سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 377 ، بازدید دیروز: 498 ، کل بازدیدها: 13202117


صفحه نخست      

چه دیده ایم ز تیمور غیر لنگ زدن؟!

بدست علیرضا بابایی در دسته امیرعلی سلیمانی تاریخ : 93/5/10 ساعت : 6:20 عصر

 

 

نداشتیم هنر جز به بوم چنگ زدن

به عکس های سیاه و سفید رنگ زدن

 

نداشتیم توان جز به خاک افتادن

به ماه دل نسپردن ، به چشمه سنگ زدن

 

طلای پاک نبودیم ، نقره داغ شدیم

سزای ماست دراین خاک تیره زنگ زدن

 

چه دیده ایم ز خیام غیر مستی هاش ؟

چه دیده ایم ز تیمور غیر لنگ زدن؟!

 

بدون اینکه شبی ماه را نظاره کنیم

چه کرده ایم به جز طعنه بر پلنگ زدن؟

 

در ازدحام ابابیل ها کلاغ شدیم

مرام هرچه کلاغ است لاف جنگ زدن

 

 

امیرعلی سلیمانی

 

فیس بوک شاعر


دیگر اشعار : امیرعلی سلیمانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از زندگانیم گله دارد جوانیم

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 93/5/8 ساعت : 3:48 عصر

از زندگانیم گله دارد جوانیم

شرمنده جوانی از این زندگانیم

دارم هوای صحبت یاران رفته را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق

داده نوید زندگی جاودانیم

چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر

وز دور مژده ی جرس کاروانیم

گوش زمین به ناله ی من نیست آشنا

من طایر شکسته پر آسمانیم

گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند

چون میکنند با غم بی همزبانیم

ای لاله ی بهار جوانی که شد خزان

از داغ ماتم تو بهار جوانیم

گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود

برخاستی که بر سر آتش نشانیم

شمعم گریست زار به بالین که شهریار

من نیز چون تو همدم سوز نهانیم

شهریار


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با تو از خویش نخواندم – که مجابت نکنم

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 93/5/8 ساعت : 2:48 عصر

با تو از خویش نخواندم – که مجابت نکنم

 

با تو از خویش نخواندم – که مجابت نکنم

خواستم تشنه ی این کهنه شرابت نکنم

 

گوش کن از من و بر همچو منی گوش مکن

تا که ناخواسته مشتاق عذابت نکنم

 

دستی از دور به هُرم غزلم داشته باش

که در این کوره ی احساس مذابت نکنم

 

گاه باران همه ی دغدغه اش باغچه نیست

سیل بی گاهم و ناگاه خرابت نکنم

 

فصلها حوصله سوزند – بپرهیز - که تا

فصل پر گریه ی این بسته کتابت نکنم

 

هر کسی خاطره ای داشت – گرفت از من و رفت

تو بیندیش – که تا بیهده قابت نکنم

 

 

 محمدعلی بهمنی


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آدم است دیگر...

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 93/5/4 ساعت : 11:53 عصر

آدم است دیگر
یک روز صبح قبل از اینکه چشمش را باز کند به این فکر می کند که این زندگی چقدر کسالت بار است وقتی منتظر کسی نیستی!
وقتی هیچ زنگ تلفنی قرار نیست دلت را بلرزاند!
وقتی ارتعاش هیچ صدایی سلولهای خفته تنت را بیدار نمی کند !

آدم است دیگر
آسایش که به او نیامده !
وقتی آهنگ " چرا رفتی " را می شنود با خودش می گوید : کاش حداقل کسی بود که می رفت و برایش زار می زدم !
شعر می خواند و به حال شاعر غبطه می خورد که چقدر بی قرار بوده !

آدم است دیگر
گاهی دو دو تا چهار تایی می کند و میبیند همه ی آنچه دارد هیچ نمی ارزد وقتی هیچ بیگانه ای آنقدر آشنا نیست که دلت بخواهد همه اش را _ همه ی همه اش را _ فدای لبخندش کنی !

آدم است دیگر
می گویند به عشق زنده است
حالا وقتی صدای گامهای هیچکس ضربان قلبش را به نوسان نمی رساند چه کسی می گوید که زنده است ؟؟؟

...


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته سید تقی سیدی تاریخ : 93/5/4 ساعت : 12:17 صبح

آینه شکسته

 

آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست

 پیش چشمان خودت اشک بریزی کم نیست

 

یک خود آزاری زیباست که من تنهایم

 لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست

 

اشتیاقی به گشوده شدن این گره نیست

ور نه تنهایی من که گره اش محکم نیست

 

من از این فاصله ها هیچ ندارم گله ای

هر چه تقدیر نوشتست بیفتد غم نیست

 

لذتی نیست اگر درد نباشد قبلش

لذتی بیشتر از شور پس از ماتم نیست

 

بی سبب درد که هم قافیه با مرد نشد

آدم بی غم و بی درد دگر آدم نیست

 

تو نبین ساکت و ارام نشستم کنجی

حرف نا گفته زیاد است ولی محرم نیست

 

سید تقی سیدی


دیگر اشعار : سید تقی سیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یادت بماند ناگهانی را که من بودم

بدست علیرضا بابایی در دسته عادل سالم تاریخ : 93/5/4 ساعت : 12:0 صبح

یادت بماند ناگهانی را که من بودم

 

یادت بماند ناگهانی را که من بودم

طوفان بی نام و نشانی را که من بودم

 

یادت بماند رنج هایی را که در من بود

خودسوزی آتشفشانی را که من بودم

 

دنیا ندید و در شلوغی های خود گم کرد

تنهایی بی خانمانی را که من بودم

 

شاید زمانی عصر تنهایی بنامندش

این بی سر و بی ته زمانی را که من بودم

 

شاید زمانی یکنفر از نو روایت کرد

اوج و فرود داستانی را که من بودم

 

این من، منِ شاید هزاران تن شبیهم را

شاید ترا یا این و آنی را که من بودم

 

عادل سالم


دیگر اشعار : عادل سالم
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سفر ادامه ی من بود یا ادامه ی تو ؟!

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی صادقی تاریخ : 93/5/3 ساعت : 4:16 عصر

 

کدام عطر رسیده مگر به شامه‌ی تو
که لحن مرثیه‌ دارد خطوط نامه‌ی تو؟

تو پرچم وطنم بوده‌ای، نخواسته‌ام
-در این مسیر چهل ساله- جز اقامه‌ی تو


اگر به خون دل و اشک چشم، ریخته ام
دوات تازه برای بقای خامه‌ی تو

ولی تو در وسط راه جا زدی، دیدی
کشیده شد به کجاها مرام‌نامه‌ی تو؟

به مرگ و میر درختان شهر برگشتم
به شهر سوخته‌ای خالی از چکامه‌ی تو

من از خودم به تو رفتم، تو از خودت به خودت
سفر ادامه‌ی من بود یا ادامه‌ی تو!؟

مجتبی صادقی

 

 

 

 

 

 


دیگر اشعار : مجتبی صادقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/5/2 ساعت : 3:58 عصر

خاطرات بر باد رفته

 

سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی
دل بریدن هات حکمت داشت: دلبر داشتی

از دل من تا لب تو راه چندانی نبود
من که شعر تازه می گفتم، تو از بر داشتی

قلب من چون سکه های از رواج افتاده بود
آنچه در پیراهن من بود، باور داشتی

شر عشقت را من از شور پدر پرورده ام
قصد خون خلق را از شیر مادر داشتی

دشتی از آهو درین چشمت به قشلاق آمده
جنگلی از ببر در آن چشم دیگر داشتی

پشت پلکم زنده رودی از نفس افتاده بود
روی لب هایت گلاب ناب قمصر داشتی

خاطراتم را چه خواهی کرد؟ گیرم باد برد
بیت هایی را که از من کنج دفتر داشتی

دختری که ازین شعر بیرون زده
در را پشت سرش نبسته است   ...


 

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

داشت از دیدار چشمان تو برمی گشت که...

بدست علیرضا بابایی در دسته عبدالمهدی نوری تاریخ : 93/5/1 ساعت : 7:2 عصر

عشق از آغاز مشکل بود و آسانش گرفت

تا که در اوج بهاران برگ ریزانش گرفت

 

عمری از گندم نخورد و دانه دانه جمع کرد

عشق تو آتش شد و در خرمن جانش گرفت

 

ابرهای تیره را دید و دلش لرزید...باز

فالی از دیوان افکار پریشانش گرفت:

 

"یاری اندر کس نمی بینم" غزل را گریه کرد

تا به خود آمد دلش از دوستدارانش گرفت

 

پس تو را نوشید و دستت را فشرد و فکر کرد-

خوب شد که شوکران از دست جانانش گرفت

 

چند گامی دور شد، اما دلش جامانده بود

آخرین ته مانده ی خود را به دندانش گرفت

 

داشت از دیدار چشمان تو برمی گشت که

"محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت"

 

عبدالمهدی نوری

 

 

 

 


دیگر اشعار : عبدالمهدی نوری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا احسان‌پور تاریخ : 93/5/1 ساعت : 6:21 عصر

حس خوب

 

خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم 

 راه رود جاری احساسمان را سد کنیم

 

عشق، در هر حالتی خوب است؛ خوبِ خوبِ خوب

پس نباید با "اگر" یا "شاید" آن را بد کنیم

 

دل به دریا می‌زنم من... دل به دریا می‌زنی؟

تا توکّل بر هر آنچه پیش می‌آید کنیم

 

جای حسرت خوردن و ماندن، بیا راهی شویم

پایمان را نذر راه و قسمتِ مقصد کنیم

 

می‌توانی، می‌توانم، می‌شود؛ نه! شک نکن

باورم کن تا "نباید" را "فقط باید" کنیم

 

زندگی جاریست؛ بسم الله... از آغاز راه    ...

نقطه‌های مشترک را می‌شود ممتد کنیم

 

آخرش روزی بهار خنده‌هامان می‌رسد

پس بیا با عشق، فصل بغضمان را رد کنیم

 

:: رضا احسان‌پور :: مجموعه غزل «چه حرف‌ها   » 
:: 
انتشارات فصل پنجم :: چاپ دوم


دیگر اشعار : رضا احسان‌پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   46   47   48   49   50   >>   >

محبوب کردن