

با تشکر از سارا

دیگر اشعار : فاطمه طاهریان
بدست علیرضا بابایی در دسته فاطمه طاهریان تاریخ : 93/2/30 ساعت : 7:0 صبح
بدست علیرضا بابایی در دسته اردلان سرفراز تاریخ : 93/2/29 ساعت : 7:0 عصر
دلم تنگ است
دلم می سوزد از باغی که می سوزد
نه دیداری
نه بیداری
نه دستی از سر یاری
مرا آشفته می دارد
چنین آشفته بازاری
تمام عمر بستیم و شکستیم
به جز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست
عجب فرسوده دیواریست دنیا
چه رنجی از محبت ها کشیدیم
برهنه پا به تیغستان دویدیم
نگاهی آشنا در این همه چشم
ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم
سبک باران ساحل ها ندیدند
به دوش خستگان باریست دنیا
مرا درموج حسرت ها رها کرد
عجب یار وفاداریست دنیا
عجب خواب پریشانی ست دنیا
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست
عجب فرسوده دیواریست دنیا
" اردلان سرفراز "
با تشکر از سارا
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته علی رضا حکمتی تاریخ : 93/2/29 ساعت : 5:10 عصر
اینطرف، من که باز لبریزم
از همین گریههای تکراری
آن طرفتر فرشتهای اما
روبهرویم نشسته انگاری
چشمهایش شبیه خورشیدند
در بلندای آسمانی سبز
خاطراتم دوباره میرویند
رنگ در رنگ، ناگهانی، سبز
روبهرو جادههای بیپایان
میشود در نگاه من تکرار
نیستی ای فرشته ی کوچک
در خیالم نشستهای انگار
من ولی باز همچنان از تو
مینویسم نشسته در باران
از تو گفتن چهقدر شیرین است
مثل یک آرزوی بیپایان...
علی رضا حکمتی
با تشکر از سارا
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته نصرت رحمانی تاریخ : 93/2/29 ساعت : 7:0 صبح
ای سنگفرش راه که شبهای بی سحر
تک بوسه های پای مرا نوش کرده ای
ای سنگفرش راه که در تلخی سکوت
آواز، گامهای مرا گوش کرده ای
هر رهگذر ز روی تو بگذشت و دور شد
جز من که سالهاست کنار تو مانده ام
بر روی سنگهای تو با پای خسته ... ، آه
عمری بخیره پیکر خود را کشاندم
ای سنگفرش هیچ در این تیره شام ژرف
آواز آشنای کسی را شنیده ای؟
در جستجوی او به کجا تن کشم ، دگر
ای سنگفرش گم شده ام را ندیده ای ؟
نصرت رحمانی
با تشکر از سارا
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته محمد سلمانی تاریخ : 93/2/28 ساعت : 9:39 عصر
آسمانِ آبیِ عرفانِ من چشمان توست
اختر تابنده ی کیهان من چشمان توست
در حضور چشم هایت عشق معنا می شود
اولین درس دبیرستان من چشمان توست
در بیابانی که خورشیدش قیامت می کند
سایبان ظهر تابستان من چشمان توست
در غزل وقتی که از آیینه صحبت می شود
بی گمان انگیزه ی پنهان من چشمان توست
من پُر از هیچم ، پُر از کفرم ، پُر از شرکم ، ولی
نقطه های روشن ایمان من چشمان توست
در شبستانی که صد سودابه حیران من اند
جام راز آلوده ی چشمان من ، چشمان توست
باز می پرسی که دردت چیست؟ بنشین گوش کن !
درد من ، این درد بی درمان من چشمان توست
محمد سلمانی
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته فاطمه سادات بحرینی تاریخ : 93/2/28 ساعت : 9:34 صبح
نیا، من نیستم چون خارج از آمار این شهرم
هنوز آن قوی سنگی آخر بلوار این شهرم
نه بیمارم، نه رنجورم، فقط یک گوشه افتادم
که سنگی از بقایای پُر از آوار این شهرم
نیا اینجا، دعا کردم، که تا جان در بدن دارم
نبینی من گدای کوچه و بازار این شهرم
ندیدی دوستت دارم؟ ندیدی بی تو میمیرم؟
ندیدی من اسیر مردم بیمار این شهرم؟
«تمدن»باغ وحش خوش خط وخالیست،میدانی؟
شکار مارهای زهری و کفتار این شهرم
عزیزم، من مسلمانم، تو هم شاید نمی دانی
که رودرروی مشتی مشرک و کفار این شهرم
به دست میزبانم بسته شد پاهای من تا دید
گریزان از مه و آب و هوای تار این شهرم
نه در دارد که بگریزم، نه سقفی و نه دیواری
چه حیران از نبوغ خفته ی معمار این شهرم
مسافر، جاده ای بگشا، خطر اینجا کمین کرده
نمی داند کسی، من آخرین اخطار این شهرم
به هرجا میروی عشقم، نگاهی هم به اینجا کن
ببر با خود مرا، من دائمن سربار این شهرم
چه آسان پرپرم اینجا، به دست هرکس و ناکس
که تنها بوته ی زیبا ولی بی خار این شهرم
چه باید کرد قسمت را؟ نیا دیگر به دنبالم
بگردی نیستم، من خارج از آمار این شهرم
فاطمه سادات بحرینی
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته حمیدرضا کامرانی تاریخ : 93/2/28 ساعت : 7:0 صبح
شاخه ای تسلیم باد ناموافق شد شکست
بغضِ چندین ساله تبدیلِ به هق هق شد شکست
دل فقط جنگید و خون از دست داد و زخم خورد
عاقبت مغلوب بی رحمی منطق شدشکست
فکرطوفان را نکردودل به اقیانوس زد
دست درامواج گیسوی تو قایق شد شکست
هرکه شد آیینه ی عبرت همیشه ماندنی ست
هرکسی مانند من آیینه ی دق شد شکست
گل بخواهد یا نخواهد آخرش پژمردن است
رسم بر این است هرگلدان که عاشق شد شکست
حمیدرضا کامرانی
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته عمران میری تاریخ : 93/2/27 ساعت : 7:0 صبح
بی قرارم ، نه قراری که قرارم بشوی
من مسافر شوم و سوت قطارم بشوی
می شود ساده بیایی و فقط بگذری و ...
زن اسطوره ایِ ایل وتبارم بشوی
ساده تر،این که تو از دور به من زل بزنی
( دار ِ ) من را ببری دار و ندارم بشوی
مرگ بر هرچه به جز اسم تو در زندگی ام
این که اشکال ندارد تو " شعارم " بشوی
مرگ خوب است به شرطی که تو فرمان بدهی
من ان الحق بزنم ، چوبه ی دارم بشوی
عاشقت بودم و از درد به خود پیچیدم
ذوالفنونی که نشد سزِ سه تارم بشوی
آخرش رفتی و من هم که زمین گیر شدم
خواستی آنچه که من دوست ندارم بشوی
عمران میری
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا عبدالملکیان تاریخ : 93/2/26 ساعت : 11:8 عصر
رو به روی من فقط تو بوده ای
از همان نگاه اولین
از همان زمان که آفتاب
با تو آفتاب شد
از همان زمان که کوه استوار
آب شد
از همان زمان که جستجوی عاشقانه ی مرا
نگاه تو جواب شد
روبه روی من فقط تو بوده ای
از همان اشاره، از همان شروع
از همان بهانه ای که برگ
باغ شد
از همان جرقه ای که
چلچراغ شد
چارسوی من پر است از همان غروب
از همان غروب جاده
از همان طلوع
از همان حضور تا هنوز
روبه روی من فقط تو بوده ای
من درست رفته ام
در تمام طول راه
دره های سیب بود و
خستگی نبود
در تمام طول راه
یک پرنده پا به پای من
بال می گشود و اوج می گرفت
پونه غرق در پیام نورس بهار
چشمه غرق در ترانه های تازگی
فرصتی عجیب بود
شور بود و شبنم و اشاره های آسمان
رقص عاشقانه ی زمین
زادروز دل
ترانه
چشمک ستاره
پیچ و تاب رود
هرچه بود، بود
فرصت شکستگی نبود
در کنار من درخت
چشمه
چارسوی زندگی
روبه روی من ولی
در تمام طول راه
روبه روی من تو
روبه روی من فقط تو بوده ای
محمدرضا عبدالملکیان
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته امیر قربانپور تاریخ : 93/2/26 ساعت : 9:44 عصر
دیگر هوای خانه را باران نمی گیرد
دنیای من در انزوا پایان نمی گیرد
آب حیاتم دادی و من تازه فهمیدم
حتی شعور شعر , بی تو جان نمی گیرد
هر عارفی با دیدنت عقل از سرش رفته
حافظ سلوک عشق را آسان نمی گیرد
یک سلسله افتاده زیر پات , بعد از این
حلاج دیگر شور در میدان نمی گیرد
توی نگاهت صد هزاران حرف خوابیده
جای سکوتت را غزلهامان نمی گیرد
آدم به نامت سجده کرد ای عشق , می دانم
قلبی که تسلیمت شود , شیطان نمی گیرد
امیر قربانپور
نویسنده : علیرضا بابایی
محبوب کردن
نویسنده : علیرضا بابایی