سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 375 ، بازدید دیروز: 498 ، کل بازدیدها: 13202115


صفحه نخست      

من سایه ای از نیمه پنهانی خویشم

بدست علیرضا بابایی در دسته قیصر امین پور تاریخ : 93/6/9 ساعت : 9:12 صبح

پشیمانی و توبه

 

من سایه ای از نیمه پنهانی خویشم 

تصویر هزار آینه حیرانی خویشم

 

صد بار پشیمانی و صد مرتبه توبه

هر بار پشیمان ز پشیمانی خویشم

 

عالم همه هرچند که زندان من و توست 

از این همه آزادم و زندانی خویشم

 

تا در خم آن گیسوی آشفته زدم دست

چون خاطر خود جمع پریشانی خویشم

 

فردایی اگر باشد باز از پی امروز 

شرمنده چو حافظ ز مسلمانی خویشم.....

 

قیصر امین پور 


دیگر اشعار : قیصر امین پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کاش دردم را نیفزایی ، مداوا پیشکش

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد سامانی تاریخ : 93/6/7 ساعت : 1:45 عصر

 

 

عشق دنیای مرا سوزاند اما پیشکش

داد از این دارم که دینم سوخت، دنیا پیشکش   !

ای که می‌گویی طبیب قلب‌های عاشقی  
کاش دردم را نیفزایی، مداوا پیشکش 

دشمنانت در پی صلحند اما چشم تو
دوستان را هم فدا کرده‌ست، آنها پیشکش

بس که زیبایی اگر یوسف تو را می‌دید نیز
چنگ بر پیراهنت می‌زد، زلیخا پیشکش

ماهی تنهای تنگم، کاش دست سرنوشت
برکه‌ای کوچک به من می‌داد، دریا پیشکش 

سجّاد سامانی

 

 


دیگر اشعار : سجاد سامانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو ماهی و من ، ماهی این برکه ی کاشی

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/6/5 ساعت : 9:43 صبح

ماهی .و حوض

 

تو ماهی و من ، ماهی این برکه ی کاشی..
اندوه بزرگی ست ، زمانی که نباشی!

آه از نفس پاک تو و ، صبح نشابور
از چشم تو و ، حجره ی فیروزه تراشی..

پلکی بزن ای ، مخزن اسرار ، که هر بار
فیروزه و یاقوت ، به آفاق بپاشی!

ای باد سبک سار! ، مرا بگذر و بگذار!
هشدار! ، که آرامش ما را ، نخراشی..

هرگز به تو دستم نرسد ، ماه بلندم!
اندوه بزرگی ست ، چه باشی.. چه نباشی..


علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سلاح جنگ ندارم ز من مترس ای زاغ

بدست علیرضا بابایی در دسته علی ارجمند تاریخ : 93/6/2 ساعت : 10:23 عصر

 

به شب رسیده ام و ماه در بساطم نیست

بگو به آینه ها آه در بساطم نیست


 به چاه زندگی افتادم و طنابی که

 مرا در آورد از چاه ، دربساطم نیست


 سلاح جنگ ندارم زمن مترس ای زاغ

مترسکم! که بجز کاه در بساطم نیست


به کیش و ماتی خود هرچه مهره داشته ام

به صفحه چیده ام و شاه در بساطم نیست


مرا ز شادی خود شاد کن که من چیزی

بجزهمین غم جانکاه در بساطم نیست


 اشاره می کنی از آن سر جهان به سفر

مرا که توشه ی این راه در بساطم نیست


بگو به آینه ها روی بر نگردانند

بگو به آینه ها آه در بساطم نیست

 

علی ارجمند


دیگر اشعار : علی ارجمند
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دیدی دوباره روی دلم پا گذاشتی

بدست علیرضا بابایی در دسته سورنا جوکار تاریخ : 93/5/30 ساعت : 9:10 صبح

تنگ ماهی روبه روی دریا

 

دیدی دوباره روی دلم پا گذاشتی

این مرد را نیامده تنها گذاشتی!!

 

مانند کوچه ای که مسیر عبور توست

در من قدم زدی و مــرا جا گذاشتی

 

ماهی شدم که غرق تو باشم ولی مــرا

با تنگ در مقابل دریا گذاشتی

 

هر کار کرده ام منو تو ما شود، نشد!!!

یک خط فاصله وسطه مـــ ــ ـــا گذاشتی

 

گاهی دلم خوش است مرا مثل شوکران

شاید برای روز مبادا گذاشتی

 

در را اگر چه پشت سرت بسته ای ولی

شکر خـــدا که پنجره را وا گذاشتی


 

سورنا جوکار


دیگر اشعار : سورنا جوکار
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

محزون تر از کمانچه ی کیهان کلهرم

بدست علیرضا بابایی در دسته مرتضی لطفی تاریخ : 93/5/29 ساعت : 10:16 عصر

 

از سوز و ساز و حسرت و از داغ دل پُرم

محزون تر از کمانچه ی کیهان کلهرم

 

داغم چنان که شعله ی فریاد و دودِ داد

پنهان نمی شود به قبای تظاهرم

 

آبم ولی به آتش خود نیستم جواب

نانم ولی به سفره ی  خود، سخت آجرم

 

شعرم که جز به روز سرودن نمی‌رسم

بغضم که جز به درد شکستن نمی‌خورم

 

نفرین به من که خلق، مرا رشته‌های مهر

یک یک بریده اند، ولی من نمی برم

 

من مثل اشک، منتظر پلک هم زدن

مثل حباب منتظر یک تلنگرم !

 

 

مرتضی لطفی


دیگر اشعار : مرتضی لطفی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بی تو مهتاب شبی را عاشقانه سردهم

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا عبداللهی تاریخ : 93/5/29 ساعت : 12:45 عصر

دوس دارم نیمه شب در خلوت ایوان ماه

سرگزارم عاشقانه با تو در دامان ماه

شامگاهان برسر میز ستاره تا سحر

جرعه جرعه با تو نوشم قهوه در فنجان ماه

باد وقتی ناجوانمردانه برهم میزند

گیسوانت را ببندم با گل روبان ماه

بی تو مهتاب شبی را عاشقانه سردهم

کوچه کوچه با تو زیر شرشرباران ماه

پا نمیخواهد گذارد بی حضور آبیت

یک ستاره درشب جشن حنابندان ماه

شب که میایی به پشت پنجره قد میکشند

شاخه های روشنایی از دل گلدان ماه

بوی عطر پیکرت در دشت سبز خالی مباد

سبز باشدتا همیشه ساقه ریحان ماه

 رضا عبداللهی


دیگر اشعار : رضا عبداللهی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

عشق گهگاهی نهنگی را به ساحل میکشد

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین جنتی تاریخ : 93/5/27 ساعت : 1:42 صبح

 

گاه در گُل می پسندد،گاه در گِل میکشد

هرچه آدم می کشد، از خامی دل می کشد


گاه مثل پیرمردان ساکت است و باوقار،

گاه مثل نوعروسان،بی خبرکِل می کشد


کجروی های "فُضیل"این نکته را معلوم کرد:

عشق حتی بار کج را-هم-به منزل میکشد


موجهای بیقرار و گوشماهیها که هیچ،

عشق ، گهگاهی نهنگی را به ساحل می کشد!


دوست مست و چشم من مست است و میدانم ، دریغ،

دست از آهو، پلنگِ مست،مشکل می کشد


حسین جنتی

 


دیگر اشعار : حسین جنتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سال ها صحرانشین بودم، جنون آورده ام

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا طاهری تاریخ : 93/5/26 ساعت : 1:19 عصر

 

 

هفت دریا را برایت غرق خون آورده ام

آسمان را پیش پایت سرنگون آورده ام


 

نام زیبایت زبانم را چنان در بند خواست
کز زبونی واژه ها را واژگون آورده ام


 

گفته بودی دل بیاور تا تو را باور کنم
گفته بودی دل ، ولی دریای خون آورده ام


 

هرچه می بینی همینم ، بیش از این از من مخواه
صورت بیرونی ام را از درون آورده ام


 

در میان شعر من دنبال غم هایت مگرد
من غم خود را از اعماق قرون آورده ام


 

تحفه ای در کوله بارم نیست ، بگشا و ببین
سالها صحرا نشین بودم ، جنون آورده ام  !

محمدرضا طاهری

 

 

 


دیگر اشعار : محمدرضا طاهری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آدمیزاد به همه چیز عادت میکند...

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 93/5/23 ساعت : 8:26 عصر

...

از خوشی های روزگار، 
همین بس که آدمیزاد به همه چیز عادت می کند..
به رفتن...
به ماندن...
به داشتن ِ کسی و بعد به نداشتن ش...
به بودن...
به نبودن...
به عشق، 
به بی عشقی...
به حرف زدن...
به سکوت...
به دل بستن...
به دل کندن...
به صندلی خالی...
به حضور تازه وارد...
به جای خالی اش حتی...
به خندیدن...
به گریستن...
به استرس...
به آرامش...
به بیکاری...
به کار مدام...
به دلی که دیگر تنگ نمی شود...
به قلبی که دیگر برای کسی نمی تپد...
به زندگی ای که میگذرد...
خوب یا بد...

قبل از اینکه قدم از قدم برداری، 
یادت باشد که به همه چیز این زندگی عادت می کنی...
باور کن...

 


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   46   47   48   49   50   >>   >

محبوب کردن