سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 387 ، بازدید دیروز: 498 ، کل بازدیدها: 13202127


صفحه نخست      

قرار بود که ما راهمان به هم بخورد

بدست علیرضا بابایی در دسته علی ارجمند تاریخ : 93/4/30 ساعت : 9:32 صبح

راه بی پایان

 

قرار بود که ما راهمان به هم بخورد

که سر نوشت دو تا بی نشان به هم بخورد

 

قرار بود میان نگاه های غریب

نگاه ما دو نفر ناگهان به هم بخورد

 

بیا اگرچه نخواهند ما به هم برسیم

بیا که توطئه دوستان به هم بخورد

 

و فارغ از همه پلکی به هم نگاه کنیم

به این امید که پلک زمان به هم بخورد

 

چه می شود که لبالب شویم از بوسه؟

لبان خسته ی ما توامان به هم بخورد؟

 

تو خود زمین و زمان را به هم زدی ای شیخ

چه می شود که دوتا استکان به هم بخورد

 

اگرچه در وسط زاغها بیا بپریم

که رسم کهنه این آسمان به هم بخورد

 

نوشته اند به پامان فراق را اما

بیا که آخر این داستان به هم بخورد

 

علی ارجمند


با تشکر فراون از فرانک خانمگل تقدیم شما بخاطر پیشنهاد این شعر زیبا

 


دیگر اشعار : علی ارجمند
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با زبان گریه از دنیا شکایت می کنم

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد سامانی تاریخ : 93/4/27 ساعت : 10:22 صبح

کودک فقیر

با زبان گریه از دنیا شکایت می کنم

 از لب خندان مردم نیز ، حیرت می کنم

 

از گِلی دیگر مرا شاید پدید آورده اند

در کنار دیگران احساس غربت می کنم

 

بی سبب عمر گرانم را نبخشیدم به عشق

من به هر کس دشمنم باشد محبت می کنم

 

سرگذشتم بس که غمگین است حتی سنگ ها

اشک می ریزند تا از خویش صحبت می کنم

 

بهترین نعمت سکوت است و من ِ بی همزبان

با زبان واکردنم کفران نعمت می کنم

 

سجاد سامانی


دیگر اشعار : سجاد سامانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

جان آمده رفته هیجان آمده رفته

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی سیار تاریخ : 93/4/25 ساعت : 4:14 عصر

احیا نگرفتم

 

جان آمده رفته هیجان آمده رفته

 نام تو گمانم به زبان آمده رفته

 

احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته

صف از پی صف تا به اذان آمده رفته؟

 

پلکی زده ام خواب مرا آمده برده

پلکی زده ام نامه رسان آمده رفته

 

امسال نبرده ست مرا روزه، فقط گاه

بر لب عطشی مرثیه خوان آمده رفته

 

من در به در او به جهان آمده بودم

گفتند کجایی؟! به جهان آمده رفته

 

ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم

آن قدر به عمرم رمضان آمده رفته    ...

 

مهدی سیار


دیگر اشعار : مهدی سیار
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

می گفت زنده ام به تو و باوری نداشت

بدست علیرضا بابایی در دسته سید مهدی نژاد هاشمی تاریخ : 93/4/24 ساعت : 10:39 صبح

پادشاه بی لشکر

 

می گفت زنده ام به تو و باوری نداشت

این پادشاه پشت سرش لشکری نداشت

مانند آشنای غریبه در این جهان

جز مرز های بسته ی خود کشوری نداشت

گفتم بمان که دولت عشق است بودنت

اما توجهی به چنین دلبری نداشت

وقتی که رفت قامت دیوار قد کشید

آنقدر قد کشید که دیگر دری نداشت

من ماندم و کبوترحسی که هیچ گاه    ...

بال و پر رها شده ی دیگری نداشت

یک آن تبر به دست دلم را هدف گرفت

وقتی شکست دعوی پیغمبری نداشت

آتش گرفت هیزم چشم ترم ولی

انگار- هیچ- نیت ِ افسونگری نداشت

.

شیطان نشست وسوسه ای روبراه کرد

آدم ولی دوباره دل ِ کافری نداشت

 

سید مهدی نژاد هاشمی


دیگر اشعار : سید مهدی نژاد هاشمی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چگونه سر کنم این روزهای بی خبری را

بدست علیرضا بابایی در دسته ناصر حامدی تاریخ : 93/4/23 ساعت : 5:39 عصر

چگونه سر کنم این روزهای بی خبری را 


چگونه سر کنم این روزهای بی خبری را

 میان این همه دیوار ، رنج در به دری را

 

شبیه قصه نویسی شدم که در همه عمرش

پری ندیده و در دل نهاده عشق پری را

 

برای دیدن تو سالهاست روزه گرفتم

چگونه باز کنم روزه های بی سحری را

 

به باد سرزنش خلق پشت سرو خمیده

وگرنه تاب می آورد رنج بی ثمری را

 

برای از تو نوشتن مرا خیال تو کافی ست

اگر رها کند این روزگار فتنه گری را    ...

 

ناصر حامدی


دیگر اشعار : ناصر حامدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

پلنگ سنگی دروازه های بسته شهرم

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 93/4/22 ساعت : 9:45 صبح

پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته شهرم

 

پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته شهرم

 مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم


 تفاوت‌ های ما بیش از شباهت هاست باور کن

تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم

 

مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم

یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم

 

کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم

تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم

 

تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من

پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

میان کوچه ها رفتی، به هر بیگانه شک کردم

بدست علیرضا بابایی در دسته سیدتقی سیدی تاریخ : 93/4/21 ساعت : 11:18 صبح

دلگیر

 

میان کوچه ها رفتی، به هر بیگانه شک کردم

به رفت و آمد مشکوک صاحب خانه شک کردم

 

چرا پس دیر کرده ؟ هان ؟ چرا آخر نمی آید ؟

تو رفتی تا که برگردی ، چه بی صبرانه شک کردم

 

درون باغ وقتی که به آن پروانه خندیدی

نمی دانم چه شد حتی به ان پروانه شک کردم

 

تو در آغوش من بودی ، صدایی ناگهان آمد

به رخت اویز و دیوار و چراغ خانه شک کردم

 

هم اینکه رو بروی آینه رفتی و برگشتی

به سنجاق و تل و موگیر و عطر و شانه شک کردم

 

تو هر جایی که خندیدی به هرکس یا که هر چیزی

من مجنون زنجیری ، من دیوانه شک کردم

 

سید تقی سیدی


دیگر اشعار : سیدتقی سیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

حرفی نیست...

بدست علیرضا بابایی در دسته زهرا حاصلی تاریخ : 93/4/17 ساعت : 9:9 صبح

دلگیر

 

اگر از منظره ها سیر شدی حرفی نیست

یا از این پنجره دلگیر شدی حرفی نیست

 

عادتم بود که همراه تو پرواز کنم

اگر این بار زمین گیر شدی حرفی نیست

 

عشق را مثل عصا زیر بغل جا دادی

به گمانم که کمی پیر شدی ، حرفی نیست

 

با من از بازی گرگم به هوا حرف زدی

وقت بازی تو خود شیر شدی ، حرفی نیست

 

تازه گفتی که گناه از من و چشمانم بود

که در این معرکه درگیر شدی ، حرفی نیست

 

 

زهرا حاصلی

از وبلاگ : http://setare653.parsiblog.com


دیگر اشعار : زهرا حاصلی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است

بدست علیرضا بابایی در دسته شاطر عباس صبوحی تاریخ : 93/4/17 ساعت : 8:37 صبح

روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است

 

روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری! افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزه ی خود را به گمانش که شب است
زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است
یا رب! این نقطه ی لب را که به بالا بنهاد؟
نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است
شحنه اندر عقب است و، من از آن می‌ترسم
که لب لعل تو، آلوده به ماء العنب است
پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ
که دمادم لب من بر لب بنت العنب است
منعم از عشق کند زاهد و، آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است
گفتمش ای بت من، بوسه بده جان بستان
گفت: رو کاین سخن تو، نه بشرط ادب است
عشق آنست که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است
گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاک سر کویش سبب است

 

شاطر عباس صبوحی


دیگر اشعار : شاطر عباس صبوحی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

انگار در این همهمه تنها ماندم

بدست علیرضا بابایی در دسته مرتضی فراهانی تاریخ : 93/4/15 ساعت : 9:41 عصر

تنها

انگار در این همهمه تنها ماندم

 از وصف تمام عاشقان جا ماندم

در حسرت آن نگاه زیبا و قشنگ

صد حیف که از جوانی ام وا ماندم

 

صد حیف که از جوانی ام جا ماندم

درگوشه خانه ام چه تنها ماندم

بینا بشد از دیدن روی معشوق

یعقوب چه خوش بیامد و از او جا ماندم


یعقوب چه خوش بیامد و ازو جا ماندم

 بینا بشد و کور دو دنیا ماندم

از کثرت اشک و ناله. آه و افسوس

در وصف و مثال چون زلیخا ماندم


در وصف و مثال چون زلیخا ماندم

پشتم بشکست و از دلم جا ماندم

یوسف که ز در به انجمن وارد شد

دستم ببرید و من پریشان ماندم


دستم ببرید و من پریشان ماندم

قلبم بشکست و من چه حیران ماندم

عمری بگذشت و این دلم رام نشد

یا رب تو بگو که از چه رو زان ماندم

 

مرتضی فراهانی


دیگر اشعار : مرتضی فراهانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   51   52   53   54   55   >>   >

محبوب کردن