سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 524 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13096606


صفحه نخست      

علت ناب تغزل!همه ی رویایم

بدست علیرضا بابایی در دسته آرش شفاعی تاریخ : 96/4/28 ساعت : 3:56 عصر

 

علت ناب تغزل!همه ی رویایم

غزلت کو که به پایان برسد غم هایم؟

 

مدتی شد که نگاه تو نتابید به من 

مدتی هست که غرق شب بی فردایم

 

عوض نام خودم نام ترا می گویم 

باز می پرسم از خویش چرا رسوایم؟ 

 

محض تو هرچه بهشت است به آتش بکشم 

تا که سیبی برسانم به لب حوایم 

 

هرچه می خواهم ازدست تو بگریزم باز 

دست مجهول کسی چنگ زده بر پایم

 

باید ازمن شوی این حرف من لجباز است

کج مکن راه که از راه دگر می آیم..

 

آرش شفاعی


دیگر اشعار : آرش شفاعی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

همه مستیم ولی کیست که عاشق باشد؟

بدست علیرضا بابایی در دسته هخا هاشمی تاریخ : 96/4/28 ساعت : 8:36 صبح

شق،دریای جنون است

 

همه مستیم ولی کیست که عاشق باشد؟

با دل گم شده از خویش موافق باشد؟

 

بستر باغچه گرم است که مریم شده‌ایم

کیست در داخل مرداب ، شقایق باشد ؟

 

وقت شادی همه لبخند تو را میبوسند

خوشتر آن دوست که همشانه‌ی هق هق باشد

 

فرصت آینه سنگ است بزن تا شاید

پشت آیینه خداوند حقایق باشد

 

عشق،دریای جنون است و خطر، می‌بایست

دل در این ورطه‌ی پر حادثه قایق باشد

 

گوهرت را به کسی بخش که لایق باشد

نه که دل دل زدنت، آینه‌ی دق باشد

 

 

هخا هاشمی


دیگر اشعار : هخا هاشمی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

میان گیسوانت دستهایم گم شدن دارد

بدست علیرضا بابایی در دسته سیدمرتضی سجادی تاریخ : 96/4/27 ساعت : 8:26 عصر

میان گیسوانت دستهایم گم شدن دارد

 

میان گیسوانت دستهایم گم شدن دارد

دلم در عمق چشمت، شوری از مردم شدن دارد

 

هوس کردم بیافتم ازنگاهت روی لبهایت

بچینم بوسه ای که حسرت گندم شدن دارد

 

تو معصومه ترین زیبای دنیایی بدون شک

که هر شهری به پیش پات میل قم شدن دارد

 

اگر آتش به دستان تو درهرقصه ای افتد

سیاوش هم یقینا غصه‌ی هیزم شدن دارد

 

درون فصل های شعر نخستین مبتلا هستم

بگو آبی چشمانت تب چندم شدن دارد

 

بیا سر به سرم بگذار مهتابی ترین بانو

میان گیسوانت دستهایم گم شدن دارد

 

 

سیدمرتضی سجادی


دیگر اشعار : سیدمرتضی سجادی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

میخواهم از دنیا بدارم دست

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا ترکی تاریخ : 96/4/27 ساعت : 7:46 عصر

می‌خواهم از دنیا بدارم دست دست تو اما مال من باشد

 

گیرم که صحرا مال من باشد  

امواج دریا مال من باشد

 

گیرم که پرواز پرستوها

در بی‌کران‌ها مال من باشد

 

گیرم که آواز قناری‌ها

در باغ تنها مال من باشد

 

یک دست ماه و دیگری خورشید

خاک زمین پامال من باشد

 

یا فرض کن هرجور می‌خواهم

امروز و فردا مال من باشد

 

اصلاَ تصور کن که غیر از تو

هر چیز و هرجا مال من باشد...

 

این داشتن‌ها عین ناداری ست

گر ملک دارا مال من باشد

 

می‌خواهم از دنیا بدارم دست

دست تو اما مال من باشد

 

وقتی تو باشی از تو سرشارم

انگار دنیا مال من باشد!

 

محمدرضا ترکی


دیگر اشعار : محمدرضا ترکی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چقدر دوستت دارم

بدست علیرضا بابایی در دسته هستی دارایی تاریخ : 96/4/27 ساعت : 10:48 صبح

چقدر دوستت دارم

 

 آنقدر دوستت دارم 
که خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم!
هر بار که می پرسی، چقدر؟!
با خودم فکر می کنم؛
دریا چطور 
حساب موجهایش را نگه دارد؟!
پاییز از کجا بداند 
هر بار چند برگ از دست میدهد؟!
ابرها چه می دانند 
چند قطره باریده اند؟!
خورشید مگر یادش مانده 
چند بار طلوع کرده است؟!
و من،
چطور بگویم که،
چقدر دوستت دارم 
.
#هستی_دارایی


دیگر اشعار : هستی دارایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از من گرفتی خلوت بکر جهان ات را

بدست علیرضا بابایی در دسته مهتاب یغما تاریخ : 96/4/26 ساعت : 9:33 صبح

هم دوست دارم غرق عشقی آتشین باشی هم تشنه ام نفرین کنم هم بسترانت را

 

 

از من گرفتی خلوت بکر جهان ات را

می خواستم مهتاب باشم آسمان ات را

 

می شد اگر می خواستی،مانند تن پوشی

دور تنم محکم بپیچی بازوانت را

 

هم دوست دارم غرق عشقی آتشین باشی

هم تشنه ام نفرین کنم هم بسترانت را

 

تنها شرابت را بنوش و دلربایی کن

بی من ننوش اما تو ... جام شوکرانت را

 

بوسیدن تو آرزویی غیر ممکن نیست

 من می رسانم بر لبم یک روز جانت را

 

مهتاب یغما

 


دیگر اشعار : مهتاب یغما
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نگیر فاصله از من ، بیا کنارم باش

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 96/4/25 ساعت : 9:17 صبح

نگیر فاصله از من ، بیا کنارم باش

نگیر فاصله از من ، بیا کنارم باش

اسیر فصل خزانم ، بیا بهارم باش

 

نگو که فرصت دیدار ما میسر نیست

دلیل محکم یک عمر انتظارم باش

 

چه قدر جای تو در زندگی من خالیست

در این مسیر پر از هیچ ، کوله بارم باش

 

دچار تو شده کل وجودم اما تو

کمی دچار خود و اندکی دچارم باش

 

تمام عمر ، تو دار و ندار من بودی

مرا رها کن از این غم ، طناب دارم باش

 

بیا به عکس مزارم سلام کن گاهی

شبیه دسته گلی بر سر مزارم باش

 

برای دل خوشی ام گریه کن هر از گاهی

برای دل خوشی ام ، "عشق" ، بی قرارم باش

 

سمانه_ میرزایی


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

عابری می زده و دل زده از تزویرم

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی سپید تاریخ : 96/4/25 ساعت : 9:11 صبح

 

 

عابری می زده و دل زده از تزویرم

مستی و راستی از اهل قلم دلگیرم

 

شهرمن شهره‌ی شاعرکشی وشحنه گری‌ست

به دلیلی که نمیدانمش اینجا گیرم

 

چه کسی دیده غم واقعی‌ام را در شعر

من که مشهور غزلهای پر از تصویرم

 

شعر درد است و این درد به غایت دلچسب

اعتیادیست که ناجور به او زنجیرم

 

نفسم شعر و تنم شعر و روانم شعر است

من اگر شعر نباشد بخدا میمیرم

 

مثل این کودک تریاک فروش سر خط

دست تقدیر چنین ساخته بی تقصیرم

 

غزلم شکوه‌ی منظوم نباید میشد

چه کنم بسته به احساس قلم میگیرم

 

 مجتبی سپید


دیگر اشعار : مجتبی سپید
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مرا آزاد میخواهی؟ به تنگ خویش برگردان

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 96/4/24 ساعت : 5:18 عصر

 

در این دریا، چه می جویند ماهی‌های سرگردان

مرا آزاد می‌خواهی؟ به تنگ خویش برگردان

 

مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی

اگر این است آزادی مرا بی بال و پر گردان

 

دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست؟

خداوندا دعای دوستان را بی اثر گردان

 

من از دنیا به جادوی تو دل خوش کرده ام ای عشق

طلسمی را که بر من بسته بودی، بسته تر گردان

 

به جای اینکه هیزم بر اجاقی تازه بگذاری

همین خاکستر افسرده را زیر و زبر گردان

 

من از سرمایه عالم همین یک "قلب" را دارم

اگر چیزی دگر مانده است، آن را هم هدر گردان

 

در این دوزخ به جز تردید راهی تا حقیقت نیست

مرا در آتش تردیدهایم شعله ور گردان

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سلام ای عشق دیروزی

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا نظری تاریخ : 96/4/15 ساعت : 7:40 عصر

سلام ای عشق دیروزی

 

سلام ای عشق دیروزی،منم آن رفته از یادی

که روزی چشمهایم را،به دنیایی نمیدادی

 

سلام ای رفته از دستی،که میدانم نمی آیی

و میدانم برای من،امیدی رفته بر بادی

 

به خاطر داریَم آیا؟!به خاطر دارمت آری!

سلام ای باور پاکی،که از چشمم نیفتادی

 

قلم آبستنِ بغضی،که میپیچد به خود هرشب

و میزاید تو را با درد،شبیهِ حس ِ میلادی

 

اسیر عشق من بودی،زمانی...لحظه ای...روزی

رهایت کردم و گفتم:پرستویم تو آزادی!

 

نوشتی:بی تو میمیرم،خرابت میشوم عمری

کنون فردای دیروز است،ببین حالا چه آبادی!!

 

محمدرضا_نظری


دیگر اشعار : محمدرضا نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5      >

محبوب کردن