سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 434 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13096516


صفحه نخست      

اگر درخت تو باشی، تبر شدن بد نیست...

بدست در دسته تاریخ : 93/3/4 ساعت : 4:26 عصر




اگر درخت تو باشی، تبر شدن بد نیست

در این غزل به تو نزدیک تر شدن بد نیست


بهاری و همه شهر بی قرار تواند

به پای هر قدمت در به در شدن بد نیست


دمی نمانده که خاکسترم خطاب کنند

به هم بریز مرا شعله ور شدن بد نیست


هزار عاشق دیوانه محو گیسویت

میان این همه دل مختصر شدن بد نیست


همین که نقش مقابل تویی، غزل زیباست

تو را که خیر بخوانند، شر شدن بد نیست…








"علی سلیمانی"
...............................................................................
درود بر "الهه" احساسی با انتخاب های به واقع زیبایش!

دیگر اشعار :

گلابدان دهانت / گلابتون تنت

بدست در دسته تاریخ : 93/3/4 ساعت : 3:21 عصر

دو چشمتان که تناسخ نمود در گلدان 

شکوفه داد دو شاتوت ترش جای دهان

 

دو لب که ترش ترین میوه های دنیایند

دو لب که آب می افتد دهان من از آن

                  

گلابدان دهانت / گلابتون تنت

به این دو ویژگی ات غبطه می خورد « کاشان »

 

« سی و سه پل » به نشابور چشم دوخته است

به دیدن تن تو ـ این مناره ی جنبان ـ

 

« حکیم » آمده از توس  چون شنیده زنی

به جای ابرو دارد دو جفت تیر و کمان

                     

خدا به صورت آدم دو چشم تعبیه کرد

که بی یکی ببرد لذت از نگاه جهان

 

ولی دو چشم نیاز مرا کفاف نداد

چهار چشم گرفتم برای دیدنتان

                  

و کاینات بر آنند تا تو را بچشند

شراب خانگی من ! کجاست قطره چکان ؟

 

علیرضا بدیع

 


دیگر اشعار :

برگ برگ خاطرات کهنه را وا می کنم

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد نجفی نوکاشتی تاریخ : 93/3/4 ساعت : 10:21 صبح

برگ برگ خاطرات کهنه را وا می کنم

 

برگ برگ خاطرات کهنه را وا می کنم

حاصل آن روزهایم را تماشا می کنم

 

تاب خندیدن ندارد چشم هایم بعد از این

تا تو باشی با تمام دردها تا می کنم

 

هیچ کس غیر از تو حالم را نمی فهمد ومن

هی برای رفتنت امروز و فردا می کنم

 

فرق دارد حال امروزم و دنیای شما

صبر کن اینبار خود را در دلت جا می کنم

 

قدر یک باران زدن در این حوالی صبر کن

تازه دارم سور و سات عشق برپا می کنم

 

برگ برگ خاطرات کهنه را وا می کنم

هرچه دارم خرج در تکرار آن ها می کنم

 

حاصل آن روزهای من کتاب شعر شد

این کتابم را به چشمان تو اهدا می کنم

 

 محمد نجفی نوکاشتی


با تشکر از سارا بخاطر پیشنهاد این شعر زیبا

عکس: عکسهای دوران کودکی 


دیگر اشعار : محمد نجفی نوکاشتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

این قدر بر دو راهی تقدیر من نایست

بدست در دسته جواد کلیدری تاریخ : 93/3/3 ساعت : 10:1 عصر

 

این قدر بر دو راهی تقدیر من نایست

 

این قدر بر دو راهیِ تقدیر من نَایست

این طور زُل نزن به من ای چشمهایِ بیست

 

این آشنای گم شده در عمق چشمهـــات

این حس نابلــد که مرا پیــر کرده چیست؟

 

داری دل مرا به کجـــا می بَری عـزیـــز

باور کن این ستاره ی تاریک مدتی ست

 

دارد به چشمهای تو ایمان میــآورد

باور کن این غریبه تو را عاشقانه زیست

 

با دست های خود کَـفَنــم می کنی ؛ ولــــى

این عشق ... این ارادت .. این ؛ منصفانه نیست

 

با این که روی دوش تو تشییع می شوم

من مانده ام که این همه آدم برای چیست ؟؟؟

 

من سوختم ؛ همیشه همین طور بوده است

ای گرگ بی ملاحظه بازی حساب نیست

 

 

 

جواد کلیدری


دیگر اشعار : جواد کلیدری

رسیده ام به غزل های دوستت دارم

بدست در دسته رضا اسماعیلی تاریخ : 93/3/3 ساعت : 12:44 عصر

 

رسیده ام به غزل های دوستت دارم
به درک لحظه ی زیبای دوستت دارم

 

نشسته ام به ادب ، در کلاس درس عشق
خوشم به مشق الفبای دوستت دارم

 

نشسته ام به تماشای فصل سیب سرخ
نشسته ام به تماشای دوستت دارم

 

« منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن »
و ایستاده دلم ، پای دوستت دارم

 

سروده ام غزلی با ردیف سیب سرخ
بخوان به لهجه ی زیبای دوستت دارم

 

و عشق ، راز بزرگ خداست ، باور کن !
خوشم به کشف معمای دوستت دام


ممنونم از "س ا ر ا" یِ عزیز برای انتخابِ دلانه اش.


دیگر اشعار : رضا اسماعیلی

اشتباه اول من و تو یک نگاه بود

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد حسین بهرامیان تاریخ : 93/3/3 ساعت : 10:58 صبح

آخر راه نامعلوم

 

اشتباه اول من و تو یک نگاه بود

عشق ما از اولین نگاه اشتباه بود

گر چه باورت نمی شود ولی حقیقتی است

اینکه کلبه ی من از غم تو روبراه بود

می دویدم و میان کوچه جار می زدم

های های گریه بود و اشک و درد و آه بود

گاه گریه می شدیم و گاه خنده مثل شوق

این هم از تب همان نگاه گاه گاه بود

جنگ بر سر من و خدا و عشق بود سیب

سیب بی گمان در این میانه بی گناه بود

هر کجای شب که مثل سایه پرسه می زدیم

ردی از عبور سرد آفتاب و ماه بود

آفتاب من تویی و ماه من بگو چرا

با حضور آفتاب، روز من سیاه بود؟

اهل شکوه نیستم وگرنه آنهمه غروب

بر غریبی من و تو بهترین گواه بود

هرچه می دوم به انتهای خود نمی رسم

مانده ام کجا، کجای کار اشتباه بود

 

محمد حسین بهرامیان


با تشکر از سارا

دیگر اشعار : محمد حسین بهرامیان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یه مشت غزل مگه چه قدر می ارزه؟

بدست در دسته حامد عسکری تاریخ : 93/3/2 ساعت : 11:30 عصر

قیچی رو برداشتی که تقسیم کنی

عکسی که یاد گار یک جنونه

هرجوری ور میری بازم نمیشه

دستِ تو دور گردنم می مونه

 

به دفترم خیلی علاقه داره

شومینه اشتهاش بی حد و مرزه

میندازمش بفهمه دوستت دارم

یه مشت غزل مگه چه قدر می ارزه؟

 

دارم میرم شبیه برگ زردی

که داره از شاخه جدا می افته

یکی همیشه سرجاش می مونه

یکی نمیدونه کجا می افته

 

کوچ همین جوری خودش شکنجه اس

بیچاره ای اگه پرت بشکنه

پرم شکسته کاش می شد بمونم

جاده الهی کمرت بشکنه

 

ببین تو تازه اول بهاری

یه چیزی می گم واسه یادگاری

تورو خدا با هرکی عکس گرفتی

دست تو دور گردنش نذاری...


دیگر اشعار : حامد عسکری

تو آشنای نهان و حقایقم هستی

بدست علیرضا بابایی در دسته مسعود غلامی تاریخ : 93/3/2 ساعت : 7:0 عصر

تو آشنای نهان و حقایقم هستی

 

تو آشنای نهان و حقایقم هستی

تو منطبق به تمام سلایقم هستی

 

میان این همه آدم فقط تو تنهایی

که بر اساس نیاز و علایقم هستی

 

دلیل هستی من را اگر نمی دانی

خودت همان گل سرخ شقایقم هستی

 

اگر مقایسه گردد وجود من با تو

نتیجه این که تو کامل مطابقم هستی

 

خیال روز و شب من همیشه یکسان است

تو در میان زمان و دقایقم هستی

 

همیشه عاشقت هستم اگرچه می دانم

که صد برابر این حس تو عاشقم هستی

 

مسعود غلامی


با تشکر از سارا


دیگر اشعار : مسعود غلامی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اردیبهشتم در تب ِ پاییز ، گم شد!

بدست در دسته حسنا محمد زاده تاریخ : 93/3/2 ساعت : 12:25 عصر


اردیبهشتم در تب ِ پاییز ، گم شد

در برگ ریزان‌های وَهم آمیز، گم شد


هی دانه دانه دانه گل‌های انارم

در بادهای وحشی و یک ریز، گم شد


انگورهای آبدار ِ تاک هامان

در خمره‌های از تهی لبریز، گم شد


تاریخ من با آخرین اسطوره‌هایش

بین غبار لشگر چنگیز گم شد


فریادهای ِ سینه ی مشروطه خواهم

پشت سکوت ممتد تبریز ، گم شد


من ماندم و ماه و شبی یلدایی اما

ابری رسید از راه – ماهم نیز- گم شد





"حسنا محمد زاده"

.................................................................................

اینکه خوش سلیقه باشی خودش به تنهایی هنر زیبا زیستن است مثل "الهه" سپاس فراوان بابت همراهی اش!

 


دیگر اشعار : حسنا محمد زاده

رصد کرده است ماه ازبام سبز کلبه جایت را

بدست علیرضا بابایی در دسته سیدحسین فصیحی تاریخ : 93/3/2 ساعت : 7:0 صبح

رصد کرده است ماه ازبام سبز کلبه جایت را

 

رصد کرده است ماه ازبام سبز کلبه جایت را

ومی پالد میان نقش قالی رد پایت را

 

تمام آسمان امشب برایت در زمین پهن است

بغل کرده است با دستان سبزش روستایت را

 

درآغوش بهار و سبزه داری کلبه ی از گل

و مرغان هوا دارند از بالا هوایت را

 

سحر از اول شب تا خودش دور تو می گردد

نسیم صبح و شبنم می نوازد گونه هایت را

 

نشسته برلب چشمه حصیر عشق می بافی

و در می آورد گنجشکی آنسوتر ادایت را

 

تو آخر سوی در یا می روی همراه ماهی ها

ومی بوسد پیاپی موج دریا جایِ پایت را

 

سیدحسین فصیحی


با تشکر از ساراگل تقدیم شما


دیگر اشعار : سیدحسین فصیحی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

محبوب کردن