سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1678 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13097760


صفحه نخست      

در انتظار رفتنم تو هم نظاره می کنی

بدست علیرضا بابایی در دسته طلعت خیاط پیشه تاریخ : 91/10/5 ساعت : 6:31 عصر

در انتظار رفتنم تو هم نظاره می کنی

 

در انتظار رفتنم تو هم نظاره می کنی

و خاطرات مرده را عبث شماره می کنی

کشیده خنجر از قفا هجوم سرخ کینه ها

غرور خسته ی مرا تو پاره پاره می کنی

نفس نفس فشرده ام گلوی بغض سینه را

تو هم بزخم کهنه ام نمک دوباره می کنی

صلیب یک صداقتم در انتهای جاده ای

به تیغ یک تبر مرا شکسته چاره می کنی

در این خزان بی رمق نوشته ام بهر ورق

همیشه در مرور غم به من اشاره می کنی

اگر چه زنده مرده ام بدست سنگی دلت

چرا گسسته عاشقی ز من کناره می کنی

(طلا) شکسته بیصدا میان بهت لحظه ها

نشسته در عزای خود تو استخاره می کنی

 

طلعت خیاط پیشه

 


دیگر اشعار : طلعت خیاط پیشه
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مزه ی عشق به این خوف و رجاهاست رفیق!

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 91/10/4 ساعت : 10:44 صبح

 

بنشین شعر بخوان، دور جوان‌هاست رفیق!

 

مزه ی عشق به این خوف و رجاهاست رفیق!

عشق سرگرمی‌اش آزار و تسلاست رفیق!

قیمت یک سحر آغوش چشیدن، صد شب

گریه و بغض و تب و آه و تمناست رفیق!

نشدم راهی این چشمه که سیراب شوم

تشنگی خاص‌ترین لذت دنیاست رفیق!

بارها تا لب این چشمه دویده است دلم

آبش اما فقط از دور گواراست رفیق!

اسم آن روز که نامیده‌ای اش روز وصال

در لغتنامه‌ی من «روز مباداست» رفیق!

«نیست در شهر نگاری که دل از ما ببرد»

بنشین شعر بخوان، دور جوان‌هاست رفیق!

 

 انسیه سادات هاشمی

 


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مرا ازین تپش بی کسی بگیر نرو

بدست علیرضا بابایی در دسته ایلناز حقوقی تاریخ : 91/10/4 ساعت : 1:22 صبح

 

مرا ازین تپش بی کسی بگیر نرو

 

مرا ازین تپش بی کسی بگیر نرو

از این بهاره ی بی اطلسی بگیر نرو

هوای تازه بشو باغ خاطرات مرا

ازین تنفس دل واپسی بگیر نرو

نگاه پنجره ات را وضو بگیر بخوان

نماز چشم مرا موقع اذان غزل

شعور لحظه دوباره قیام خواهد کرد

به احترام سلامت قسم به جان غزل…

نشستم و لب تنگ دلت غزل گفتم

که شاه ماهی عشق تو مال من باشد

نوشتم از تو به حافظ تمام دیوان را

به این امید که چشم تو فال من باشد

گره زدم قدمت را به سبزه های دلم

هزار و سیصد و هشتاد و هشت بار دگر

حلول می کنی و تازه می شود از تو

تنفس نفس سبز صد بهار دگر

حلول می کنی از عشق مطمئنم که

دعای سال سر سفره ام اثر دارد

صدای ثانیه ها هم گواه حرف من است

سرور ثانیه از گام تو خبر دارد

رسیده ای و سلامت به لحظه جان داده

و سایه ات به تن خسته ام امان داده

میان سادگی سفره ی دلت آقا!

نشسته سیب دلم عشق را اذان داده

بهار پوش پر از اطلسی دستت را

میان باغچه ی دست هام می کارم

نفس کشیدمت انگار جای هرچه هواست

دمادم نفسم باش دوستت دارم

 

ایلناز حقوقی

 


دیگر اشعار : ایلناز حقوقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

عشق را لای در و دیوار پنهان کرده ای

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 91/10/4 ساعت : 12:54 صبح

 

راز بگشا،از چه رو رخسار پنهان کرده ای؟

 

عشق را لای در و دیوار پنهان کرده ای

باغ گل را پشت مشتی خار پنهان کرده ای

ای لبانت کار دست نازنینان بهشت

راز بگشا،از چه رو رخسار پنهان کرده ای؟

آسمان تار است،می گویند امشب ماه را

پشت آن پیراهن گلدار پنهان کرده ای

صد غزل از من بگیر و یک نظر بر من ببخش

آن چه را در لحظه ی دیدار پنهان کرده ای

آن لب تب دار را یک بار بوسیدن شفاست

وای از این دارو که از بیمار پنهان کرده ای….

روزگار ای روزگار آن روزی نایاب را

در کدامین حجره ی بازار پنهان کرده ای؟

ناصر حامدی

 


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

زلف را شانه مزن ، شانه به رقص آمده است

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی مظاهری تاریخ : 91/10/4 ساعت : 12:45 صبح

 

زلف را شانه مزن ، شانه به رقص آمده است

 

زلف را شانه مزن ، شانه به رقص آمده است

من که هیچ... آینه ی خانه به رقص آمده است

           من و میخانه ی متروک جوانسالی ها

           ساقی بی می و پیمانه به رقص آمده است

مردم شهر نظرباز و تو در جلوه گری

یار می گرید و بیگانه به رقص آمده است

           شعری از آتش دیدار به لب دارد شمع

           عشق در پیله ی پروانه به رقص آمده است

باد هر چند صمیمانه دویده است به خاک

برگ پاییز غریبانه به رقص آمده است

           باز در سینه کسی سر به قفس می کوبد

           به گمانم دل دیوانه به رقص آمده است

 

مهدی مظاهری

 


دیگر اشعار : مهدی مظاهری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 91/10/4 ساعت : 12:23 صبح

بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

 

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند

بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

        نه راه پیش مانده برایم نه راه پس

       پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند

 هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند

هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند

         حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند

        آیینه های دور و برم را شکسته اند

 گل های قاصدک خبرم را نمی برند

پای همیشه ی سفرم را شکسته اند

         حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو

      با سنگ حرف مُفت ، سرم را شکسته اند

 

مهدی فرجی

 


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بذر جنون

بدست علیرضا بابایی در دسته سرخوش پارسا تاریخ : 91/10/3 ساعت : 10:9 صبح

آنکه دائم نفسش حس تو را داشت منم

 

آنکه دائم نفسش حس تو را داشت منم

این چنین عشق تو در سینه نگهداشت منم

          آنکه در ناز فرو رفته و شاداب توئی

          آنکه دل کاشت ولی دلهره برداشت منم

آنکه هرگز نگشود دفتر احساس توئی

آنکه رویای تو را خاطره پنداشت منم

          آنکه کافر به دل مومن من بود توئی

          آنکه هر شعر تو را معجزه انگاشت منم

آنکه بر سینه ی من خنجر غم کوفت توئی

او که قامت به قد تیر برافراشت منم

          او که در باغ غزل گشت و خرامید توئی

          او که یک بوته در این باغچه نگذاشت منم

او که عاقل شد و راه خردش جست توئی

آن که در مزرعه اش بذر جنون کاشت منم ...

 

سرخوش پارسا


دیگر اشعار : سرخوش پارسا
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به جای گندم از امروز، سیب می کِشمت

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر معاذی تاریخ : 91/10/3 ساعت : 1:44 صبح

به جای گندم از امروز، سیب می کِشمت

 

به جای گندم از امروز، سیب می کِشمت

هــــــــــزار مرتبه آدم- فریب مــی کشمت

              نه آنقدر کـــــه به دوزخ کشـــــانی ام این بار

              به رغـــم وسوسه هایت نجیب می کشمت

پـــر از سکوت نیایش، پــر از شکــــوه دعا

وضو گرفته به امــــــن یجیب می کشمت

              برای این که بدانی چه می کشم گــاهی

              میان این همــه آدم، غـــــــریب می کشمت

و مثل پنجـــــــره هایـــی کـه رو به دیوارند

از آسمان و زمین، بی نصیب می کشمت

              بایست! دار مسیحــــــم بـــه پـــا شود حـــــالا

              شبی که بال گشـــــودی صلیب می کشمت

تــو شاعــــــرانه ترین هفت سین عمر منـــی

میان سفره فقط هفت سیب می کشمت!

 

اصغر معاذی

 


دیگر اشعار : اصغر معاذی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

پرسیدی و شرحی به جز حال خرابم نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته عبدالجبار کاکایی تاریخ : 91/10/3 ساعت : 1:20 صبح

پرسیدی و شرحی به جز حال خرابم نیست

 

پرسیدی و شرحی به جز حال خرابم نیست

بیدارم و خاموش غیر از این جوابم نیست

          زهری به غایت تلخ در رگ جای خون دارم

          در خویش می پیچم گریز از پیچ و تابم نیست

فانوس سرگردان این شهرم ولی افسوس

جانم برامد از دهان و آفتابم نیست

          تا شب هراسانم غرورم هست و شورم نه

          تا صبح بیدارم خیالم هست و خوابم نیست

در پای خود می ریزم و خاموش می سوزم

پروای این اندوه بیرون از حسابم نیست

          آنقدر نومیدم که وقت تشنگی  حتی

          ذوق توهم  بین دریا و سرابم نیست

پنداشتی دریای آرامم ولی از ترس

روحم ترک برداشت و دیدی حبابم نیست

 

 عبدالجبار کاکایی


دیگر اشعار : عبدالجبار کاکایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 91/10/2 ساعت : 6:53 عصر

 

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

 

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم

به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را

به یاد یار دیرین کاروان گم‌کرده رامانم

که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را

بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی

چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را

چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی

که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را

سخن با من نمی‌گوئی الا ای همزبان دل

خدایا با که گویم شکوه‌ی بی همزبانی را

نسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده

به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را

به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان

خدایا بر مگردان این بلای آسمانی را

نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن

که از آب بقا جوئید عمر جاودانی را

 

شهریار

 


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   16   17   18      >

محبوب کردن