سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 210 ، بازدید دیروز: 451 ، کل بازدیدها: 13202879


صفحه نخست      

رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم

بدست علیرضا بابایی در دسته امیری اسفندقه تاریخ : 93/4/10 ساعت : 10:34 صبح

رمضان

 

رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم

همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم

زیر سنگینی اعمالِ پریشان مُردیم

رمضان است، بیایید سبک بار شویم

می توانیم در این ماه به قرآن برسیم

می توانیم در این ماه، علی وار شویم

ماهِ مهمانیِ حقّ است، بیایید همه

تا نمک خورده ی این سفره ی افطار شویم

چشم ها را بتکانیم در این ماهِ زلال

با دو آیینه همه راهیِ دیدار شویم

نفَسی حق بکنید ای همه نا همواران!

تا در این ماهِ مبارک همه هموار شویم

زین کنیم اسب، رفیقان! سفری در پیش است

جای اُتراق نَه این جاست، خبردار شویم

سِرِّ سی جزء به سی روز فرو می آید

هان! رفیقان! همه آیینه ی اسرار شویم

یازده ماه گذشت و خبر از عشق نشد

با خداوند، در این ماه مگر یار شویم

رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم

همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم


 

امیری اسفندقه


دیگر اشعار : امیری اسفندقه
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویزبنشینم

بدست علیرضا بابایی در دسته فریدون مشیری تاریخ : 93/4/4 ساعت : 9:35 صبح

صبح زیبا

 

بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویزبنشینم

و از عشق سرودی بسرایم

آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبکبال ،

پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم

خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق

آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز

سیمرغ طلایی پرو بالی ست که چون من

از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز

پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست

پرواز به آنجا که سرود است و سرورست

آنجا که ، سراپای تو ، در روشنی صبح

رویای شرابی ست که در جام بلور است

آنجا که سحر ، گونه گلگون تو در خواب

از بوسه خورشید ، چو برگ گل ناز است ،

آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد ،

چشمم به تماشا و تمنای تو باز است !

من نیز چو خورشید ، دلم زنده به عشق است

راه دل خود را ، نتوانم که نپویم

هر صبح ، در آیینه جادویی خورشید

چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم !

او ، روشنی و گرمی بازار وجود است

در سینه من نیز ، دلی گرم تر از اوست

او یک سرآسوده به بالین ننهادست

من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست

ما هردو ، در این صبح طربناک بهاری

از خلوت و خاموشی شب ، پا به فراریم

ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبیعت

با دیده جان ، محو تماشای بهاریم

ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم ،

ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم ،

بگذار که سرمست و غزل خوان من و خورشید

بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم

 

فریدون مشیری


دیگر اشعار : فریدون مشیری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چشمها – پنجره های تو – تأمل دارند

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 93/4/1 ساعت : 3:50 عصر

دامنه ی کوه

چشمها – پنجره‌های تو – تأمل دارند
فصل پاییز هم آن منظره‌‌‌ها گل دارند

ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم
همه در گردش چشم تو تعادل دارند

تا غمت خار گلو هست، گلوبند چرا؟
کشته‌هایت چه نیازی به تجمل دارند؟

همه‌جا مرتع گرگ است، به امید که‌اند
میش‌هایم که ته چشم تو آغل دارند؟

برگ با ریزش بی‌وقفه به من می‌گوید :
در زمین خوردن، عشاق تسلسل دارند

هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر است
همه تا دامنه‌ی کوه تحمل دارند

مژگان عباسلو

 

 


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شانه های بی خیالی

بدست علیرضا بابایی در دسته یدالله گودرزی تاریخ : 93/4/1 ساعت : 12:41 عصر

دست خالی

 

دستهایی پر ز خالی پیشِ روست

سایه های لاابالی پیش روست

گیسوانت را پریشانتر مکن

کاین زمان آشفته حالی پیش روست

زخم خود را باکسی هرگز مگوی

شانه های بی خیالی پیش روست

تا به کی در آینه زل می زنی؟!

یک بغل تصویر خالی پیش روست

خوشه های سبز را انبار کن

یوسفِ من! خشکسالی پیش روست

 

یدالله گودرزی


با تشکر از راضیه حسینلو  بخاطر پیشنهاد این شعر


دیگر اشعار : یدالله گودرزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

باران که می بارد جدایی درد دارد

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی شریف تاریخ : 93/3/18 ساعت : 11:8 عصر

باران که می بارد جدایی درد دارد

 

باران که می بارد جدایی درد دارد

دل کندن از یک آشنایی درد دارد

 

هی شعر تر در خاطرم می آید اما

آواز هم بی همنوایی درد دارد

 

وقتی به زندان کسی خو کرده باشی

بال و پرت، روز رهایی درد دارد

 

دیگر نمی فهمی کجایی یا چه هستی

آشفتگی ، سر به هوایی درد دارد

 

تقصیر باران نیست این دیوانگی ها

تنها شدن در هر هوایی درد دارد

 

باید گذشتن را بیاموزم دوباره

هرچند می دانم جدایی درد دارد...


با تشکر از سارای عزیز بخاطر پیشنها این شعر زیبا


دیگر اشعار : مجتبی شریف
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اینجا کسی در انتظارِ هیچ کس نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته محسن مهرپرور تاریخ : 93/3/18 ساعت : 12:0 عصر

جوخه ی اعدام

 

اینجا کسی در انتظارِ "هیچ کس " نیست

چشم انتظارت مانده ام یک عمر _ بس نیست ؟

 

این بی ملاقاتی ترین زندانیت را

امیدِ آزادی از این کهنه قفس نیست ؟

 

آتش بزن دلتنگی ام را ، جوخه ی مرگ !

قلب مرا لطف شما در تیررس نیست ؟

 

اعدامیم _ در این سفر، تاخیر تا کی ؟

آیا زمان کوچ کردن از عبث نیست ؟

 

همزیستی ها کرده ام یک عمر با " من "

در این بیابان جز من و من. خار و خس نیست

 

ای کاروان بادهای بی سرانجام ...

یک عمر چرخیدیم و چرخیدیم .... بس نیست ؟


دیگر اشعار : محسن مهرپرور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به عشق عکس ماهی که درون استکان افتاد

بدست علیرضا بابایی در دسته قاسم افرند تاریخ : 93/3/18 ساعت : 8:43 صبح

من تنها به قدر قهوه قاجاریت تلخم

 

به عشق عکس ماهی که درون استکان افتاد

ننوشیده چنان مستم که از چشمم جهان افتاد

 

من تنها به قدر قهوه قاجاریت تلخم

وبا تو مثل چایی که درونش زعفران افتاد

 

لبت چاقوی زنجان و تنت قالیچه کاشان

عجب نانی میان سفره این بی زبان افتاد

 

به پای شیطنت بگذارو بگذر از من طفلی

""که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتاد""

 

چروک انداختی بر چینه پیشانی و رفتی

شدم تصویر ان دزدی که دست پاسبان افتاد

 

صبا میگفت که شاخه نباتم بعد این قصه

گذارش سوی شهر شعر و مهد شاعران افتاد

 

تو در شیراز خمیازه کشیدی...صبح تابستان

نسیمی در هوای شرجی مازندران افتاد


دیگر اشعار : قاسم افرند
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سخت دلگیری و از من گله داری چه کنم؟

بدست علیرضا بابایی در دسته مهرداد نصرتی تاریخ : 93/3/17 ساعت : 7:0 صبح

سخت دلگیری

 

 

سخت دلگیری و از من گله داری چه کنم؟

باز انگار سر غائله داری چه کنم؟

پیش آرامش من سخت به هم میریزی

من که بی حوصله ام، حوصله داری،چه کنم؟

متلاطم شدی، از ساحل امن دیروز

دور افتاده­ ای و فاصله داری، چه کنم؟

خود تراشیده ­ای اش، پیکره­ای را که منم

حال با پیکره ­ات مساله داری، چه کنم؟

میزنی، میشکنی، میشکنم، میخندی

اشتیاقی تو به این مشغله داری، چه کنم؟

آبشاریست خروشان که مرا خواهد برد،

گیسوانی که به دوشت یله داری چه کنم؟

  " ای که با سلسله ­ی زلف دراز آمده ای"

با اسیری که در این سلسله داری چه کنم؟

 


دیگر اشعار : مهرداد نصرتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هی نگو حوصله کن. فرصت من محدود است

بدست علیرضا بابایی در دسته محسن مهرپرور تاریخ : 93/3/16 ساعت : 5:0 عصر

 هی نگو حوصله کن. فرصت من محدود است

 

هی نگو حوصله کن. فرصت من محدود است

ای اجل دست بجنبان و نگو که زود است

 

این همه مهلت بیهوده به کافر دادن

این همه پند و نصیحت شدنم بیهودست

 

نه امیدی به مسلمان شدن من باقیست

نه امیدی به نویدی که خدا فرمودست

 

اختیاری که به من داده ز من سلب شده

از همان روز ازل قسمت من این بودست

 

من به راه کج و بی راهه گرفتار شدم

چه کنم راه رسیدن به خدا مسدود است

 

توبه از گرگی شنیدیم که چوپان شده است

گوسفندان به خدا توبه ی او مردود است

 

من به دینی که تو داری به خدا مشکوکم

تو که دستت به جدا کردنمان آلودست

 

گردن از چوبه ی اعدام تو را میخواهد

ای اجل دست بجنبان و نگو که  زود است

 

 


دیگر اشعار : محسن مهرپرور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

امشب که بغض دارم و شور سه تار نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته مریم آرام تاریخ : 93/3/16 ساعت : 4:28 عصر

شل میکنم فقط گره ی روسریم را

 

امشب که بغض دارم و شور سه تار نیست

از من به جز نوشتن شعر انتظار نیست

 

شل میکنم فقط گره ی روسریم را

از بغض لعنتیم که راه فرار نیست!

 

شومینه روشن است و تعجب نمیکنم

وقتی که به هوای بهار اعتبار نیست!

 

لم می دهم که بشنوم اخبار روز را

وقتی دلم برای کسی بیقرار نیست!


این پرده را کنار بزن تا بگویمت

در باغچه، نشانه ای از برگ و بار نیست

 

باید بپرسم از همه ی مردمان شهر

بر شاخه ی درخت شما هم بهار نیست؟!!

 

"مریم آرام "


با تشکر از مجتبی عزیز بخاطر پیشنهاد این شعر زیباگل تقدیم شما


دیگر اشعار : مریم آرام
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   51   52   53   54   55   >>   >

محبوب کردن