سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 388 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13096470


صفحه نخست      

می شود عاشقِ دلداده و یارم باشی؟

بدست علیرضا بابایی در دسته رقیه نوری پور تاریخ : 96/5/30 ساعت : 10:23 صبح

می شود عاشقِ دلداده و یارم باشی؟

 

می شود عاشقِ دلداده و یارم باشی؟

و به کوتاهیِ"یک عمر"کنارم باشی؟

 

حسرتِ دیدنِ تو،کرده زمین گیر مرا

«دردِ بیچاره»منم!کاش دچارم باشی

 

سوختم،سوختم از گرمی احساساتم

آهِ مرداد شدم تا تو بهارم باشی

 

بی قرارت شده ام در تب و تابم هرشب

می شود«عشق»تو یک لحظه قرارم باشی؟

 

ترسم از مرگ و از آن رفتن اجباری نیست

ترسم آن است که«تو»چوبه ی دارم باشی

 

آه!یارم نشدی،کاش که بعد از مرگم

شمعِ جا مانده به پهلوی مزارم باشی


رقیه نوری پور 


دیگر اشعار : رقیه نوری پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از تو بعید نیست جهان عاشقت شود

بدست علیرضا بابایی در دسته افشین یداللهی تاریخ : 96/5/30 ساعت : 10:3 صبح

از تو بعید نیست جهان عاشقت شود

 

از تو بعید نیست جهان عاشقت شود

شیطان رانده، سجده کنان عاشقت شود

 

 از تو بعید نیست میان دو خنده ات

تاریخ گنگی از خفقان، عاشقت شود

 

 توران به خاک خاطره هایت بیافتد و

آرش، بدون تیر و کمان، عاشقت شود

 

چشمان تو، که رنگ پشیمانی خداست

درآینه، بدون گمان، عاشقت شود

 

از تو بعید نیست، قیامت کنی و بعد

خاکستر جهنمیان عاشقت شود

 

 وقتی نوازش تو شبیخون زندگیست

هر قلب مات بی ضربان، عاشقت شود


از من بعید بود ولی عاشقت شدم...

از تو بعید نیست جهان عاشقت شود

 

  افشین یداللهی


دیگر اشعار : افشین یداللهی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بوی رفتن می دهد با من مدارا کردنت

بدست علیرضا بابایی در دسته مرجان علیشاهی تاریخ : 96/5/27 ساعت : 5:0 عصر

بوی رفتن می دهد با من مدارا کردنت

 

بوی رفتن می دهد با من مدارا کردنت 

سخت دلتنگم برای اخم و دعوا کردنت 

 

عطر خوبی می زنی از در که بیرون می روی 

دلخورم از این همه خود را فریبا کردنت 

 

گفتم آیا خسته ای از زندگانی پیش من؟ 

سخت رنجیدم من از اینگونه حاشا کردنت 

 

گفتمت میل سفر دارم تو گفتی صبر کن 

خسته ام، دلخسته از امروز و فردا کردنت 

 

می شنیدم دیشب آن لحن پر از افسوس را 

صورت گریان و آن آه و دریغا کردنت 

 

می هراسم از نگاه خیره تو سمت در 

رنگ حسرت دارد آخر این تماشا کردنت 

 

با زبان بی زبانی حرف خود را گفته ای 

می روم دیگر نمی خواهم مدارا کردنت

 

 

مرجان علیشاهی


دیگر اشعار : مرجان علیشاهی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هی بوسه نزن با هیجان گوشه ی لب را

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 96/5/26 ساعت : 8:48 صبح

 

هی بوسه نزن با هیجان گوشه ی لب را

یک لحظه رعایت بکن آداب ِادب را

 

دندان به لبم می زنی انگار شبانه..

پاتک زده ای قسمتی از باغ ِرطب را

 

گرمای لبت روی لبم در نوسان است

بالا نبری در تنم اندازه ی تب را

 

با آتش ِبرخورد ِلبت با رگ ِگردن..

بر هم زده ای رابطه ی مغز و عصب را

 

از بس که میان ِدو لبم جای ِکبودی ست..

انگار که "داعش" زده استان ِ"حلب" را

 

دیشب که سراسیمه تو را گاز گرفتم..

حال آمده ای نقد کنی عین ِطلب را

 

اینگونه که در اول ِشب بوسه گرفتی..

ای وااای...خدا خیر کند آخر ِشب را

 

مسعود محمدپور


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هنوز هم که هنوز است عاشق ماهم

بدست علیرضا بابایی در دسته مرتضی کردی تاریخ : 96/5/18 ساعت : 8:4 عصر

هنوز هم که هنوز است عاشق ماهم

 

هنوز هم که هنوز است عاشق ماهم

ولی بدون تو مهتاب را نمی خواهم

 

برای آمدنت گرچه راه کوتاه است

هنوز هم که هنوز است چشم در راهم

 

سلام ... روز قشنگی ست ... دوستت دارم ...

چقدر عاشق این جمله  های کوتاهم

 

هوای بودن یک عمر با تو را دارم

منی که دلخوش دیدارهای گهگاهم

 

برای گفتن یک حرف عاشقانه فقط

اسیر سخت ترین زخم های جانکاهم

 

بدون تو همه ی لحظه  ها به این فکرند

که تیغ را بگذارند بر گلوگاهم

 

مرتضی کردی


دیگر اشعار : مرتضی کردی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گرچه من سوخته ام دم به دم از تنهایی

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا طاهری تاریخ : 96/5/18 ساعت : 9:5 صبح

تنهایی

 

گرچه من سوخته ام دم به دم از تنهایی

دور از آغوش تو یخ بسته ام از تنهایی

 

خانه در خویش فرو رفته و من خاموشم

رونق تازه گرفته ست "غم" از تنهایی

 

نیمه شب لحظه ی یادآوری لب هایت

بوسه بر باد هوا می زنم از تنهایی

 

همه ی عمر به جز نام تو را مشق نکرد

نکشیده ست چه ها این قلم از تنهایی!

 

امشب اما دو قدم آمده ای سمت دلم

تا که من دور شوم صد قدم از تنهایی...!

 

محمدرضا طاهری 


دیگر اشعار : محمدرضا طاهری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در آغوشت کشیدم مثل خاک مرده باران را

بدست علیرضا بابایی در دسته میثم حمیدی تاریخ : 96/5/18 ساعت : 8:47 صبح

 

عاشق و بیابان

در آغوشت کشیدم مثل خاک مرده باران را

تحمل کن کمی، اندوه آغوش بیابان را

 

سر ناسازگاری دارم اما پافشاری کن

بیابان سخت عادت می‌کند آداب مهمان را

 

چه تقدیری که پایان بیابان ها بیابان هاست

در آغوشم بخوان این بیت‌های رو به پایان را

 

سکوت ابرها را گرگ باران دیده می‌فهمد

تو نم ‌نم ناامیدی مستی دریای بی‌جان را

 

و فردا در کنار راز‌هایم خاک خواهی شد

بیابان‌ها بیابان‌ها نمی‌فهمند باران را

 

میثم حمیدی


دیگر اشعار : میثم حمیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خون به دلم کرد و کناری گذاشت

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 96/5/17 ساعت : 7:40 عصر

خون به دلم کرد و کناری گذاشت

 

خون به دلم کرد و کناری گذاشت

در سبدم عشق اناری گذاشت

 

تا ببرد صبر و قرار از دلم

با دل تو عشق قراری گذاشت

 

خوار مرا خواست اگر در فراق

همدم گلهای تو خاری گذاشت

 

هیچ سری نیست که بی سرّ اوست

عشق به دوش همه باری گذاشت

 

عقل پریشان‌شده دید و گذشت

عشق اگر راه فراری گذاشت

 

قبل تو و بعد تو چیزی نبود

بین دو پاییز بهاری گذاشت

 

مژگان_عباسلو 


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو زخم مى زنى و شیوه ات لطافت نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته سیدتقی سیدی تاریخ : 96/5/17 ساعت : 5:51 عصر

تو زخم مى زنى و شیوه ات لطافت نیست

 

تو زخم مى زنى و شیوه ات لطافت نیست 

بگو ، جواب محبّت مگر محبّت نیست ؟

 

نگو به تلخى این اتفاق عادت کن

که عشق حادثه اى مبتلا به عادت نیست

 

درون آینه غیر از خودت چه مى بینى ؟

تو هم شبیه منى هیچ کس کنارت نیست

 

پر از گلایه ام اما به جبر خندانم

همیشه واقعیت ناشى از حقیقت نیست

 

برو سفر بسلامت ولى بدان از عشق

اگر که خیر ندیدى بدون علت نیست

 

فقط اجازه بده در نبودنت شب_ها

کمى به فکر تو باشم اگر جسارت نیست ‏

 

 

سیدتقی_سیدی


دیگر اشعار : سیدتقی سیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من حسادت میکنم حتا به تنها بودنت

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 96/5/17 ساعت : 4:22 عصر

من حسادت می‌کنم حتا به تنها بودنت

 

من حسادت می‌کنم حتا به تنها بودنت

من به فردِ روبه‌رویی، لحظه‌ی خندیدنت

 

من به بارانی که با لذت نگاهش می‌کنی

یا نسیمی که رها می‌چرخد اطراف تنت

 

من حسادت می‌کنم هتا به دست گرم آن_

شالِ خوشرنگی که می‌پیچد به دور گردنت

 

وقتی انگشتان تو در گیسوانت می‌دود

من به رد‌ِ مانده از اینجور سامان‌دادنت

 

اینکه چیزی نیست، گاهی دل حسادت کرده به_

عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت

 

هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت

من حسادت می‌کنم هتا به قلب دشمنت

 

کاش هرکس غیر من، ای کاش هتا آینه

پلک‌هایش روی هم می‌رفت وقت دیدنت.. 

 

الهام_نظری


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5      >

محبوب کردن