش راهی نمیشد سوی دریایی بزرگ

مثل ابری پابه ماه آبستن بغضم ولی

خودخوری را یاد من دادند غم های بزرگ

سال ها گشتیم اما عاقبت جز این نبود:

مرگ تنها پاسخی پشت معمایی بزرگ

مرضیه فرمانی

 


دیگر اشعار : مرضیه فرمانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مادران گمنام...

بدست در دسته تاریخ : 93/9/6 ساعت : 10:39 صبح



سی ساله اتاقتو دست نزده، قفس قناریاتو دون می ده

قاب های عکساتو دستمال می کشه، چین های پیشونیش رو نشون می ده


از امامزاده که برمی گرده، شاخه گل تو لیوان آب می گذاره

سفره شو پهن می کنه توی ایوون و... واسه ی تو هم یه بشقاب می ذاره


زنگ خونه اش رو که هر بار می زنن، پیره...اما یهو پر در می آره

سی ساله چادرشو سر می کنه، سی ساله چادرشو در می آره!!


حیاط خونه رو تا برگردی، با چه ذوقی چراغون کرده واست

دیشب هم نبودی، رفت خونه ی بخت؛ دختری رو که نشون کرده واست!!


پیرزن می دونه برمی گردی، خونه رو پر می کنی با خنده هات

همینه که تو محل می پیچه، جمعه شب ها عطر آش پشت پات!


یه غمایی توی این دنیا هست، دل رو کوره ، چشم رو دریا می کنه

جیگر مادرا تاول می زنه، کمر باباها رو تا می کنه!!


پهلوونای محله رفتن و مادرا موندن و کوه خاطرات

اونا که توی بهشتن، اما....طول عمر مادراشون "صلوات"


 


"حامد عسگری"

........................................................................

دانلود کلیپ مادران گمنام


دیگر اشعار :

روسری وا می کنی، خورشید عینک می زند...

بدست در دسته تاریخ : 93/9/4 ساعت : 9:2 صبح

 

 

 روسری وا می کنی، خورشید عینک می زند!

دسته گل غش می کند،پروانه پشتک می زند! 



کفش در می آوری، قالی علامت می دهد!

جامه از تن می کَنی، آیینه چشمک می زند!



هر کسی از ظّنِ خود در خانه یارت می شود

گاز آتش می خورد! یخچال برفک می زند!



میوه ها با پای خود تا پیش دستی می دوند

آن طرف کتری به پای خویش فندک می زند!



روبرویم می نشینی، جشن بر پا می شود

صندلی دف می نوازد!، میز تنبک می زند!



درد دلها از لبت تا گوش من صف می کشند

پیش از آن چشمت به چشم من پیامک می زند!



عشق من! این روزها با اینکه درگیر توام

باز هم قلبم برای قبلها لک می زند!



زندگی گر چه برای پر زدن می سازدش

عاقبت نخ را به پای بادبادک می زند!



عشق گاهی با پر قو صخره را می پرورد

گاه سنگین می شود، چکش به میخک می زند!



باز هم با بوسه ای راه تو را می بندم و

حرف آخر را همین لبهای کوچک می زند!


 

 


"غلامرضا طریقی" 


دیگر اشعار :

نگران توام؟؟!!!

بدست در دسته عادل دانتیسم تاریخ : 93/8/29 ساعت : 1:19 صبح

نگران توام!


نگرانم  !
برای روزهایی که می آیند
تا از تو تاوان بگیرند و تو را مجازات کنند!


نگرانم!
برای پشیمانی ات، زمانی که هیچ سودی ندارد!


نگرانم!
برای عذاب وجدانت، که تو را به دار می کشد وُ می کُشد!


روزگاری رنج تو رنجم بود
اما روزها خواهند گذشت...


و تو
آری تو


آنچه را به من بخشیدی
از دست دیگری باز پس خواهی گرفت!

و آنچه که من به تو بخشیدم، هیچگاه نخواهی یافت!


اسم تو، صورت تو، و یاد تو
تنها این چیز ها را بخاطر من می آورد:
دروغ و دورویی و ذلت ...


عزیزم!
تو یک دوست را از دست دادی ... !

.

.

"عادل دانتیسم"

 

 

 


دیگر اشعار : عادل دانتیسم

حالا که آمدهای

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا عبدالملکیان تاریخ : 93/8/25 ساعت : 3:20 عصر

حالا که آمده‌ای
توان ایستادن ندارم
بنشین
سر بر زانوانم بگذار
حالا که آمده‌ای
دیگر نه شاعرم نه عاشق
فقط این پنجره را ببند تا دلم نگیرد
حالا که آمده ای
همین جا بنشین و فقط از خدا بپرس
چقدر با هم بودن خوب است ..
حالا که آمده‌ای
گریه نمی‌کنم
این باران از آسمان دیگری است ..
حالا که آمده‎ای
چه لباس‎های مهربانی پوشیده‎اند
همه‎ی این کلماتی که از تو می‎گویند

حالا که آمده‌ای
می گویم چه ماجرای قشنگی است
کبوترها دانه‌هایشان را در زمین می خورند و
امتحانشان را در آسمان پس می دهند

حالا که آمده ای
نمی خوابم
وقتی منتظر کسی نیستی چه قدر بیداری بهتر است ..

حالا که آمده ای
دلم برای این ماه و این ستاره می سوزد
امشب چگونه سر بر بالش خواب می گذارند
با این همه بیداری! …..

“محمدرضا عبدالملکیان”


دیگر اشعار : محمدرضا عبدالملکیان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مشکلی نیست ، بگویند طرف کم دارد

بدست علیرضا بابایی در دسته علی صفری تاریخ : 93/8/25 ساعت : 3:9 عصر

مشکلی نیست ، بگویند طرف کم دارد

حال دیوانه کجا قصه مبهم دارد

 

جبرئیلم اگر امروز ، به من خرده نگیر

دکمه در دکمه تنت حضرت مریم دارد

 

باز با ارتش زیبایی تو درگیرم

خط چشمت خبر از خط مقدم دارد

 

لای موهات اسیرم ، تو مرا دار بزن !

آنکه پیروز شده حق مسلم دارد

 

بعد هر حادثه امداد رسانی رسم است

لعنتی ! لمس تنت زلزله بم دارد

 

وعده های سر خرمن همه ارزانی شیخ

با تو هر لحظه دلم میل جهنم دارد

 

علی صفری


دیگر اشعار : علی صفری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

راحت بخواب ای شهر ! آن دیوانه مرده است...

بدست در دسته فاضل نظری تاریخ : 93/8/24 ساعت : 1:19 صبح

 

راحت بخواب ای شهر ! آن دیوانه مرده است

در پیله ی ابریشمش پروانه مرده است!


در تُنگ، دیگر شور دریا غوطه‌ور نیست

آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده است


یک عمر زیر پا لگد کردند او را

اکنون که می‌گیرند روی شانه، مرده است

 

گنجشکها ! از شانه‌هایم برنخیزید

روزی درختی زیر این ویرانه مرده است


دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش

آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده است...

 

 


"فاضل نظری"


دیگر اشعار : فاضل نظری

همراه من بمان

بدست در دسته غلامرضا طریقى تاریخ : 93/8/21 ساعت : 11:50 عصر

همراه من بمان

 

 

صوتت - اگر چه حنجره ات ساز بادى است-
یادآور صداى سه تار "عبادى" است

 

اندام تو میان کمربند کافرت
چون شِعب، در محاصره ى اقتصادى است

 

رنگین کمان به پیروى از ابروان تو
پیوسته در تصور من، نوک مدادى است

 

هر جمعه شب، به عشق تو تا مسجد آمدن
مثل نماز جمعه سیاسى - عبادى است

 

آغوش من براى همیشه از آنِ توست
سلول تنگ سینه ى من، انفرادى است

 

با اینکه با تو زندگى نوح هم کم است
بى تو همین دو نصف نفس هم زیادى است

 

همراه من بمان که به ناباوران عشق
ثابت کنیم شاکله ى عشق، شادى است

 

ثابت کنیم گسترش عشق در جهان
واجب تر از مبارزه با بى سوادى است

 

 غلامرضا طریقى


دیگر اشعار : غلامرضا طریقى

با شعر فاضل نظری عاشقت شدم...

بدست در دسته تاریخ : 93/8/21 ساعت : 9:33 صبح

 

در سال سوم نظری...عاشقت شدم
نه ماه محض دربه دری- عاشقت شدم


مثل خودم عجیب غریب است عشق من
چون قبل اینکه دل ببری عاشقت شدم


 دارم به بار عشق شما فکر میکنم
که من چطور یک نفری عاشقت شدم


 
 نه از طریق نامه و دیوار وپنجره...
به شیوه ی جدید تری عاشقت شدم


بی آنکه با برادرتان هم دهن شوم
بی هیچ ترس ودردسری- عاشقت شدم


از شهررد شدی ومن ای سیب سرخ خیس*
با شعر (فاضل نظری) عاشقت شدم



 

"امیر رضا پدرام یار "

 


دیگر اشعار :
<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن