دیگر اشعار :
بدست در دسته تاریخ : 94/3/31 ساعت : 12:53 عصر
بدست در دسته تاریخ : 94/3/30 ساعت : 2:36 عصر
نویسنده :
بدست در دسته تاریخ : 94/3/30 ساعت : 2:20 عصر
نویسنده :
بدست در دسته تاریخ : 94/3/30 ساعت : 2:13 عصر
تنهایی ام را از غزل سرشار میکرد
تا زیر لب نام مرا تکرار میکرد
با چشم های از افق روشن تر خود
هر صبح او خورشید را بیدار میکرد
وقت خرید عید با لبخندهایش
قنادهای شهر را بیکار میکرد
پشت سرم میگفت من را دوست دارد
در پیش چشمان خودم انکار میکرد
اینگونه سرتاسر مرا مشتاق میکرد
اینگونه احساس مرا آزار میکرد
یک روز از ماندن کنارم حرف میزد
یک روز بر دل کندنم اصرار میکرد
گاهی به قدری تلخ می شد که جهان را
در کام من مانند زهر مار میکرد
گاهی به قدری مهربان می شد که دل را
از هر کسی غیر خودش بیزار میکرد
بر این دوباره دل سپردن، دل بریدن
مایل نبودم او مرا وادار می کرد
مانند گنجشکی به چنگش بودم و او
هم سنگ میزد هم مرا تیمار می کرد...
"مریم دلدار بهاری"
نویسنده :
بدست علیرضا بابایی در دسته هادی معراجی تاریخ : 94/3/27 ساعت : 10:40 صبح
آه ای همدم دیرینه مرا یادت هست
ذره ای از من و آن خاطره ها یادت هست
بچگی های گره خورده به خاموشی ذهن
من همانم پسر سر به هوا یادت هست
کودک فتنه گر کوی قدیمی، آری ...
او که بیش از همه میخواست تو را یادت هست؟
آن که در منچ کمی دور اضافی میزد
تا که بازی برسد دست شما یادت هست؟
سنگ یا کاغذ و قیچی، به گواهی آید
کاغذم باخت به سنگ تو چرا؟ یادت هست
عهد ما در همه خاطره هایت پیداست
عهد اینکه نشوم از تو جدا، یادت هست
پسر کوچک همسایه به من میخندید
روز آخر وسط کوچه ی ما یادت هست
من چه مأیوس در آن لحظه نگاهت کردم
راستی، وعده ما بود کجا ... یادت هست ؟
هادی معراجی
با تشکر فراوان از احسان ابوذری بخاطر پیشنهاد این شعر زیبا
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته امیر طاهری تاریخ : 94/3/27 ساعت : 9:30 صبح
نـوشتم نـامه ای بهر تـو ای عطرِ پریشانی
خطوطِ مبهمی از لای به لایِ دسـتِ لرزانی
که ای آرامشِ پنهـانِ پشـتِ پلـکهای من
معمـایِ دلِ ایـن شـاعرِ در حـال ویـرانی
صدایت را ، نگاهت را ، به این اشعار برگردان
جوابم ده، نگاهی کن، بکش آهی، بده جانی
تو هستی در دلم اما ! کنارم نیستی جانا
تو مثل رازِ شعری ، این میانه سخت پنهانی
پریشانی ، پریشان تر ز ابیاتِ پریشانم
نمی دانم که می مانی کنارم یا نمی مانی!
دلم آهی کشد گاهی تو میدانی و می فهمی
به ظاهر نیستی ! اما میان ، سینه مهمانی
تو نوری ، در دلم شوری ، گلستانی و بارانی
و چشمانِ تو می بارند ، شعرم را که می خوانی
همین که مومنت هستم ، برایت شعر می گویم
گواهی می دهد قلبم که عشقی ! عینِ ایمانی
"امیر طاهری"
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته ابوذر دارابی تاریخ : 94/3/24 ساعت : 3:22 عصر
یکشنبه است،بوی غزل می دهد تنت
بوی گلاب،بوی عسل می دهد تنت
در انحنای عصر غریبانه ای چنین
انگار باز طعم بغل می دهد تنت
آهسته تر قدم بزن از روی شعرهام
روی زمین بکر، گسل می دهد تنت
ـ حیّ علی ببوسمت عالیجناب شعر!
ـ حیّ بخیر خیر عمل می دهد تنت
عاشق ترین دقایق یکشنبهء منی
وقتی مجال بحث و جدل می دهد تنت
من هم به رقص آمده ام بس که آنقدر
مفعولُ فاعلاتُ فعل می دهد تنت
صبح دو شنبه شاعر این چند بیت مست
طعم غزل، عسل و بغل می دهد تنش...
ابوذر دارابی
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته آرش شهیرپور تاریخ : 94/3/24 ساعت : 10:26 صبح
گاه آن کس که درین دیر مکان می خواهد
یک گنه کار فراریست امان می خواهد
گاه آن کس که به رفتن چمدان می بندد
رفتنی نیست، دو چشم نگران می خواهد
قصه ی دست من و موی تو هم طولانیست
وصف آن بیشتر از عمر زمان می خواهد
عاشقی بار کمی نیست کمر می شکند
خود کشی کار کمی نیست توان می خواهد
چشم من گاه در آیینه تو را می بیند
هر که هر چیز که گم کرده همان می خواهد
این که هر کار کنم باز کمت دارم را
عقل پنهان شده و قلب عیان می خواهد
بر سر عهد گران هستم و تنها ماندم
کار سختیست ولی قلب چنان می خواهد
آرش شهیرپور
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته امیر طاهری تاریخ : 94/3/22 ساعت : 10:9 صبح
هر چه کردم که فراموش کنم آه نشد
رفتم از خاطر و ، دلتنگِ دلم گاه نشد
او که با عشق به آغوشِ دلم آمده بود
تکیه بر عقل زد و ، همنفسِ راه نشد
گفت اندیشه ی او با من و با من شدن است
کلبه ام آه ، ولی روشن از آن ماه نشد
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
هیمه بر آتشِ ما ریخت و همراه نشد
من حسودم به هر آنکس که نگاری بیند
سهمم از عشق به اندازه ی یک کاه نشد
دفترم پُر شده از بغض ، چه باید بکنم ؟
هر چه کردم که فراموش کنم ، آه نشد
امیر طاهری
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته علی باقری تاریخ : 94/3/20 ساعت : 7:7 عصر
دیـگـر زیـاد پـای تو مـانـدن صـلاح نـیسـت
این قصه را به طول کشاندن صلاح نیست
ایـن را بـدان به راه تـو دولا و خـم شـده
دیگر شتر سواری و راندن صلاح نیست
روزی صـلاح بـودی و ایـن ارتـبـاط را
حالا به انتها نرساندن صلاح نیست
هـمـراه خـاطرات؛ تـو را خـاک مـیکـنـم
بر این مزار فاتحه خواندن صلاح نیست
یک عالمه بدی و...صد افسوس بیش از این
شرح تـو را بـه شـعر نـشانـدن صـلاح نـیـست
علی باقری
نویسنده : علیرضا بابایی
محبوب کردن
نویسنده :