سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 399 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13096481


صفحه نخست      

بیــهوده نیست همسفر آمـاده می کنند...!

بدست در دسته تاریخ : 94/3/2 ساعت : 1:26 صبح


بیــهوده   نیست  همسفر  آمـاده  می کنند
اســپند  را  به  پشــت  در  آمـاده  می کنند


این  فاطــــمه  قرار  شد   ام البـــنین   شود
بر  دامنـــــش  اگر  پســـر  آمـاده  می کنند


قربان  شدن  فقط  و فـقط  کار عاشـق است
تا  چشم  شـور  هست  سر  آمـاده  می کنند


دیــــگر   برای  دلــهره جایی نمــــانده است
در بیـــشه   زار  شـــیر نر آمـاده  می کنند


در  آسمان  فاطــمه چـــون روز روشـن است
وقتــی  برای  شب قــــمر آمـاده  می کنند


ائینـــه ی علی ست مبــــــارک کــند خــدا
حـــقا عجـــب یلی ســـــت مبارک کند خـدا

 

 


"صابر خراسانی"


دیگر اشعار :

روزی شعر من امشب دو برابر شده است...!

بدست در دسته تاریخ : 94/3/2 ساعت : 1:16 صبح


روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است


چون که بانوی کلابیه پسر آورده
چشم وا کن، پدر خاک قمر آورده


هر که از قافله فطرسیان جا مانده
نظرش خیره به گهواره سقا مانده!


زور بازوی تو بی حد و عدد خواهد شد
بعد از این ام بنین، ام اسد خواهد شد


با وجود تو زمین حیدر دیگر دارد
کعبه جا دارد اگر باز ترک بردارد


از در خانه او پا نکشیدم هرگز
چون حسینی تر از عباس ندیدم هرگز


ماه ذی‌الحجه که عباس به حج عازم شد
همه بر کعبه ولی کعبه بر او محرم شد


در طوافش سخن از عقل فراتر می گفت
در حقیقت «لک لبیک برادر» می گفت!


این اباالفضل که از قبله فراتر می رفت
مرتضی بود که بر دوش پیمبر می رفت


علی اکبر به ثنا گویی او می آید:
چقدر منبر کعبه به عمو می آید


خطبه خواند و همه را محو صدای خود کرد
در حقیقت همه را قبله نمای خود کرد


گفت این خانه که حق آمد و ایجادش کرد
مسجدی بود که بابای من آبادش کرد


 از در خانه او پای نکشیدم هرگز
چون حسینی تز از عباس ندیدم هرگز


 «کاشف الکرب» تویی؛ خنده ارباب تویی
«پدر خاک» علی و «پدر آب» تویی!


روی چشم تو بود جای حسن جای حسین
هست مابین دو ابروی تو بین الحرمین


پیش خورشید و قمر سایه تو سنگین است
و فقط محضر زینب سر تو پایین است


ساقی ما چه شرابی چه سبویی دارد
بنویسید رقیه چه عمویی دارد


صحبت از مردی تو کار بنی هاشم بود
نام تو در دل میدان رجز قاسم بود


زور بازوی علی ریخته در بازویت
ذوالفقاری نبود تیز تر از ابرویت


تیغ چرخانده ای و پیش تو طوفان هیچ است
لشگری پیشت اگر آمده میدان، هیچ است


وسط جنگ زمین را به زمان دوخته ای
فن شمشیر زنی را ز که آموخته ای؟!


ای جوان! پیر رهت کیست از آن شاه بگو؟
«أشهد أن علیاً ولی الله» بگو


او علمدار حسین است ببخشید مرا
مدح او کار حسین است ببخشید مرا

 

 

 


"مجید تال"


دیگر اشعار :

بال فطرس به عنایات تو پر می گیرد...!

بدست در دسته تاریخ : 94/3/1 ساعت : 12:12 صبح


بال فطرس به عنایات تو پر می گیرد

تا غلام تو شود بال سفر می گیرد


دل ما خرج که شد قیمت آن بالا رفت

سنگ در کنج حرم، قیمت زرّ می گیرد


بهترین سود همین است که در چشم تر است

به تو دل می دهد و چند گُهر می گیرد


چقدر زود درِ خانه ی تو ریخته اند

وقت خیرات، گدا زود خبر می گیرد


بین فرزند و غلامت نگذاری فرقی

کرم تو همه را مدِّ نظر می گیرد


چقدر فاطمه تشنه ست در این شش ماهه

انَا العطشان تو انگار جگر می گیرد!

 

 

 

 

 

"علی اکبر لطیفیان"


دیگر اشعار :

گاهی به نغمه های دلم گوش می کنم...!

بدست در دسته تاریخ : 94/2/30 ساعت : 2:0 عصر



گاهی به نغمه های دلم گوش می کنم

جز عشق هرچه هست فراموش می کنم


پیری رسید و تار هوس می تنم هنوز

یعنی: شکار لعل لب نوش می کنم


گاهی هم از پیاله ی چشم بتان شهر،

بیتی،قصیده ای ،غزلی نوش میکنم


چون پیچکی که سخت بپیچد به جان سرو

با ماه خویش دست درآغوش می کنم


دیوانه ی سکوتم و لب های بوسه خواه

آواز بوسه ای ست، اگر گوش می کنم


هر بار توبه می کنم از عاشقی و باز

چشمت چه می کند که فراموش می کنم

 

 

 

 


"کمال الدین علاءالدینی شورمستی"


دیگر اشعار :

زمین دارالمجانین شد، عزیزم روسری سر کن...!

بدست در دسته تاریخ : 94/2/30 ساعت : 10:53 صبح




برای کشتن من گوشه ی ابروت هم کافی ست

اگرنه خوب من یک حلقه ی گیسوت هم کافی ست


بساط عیش عصرانه شکر قرمز نمی خواهد

کنار سینی چایی دو تا لیموت هم کافی ست


زمین دارالمجانین شد، عزیزم روسری سر کن

برای دلبری کردن دو تار موت هم کافی ست


به قرآن فتح دنیا این همه لشکر نمی خواهد

کمانداران آتشپاره ی ابروت هم کافی ست


دوای درد درمان سوز این دیوانه دست توست

بغل نه، بوسه نه حتا کمی از بوت هم کافی ست

 

 

 

 


"کمال الدین علاءالدینی شورمستی"


دیگر اشعار :

می کشتمت! وساطت ایمان اگر نبود

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین جنتی تاریخ : 94/2/29 ساعت : 3:51 عصر

بیابانگرد تنها

می کشتمت! وساطت ایمان اگر نبود
پروای نان و پاس نمکدان اگر نبود

بی شانه ی تو سر به کجا می گذاشتم
ای نارفیق کوه و بیابان اگر نبود

پیراهنم به دادِ منِ تنگدل رسید،
خود سینه می شکافت، گریبان اگر نبود!

در رفته بود این جگر از کوره، بی گمان
همراهِ صبر، همتِ دندان اگر نبود!

از این جهان سفله به یک خیزش بلند،
رد می شدیم، تنگی دامان اگرنبود!

می گفتمت چه دیده ام و چیست در دلم،
این ترسِ خنده آورم از جان اگر نبود!

?حسین جنتی


دیگر اشعار : حسین جنتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

محمد علی سپانلو آسمانی شد...!

بدست در دسته تاریخ : 94/2/29 ساعت : 9:51 صبح

 

صدای گریه اش شنیده می شود

حتی در حجم ترافیک

و

در تراکم روزمرگی ها

تهران هر چه قدر که بزرگ شود

هنوز هم

فرزند توست

               "شاعر تهران"

و بوی شهرزاد و سندباد را می دهد...!

 

 

 

 

"پوریا بیگی"

....................................................................................................

روحش شاد....یادش گرامی....خاطرش آرام و روشن با ذکر صلوات!


دیگر اشعار :

تو غلط می کنی اینگونه دل از ما ببری :)

بدست در دسته تاریخ : 94/2/26 ساعت : 5:18 عصر

تو غلط می کنی اینگونه دل از ما ببری :)

 

تو غلط میکنی این گونه دل از ما ببری

 سر خود آینــه را غـــرق تماشــا ببری

 

مرده شور من ِ عاشق که تو را می خواهم

گـــور بابای دلـی را کــــه بـــه اغــــوا ببری

 

چه کسی داد اجازه که کنی مجنونم؟

به چـه حقی مثلن شهرت لیلا ببری؟

 

به من اصلن چه که مهتابی و موی تو بلند

چـــه کسـی گفتـه مرا تا شب یلدا ببری؟

 

بخورد توی سرم پیک سلامت بادت

آه از دست شرابی که تو بالا ببری

 

زهر مار و عسل ، از روی لبم لب بردار

بیخودی بوسه به کندوی عسلها ببری

 

کبک کوهــی خرامان ! سر جایت بتمرگ

هی نخواه این همه صیاد به صحرا ببری

 

آخرین بار ِ تو باشد که میآیی در خواب

بعد از این پلک نبندم کــه به رویا ببری

 

لعنتـی ! عمـــر مگر از سر راه آوردم

که همه وعده ی امروز به فردا ببری

 

این غزل مال تو ، وردار و از اینجا گم شو

به  درک  با  خودت  آن  را  نبری یا ببری

 

 

 شهراد میدری

 

 

 

پ.ن: شاعر ِ عصبی پوزخند


دیگر اشعار :

من که در سنگدلی شهره به عالم بودم...!

بدست در دسته تاریخ : 94/2/22 ساعت : 11:10 صبح



عقرب در قمرت پاک بهم ریخت مرا
عطش چهره ی نمناک بهم ریخت مرا


مستی لعل لبت درخور اغیار مباد
سرخوشم یار که این تاک بهم ریخت مرا


عشق تو چون شرری خرمن جانم را سوخت
سوزش سینه ی صدچاک بهم ریخت مرا


" آسمان بار امانت نتوانست کشید "
طالع و قرعه ی افلاک بهم ریخت مرا


بیستون نام تو را تا که شنید از فرهاد
به خدا ناله ی پژواک بهم ریخت مرا


تا نگاهم به سر کوچه ی معشوق رسید
دست غیب آمد و بی باک بهم ریخت مرا


من که در سنگدلی شهره به عالم بودم
عاقبت غمزه ای از خاک بهم ریخت مرا

 

 

 

 

 

"مرتضی اشکان درویشی"

.........................................................................................

"فهیمه" عزیز انتخابت بی نظیر بود...از تو متشکریم!


دیگر اشعار :

عشق شد ساده ترین شکل فروپاشی ها...

بدست در دسته تاریخ : 94/2/22 ساعت : 10:33 صبح



بدنت بکرترین سوژه ی نقاشی ها
و لبت منبع الهام غزل پاشی ها


با نگاهت همه ی زندگی ام بر هم ریخت
عشق شد ساده ترین شکل فروپاشی ها


چشم تو هر طرف افتاد فقط کشته گرفت
مثل چاقو که بیفتد به کف ناشی ها


ماهی قرمزم و دلخوشیم این شده که
عکس ماه تو بیفتد به تن کاشی ها


بنشین چای بریزم که کمی مست شویم
دلخوشم کرده همین پیش تو عیاشی ها


آرزویم فقط این است بگویم سر صبح
عصر هم منتظر آمدنم باشی ها

 

 

 

 

"علی صفری"

.........................................................................................

سپاس از "فهیمه" بانو بابت انتخاب این غزل زیبا


دیگر اشعار :
<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن