دیگر چه جای خواهش و نذر و اجابتی؟
وقتی امید نیست به هیچ استجابتی
جشن تولدی که مبارک نمی شود
دیدار چشم هات که درهیچ ساعتی
حال مرا نپرس در این روزها اگر
جویای حال خسته ام از روی عادتی
از ترس اینکه باز تو را آرزو کنم ،
خط می کشم به دلخوشی هر زیارتی
تو شاهزاده ی غزلی ! پرتوقعی ست ،
اینکه تو را مخاطب این شعرِ پاپتی
حالا بیا و بگذر ازاین شاعری که بود ،
تسلیم چشم های تو بی استقامتی
مثل تمام جمعیت این پیاده رو
با او غریبگی کن و بگذر به راحتی
بگذر از او که بعد تو ... اما به دل نگیر
گاهی اگر گلایه ای ، حرفی ، شکایتی
باور کن از نهایت اندوه خسته بود
می رفت بلکه در سفر بی نهایتی
این سال ها بدون تو شاعر نمی شدم
هرچند وهم شاعری ام هم حکایتی
دستی به لطف بر سر این شعرها بکش
من شاعر نگاه توام ناسلامتی
رویا باقری
دیگر اشعار : رویا باقری
نویسنده : علیرضا بابایی