سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 724 ، بازدید دیروز: 947 ، کل بازدیدها: 13096001


صفحه نخست      

آوارها دیوار می خواهند...

بدست در دسته مریم جعفری آذرمانی تاریخ : 93/9/28 ساعت : 3:43 عصر

 

آوارها دیوار می خواهند...

 

 

از اوّل فکر می‌کردم که شاید کار می‌خواهند

ولی نه؛ دست‌ها چاقوی ضامن‌دار می‌خواهند

مبادا بی‌هوا برگردی از این جاده ی بن‌بست

برای مصرف اکسیژنت آمـــار می‌خواهند

نفس را حبس کن در خاک تا سرزنده‌تر باشی

کــه بعدِ جیره‌بندی لاجرم این‌بار می‌خواهند...

کجــا بودم؟ بله، در خاطـــرم مانده‌ست تاریکی

صداهایی که هر شب از شبح، اقرار می‌خواهند

پس از طوفان به خود گفتم: چرا ویران نشد شهرم؟

ولـــی یادم نبـــود آوارها دیــــوار می‌خواهند


مریم جعفری آذرمانی


دیگر اشعار : مریم جعفری آذرمانی

پرنده باش

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد رشیدی پور تاریخ : 93/9/27 ساعت : 8:55 عصر

 

پرنده باش، دل آسمان برای تو تنگ است
اگرچه آنچه به راه تو دوخته ست، تفنگ است

نترس، اهلی دنیا نشو، به خاک نشستن
برای آن که دلش رنگ آسمان شده، ننگ است

همین نشانه ی خوبی ست از شکست نخوردن   
همین که با تو زمانه هنوز بر سر جنگ است

کسی به کشتی در گل نشسته، چشم ندارد
همیشه شیشه ی عمر قطار، مقصد سنگ است

پرنده باش و بپر، فارغ از مسیر و رسیدن
همین پریدنت ای جرأت دوباره، قشنگ است

"سجاد رشیدی پور  "

 


دیگر اشعار : سجاد رشیدی پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مرد پاییز...

بدست در دسته تاریخ : 93/9/27 ساعت : 9:46 صبح

 

 

مردی در تکاپوی عشق خود گم شد!

چشم هایش به رنگ انجم شد


آه از سینه اش برون می داد

رنگ ماه ز آه اش فزون می داد


مرد بود و مردی اش بسیار

پشت پلک هایش شرر بسیار


آسمان محو در قدم هایش

عشق معلول در عدم هایش


تکه تکه کرد غرور اش را

زیر پا نهاد وجود اش را


مثل پاییز تن طلایی شد

رنگ عشق اش آسمانی شد!


خسته شد درمیان عابر ها

آن یگانه مرد محفل ها


دست بند عاشقی به دستان اش

حکم دلدادگی به دنبال اش


هرم چشمان یار،زندان اش

صد امان ز آه پنهان اش!


آه ای باد سرد پاییزی

بی امان برگ عشق می ریزی


غافلی ز عشق آدم ها

عشق حلال بزم مشکل ها...!

.................................................................................

پی نوشت

دلم هوای بودن ات دارد...

هوای بودنی عاشقانه...

دلم تو را زیر رقص برگ های پاییزمان لک زده...!

می شود که دوباره بخوانیم

باهم

مثل هر عصر پاییز

مثل آن عصرها

.

.

.

"توی هر ضرر باید...استفاده ای باشه"

"باخت باید احساس....فوق العاده ای باشه..."


"محسن آبیار"

...................................................................................

حلال بفرمایید...اشعار بنده ی حقیر به قبای احساستان بسیار کوچک است...متشکرم از صبر جمیل تان!


دیگر اشعار :

برای من

بدست علیرضا بابایی در دسته جواد زهتاب تاریخ : 93/9/25 ساعت : 12:45 عصر

از عاشقی نشانه بیاور برای من
من عاشقم، بهانه بیاور  برای من  

من قانعم، کبوتر پرواز نیستم
یک دام، آب و دانه بیاور برای من

یک زنجره شبانه برایت می‌آورم
یک حنجره ترانه بیاور برای من

یک ذره مهربان شو و با مهربانی‌ات
خورشید را به خانه بیاور برای من

از های و هوی صلح بزرگان دلم گرفت   
یک قهر کودکانه بیاور برای من

جواد زهتاب

 

 


دیگر اشعار : جواد زهتاب
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هستم به یادت...

بدست در دسته تاریخ : 93/9/21 ساعت : 9:52 عصر

 

 

جا مانده‌ایم و شرح دل ما خجالت است

زائر شدن، پیاده، یقینا سعادت است


ویزا، بلیط کرب و بلا مال خوب هاست

سهم چو من پیامک "هستم به یادت" است


یک اربعین غزل، به امید عنایتی...

این بغض من اگر چه خودش هم عنایت است


چیزی برای عرضه ندارم مرا ببخش

یعنی غزل، نشانه‌ی عرض ارادت است


 ما هیچ، ما گناه... فقط جان مادرت

امضا بکن که نوکرت اهل شهادت است


باشد حسین ، کرب و بلا مال خوب‌ها

یک مهر تربت از تو برایم کفایت است...

 

 

 

 

"ناشناس"


دیگر اشعار :

خوشا به حال دل بی شکیب بعضی ها...

بدست در دسته تاریخ : 93/9/21 ساعت : 8:56 عصر



خوشا به حالِ دل بی شکیب بعضی ها

هزار غبطه به حال عجیب بعضی ها


نمی رود ز سرِ این پرنده ی قفسی

خیال بال و پر دل‌فریب بعضی ها


قنوت وتر ... سحر ... در جوار «شش گوشه»

طبیب حاذق درد غریب بعضی ها!

 
نصیب همچو منی؛ مهر تربت و حسرت!

برات کرب و بلا، هی نصیب بعضی ها ...

 
دلم شکسته خدایا! مرا اجابت کن

به حق حرمت امن یجیب بعضی ها

 

 

به همنشینی پاکانِ کربلا رفته

گرفته شال عزا، بوی سیب بعضی ها ...

 

 

 

 

"فاطمه معین زاده"


دیگر اشعار :

بی تو در کوچه باد می آید

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر معاذی تاریخ : 93/9/20 ساعت : 6:28 عصر

 

ناگهان آمدی به خلوتِ من، تا به خود آمدم دچار شدم
عشق من بودی و نفهمیدم تا که رفتی و بی قرار شدم

مثل گلدان خشکِ کنج حیاط، در خودم دفن می شدم هر روز
بوسه هایت شکوفه زارم کرد با نسیم تنت بهار شدم

ناگهان ریختی در آغوشم... سرم افتاد روی شانه ی تو
سیل موهات روی شانه ی من، من دلم ریخت...آبشار شدم

عطر گلهای سرخ پیرهنت، گرم و آرام در تنم پیچید
خوشه خوشه پُر از تبِ انگور... دانه دانه پُر از انار شدم

خنده هایت... دریچه ای به بهار،چشمهایت... پیاله های شراب
دور از خنده های تو دلتنگ...دور از چشم تو...خمار شدم

یک شب از کوچه باد می آمد، ناگهان ریختی از آغوشم ...
بعد از آن شب پُراز هوای سفر، بعد ازآن شب پُراز قطار شدم

عاقبت مثل قلعه های شنی، بی تو می میرم از ادامه ی باد...
بی تو می ترسم از غبار شدن... بی تو "در کوچه... باد می آید!..."*
اصغر معاذی

*"فروغ"

 


دیگر اشعار : اصغر معاذی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به هر سازی برقصانم

بدست علیرضا بابایی در دسته تکتم حسینی تاریخ : 93/9/17 ساعت : 12:59 صبح

هیاهوی غریب و مبهمی پیچیده در جانم
پرم از حس دلگیری که نامش را نمی دانم

تو اقیانوس سرشار از تلاطم های آرامی
و من دریاچه ی اشکی که دایم رو به طغیانم

بزن نی باز غوغا کن..بزن دف شور برپا کن
به هر سوزی بگریانم به هرسازی برقصانم

ببین آیینه وار از حس تصویر تو لبریزم
تو آرامی من آرامم،پریشانی پریشانم

اگر شعری نوشتم رونویسی از نگاهت بود
که این دیوانگی ها را من از چشم تو می خوانم

تکتم حسینی

 


دیگر اشعار : تکتم حسینی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مرا بگذار و بگذر

بدست علیرضا بابایی در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 93/9/15 ساعت : 3:10 عصر


 

من آن چوپان بی دینم که پیغمبر نخواهم شد

مرا بگذار و بگذر چون از این بهتر نخواهم شد


نخواهم شد شبیه این همه پیغمبر کافر

شبیه این همه پیغمبر کافر نخواهم شد


به چندین چشم زخمم دلخوشم با اینکه می دانم

که با هر زخــم چشمی مالک اشتر نخواهــم شد


همین شادی مرا بس که اگر زخمی نپوشاندم

برای گـــرده های دوستان خنجـــر نخواهم شد


نه از پائیز باکم هست و نه از دست تو چون من

گل  ابریشــم  قالیچــه ام  پرپر  نخواهــم  شد


نگو دلواپسم هستی که چشمت زیر گوشم گفت :

برایت  دایه ی  عاشق  تر  از  مادر  نخواهم  شد

 

غلامرضا طریقی

 

 

 


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

رفتم که رنج های تو را مختصر کنم

بدست در دسته شیرین خسروی تاریخ : 93/9/11 ساعت : 8:46 عصر

دارم به خاطر تو از این شهر می روم

 

در طالعم نبود که با تو سفر کنم
رفتم که رنج های تو را مختصر کنم

 

این روزها سکوت من از ناتوانی است
من کیستم که از تو بخواهم حذر کنم؟

هرگز مباد این که بخواهم به جرعه ای
طعم زبان تلخ تو را بی اثر کنم

آن قدر دور می شوم از چشمه های تو
تا باغ را به دیدن تو تشنه تر کنم

آن وقت با خیال تو یک رود می شوم
تا با تو از میان درختان گذر کنم

جان در ازای بوسه ی تو...حاضرم که من
بازنده ی معامله باشم، ضرر کنم

هرگز نخواستم که به نفرین و ناله ای
از ظلم تو زمین و زمان را خبر کنم

دارم به خاطر تو از این شهر می روم
شاید که دیدمت نتوانم حذر کنم



شیرین خسروی


دیگر اشعار : شیرین خسروی
   1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن