سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1031 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13097113


صفحه نخست      

من پریشانم که راه خانه را گم کرده ام

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 91/12/28 ساعت : 11:54 صبح

من پریشانم که راه خانه را گم کرده ام

 

 

من پریشانم که راه خانه را گم کرده ام

من پریـــ … یا نه ، پس از تو شانه را گم کرده ام

 

میگذاری دام پشت دام و من در این قفس

آنقدر ماندم که طعم دانه را گم کرده ام

 

شمعم اما در خودم خاموش از بس بوده ام

اشتیاق صحبت پروانه را گم کرده ام

 

آشنا با هیچ کس جز تو نبودم ، ناگزیر

رفته ام هرجا ، دلی بیگانه  را گم کرده ام

 

عاقلی کو تا بترساند مرا از عشق تو ؟

من شمار این همه دیوانه را گم کرده ام

 

مژگان عباسلو

 


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

فضای خانه که از خنده های ما گرم است

بدست علیرضا بابایی در دسته نجمه زارع تاریخ : 91/12/28 ساعت : 11:17 صبح

 

فضای خانه که از خنده های ما گرم است

 

فضای خانه که از خنده های ما گرم است

چه عاشقانه نفس می کشم ! هوا گرم است

 

دوباره  دیده امت ، زل بزن به چشمانی

که از حرارت "من دیده ام تو را" گرم است

 

بگو دو مرتبه این را که : دوستت دارم

دلم هنوز به این جمله ی شما گرم است

 

بیا نگاه کنیم عشق را ... نترس ! خدا

هزار مشغله دارد ، سر خدا گرم است

 

من و تو اهل بهشتیم اگر چه می گویند

جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است

 

به من نگاه کنی ، شعر تازه می گویم

که در نگاه تو بازار شعرها گرم است

 

نجمه زارع

 


دیگر اشعار : نجمه زارع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

زخم ها بسیار اما نوشداروها کم است

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا نیکوکار تاریخ : 91/12/27 ساعت : 5:23 عصر

زخم ها بسیار اما نوشداروها کم است

 

زخم ها بسیار اما نوشداروها کم است

دل که می گیرد تمام سِحر و جادوها کم است

 

هر نسیمی با خودش بوی تو را آورده است

بادها فهمیده اند اعجاز شب بوها کم است

 

تا تو لب وا می کنی زنبورها کِل می کشند

هرچه می ریزی عسل در جام کندوها کم است

 

بیشتر از من طلب کن عشق ! من آماده ام

خواهش پرواز کردن از پرستوها کم است

 

از سمرقند و بخارا می شود آسان گذشت

دیگر این بخشش برای خال هندوها کم است

 

عاشقم ، یعنی برای وصف حال و روز من

هرچه فال خواجه و دیوان خواجوها کم است

 

من همین امروز یا فردا به جنگل می زنم

جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است!

 

رضا نیکوکار

 


دیگر اشعار : رضا نیکوکار
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بیا چو بوی گل امشب به آشیانه ی ما

بدست علیرضا بابایی در دسته رهی معیری تاریخ : 91/12/27 ساعت : 2:16 عصر

 

بیا چو بوی گل امشب به آشیان? ما

 

سزای چون تو گلی گر چه نیست خانه ی ما

بیا چو بوی گل امشب به آشیانه ی ما

 

تو ای ستاره ی خندان کجا خبر داری؟

زناله ی سحر و گریه ی شبانه ی ما

 

چو بانگ رعد خروشان که پیچد اندر کوه

جهان پر است ز گلبانگ عاشقانه ی ما

 

نوای گرم نی از فیض آتشین نفسی است

ز سوز سینه بود گرمی ترانه ی ما

 

چنان زخاطر اهل جهان فراموشیم

که سیل نیز نگیرد سراغ خانه ی ما

 

به خنده رویی دشمن مخور فریب رهی

که برق ، خنده کنان سوخت آشیانه ی ما

 

رهی معیری

 


دیگر اشعار : رهی معیری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تا از تو هم آزرده شوم سرزنشم کن

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/12/27 ساعت : 1:29 عصر

 

تا از تو هم آزرده شوم سرزنشم کن

 

تا از تو هم آزرده شوم سرزنشم کن

آه این منم ای آینه ! کم سرزنشم کن

 

آن روز که من دل به سر زلف تو بستم

دل سرزنشم کرد ، تو هم سرزنشم کن

 

ای حسرت عمری که به هر حال هدر شد

در بیش و کم شادی و غم سرزنشم کن

 

یک عمر نفس پشت نفس با تو دویدم

اینبار قدم روی قدم سرزنشم کن

 

من سایه ی پنهان شده در پشت غبارم

آه این منم ای آینه کم سرزنشم کن

 

فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نگاه غم زده ام را شبی تو پرپر کن

بدست علیرضا بابایی در دسته آذر زمانی تاریخ : 91/12/25 ساعت : 4:31 عصر

 

 نگاه غم زده ام را شبی تو پرپر کن

 

نگاه غم زده ام را شبی تو پرپر کن

بیا و درد مرا بی ریـــا تو بـــــاور کن

 

گل همیشه بهارم تو خوب میفهمی

به عطر خاطره هایت مرا معطر کن

 

تمام روز نشستم میان قاب نگاهت

بیا ز آتش عشقت مـــــــرا منور کن

 

چه عاشقانه نگاه دلم تو میخوانـــی

تو ابر باش و ببار بر سرم چنان تر کن

 

شهید عشق تو ام نازنین من یکشب

در آرزوی وصالت مرا کبوتـــــــر کـــن

 

 پرنده ای که نشسته است بر لب بامت

نگاه غم زده اش را شبی تو پرپر کن

 

 

آذر زمانی

وبلاگ شاعر : http://azarzamani.mihanblog.com

 

 


دیگر اشعار : آذر زمانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بگذار بگذرد همه چیز آن چنان که هست

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 91/12/25 ساعت : 1:0 عصر

بگذار بگذرد همه چیز آن چنان که هست

 

 

بگذار بگذرد همه چیز آن چنان که هست

دنیا همین که بوده و دنیا همان که هست

 

پای سفر که پیش بیاید مسافریم

آدم هراس جاده ندارد جوان که هست

 

تا هرچه دور پشت مرا گرم می کند

مثل تو دست همسفری مهربان که هست

 

اصلا بدون مشکل شیرین نمی شود

در راه دست کم دو سه تا امتحان که هست

 

گاهی برای ما خود این راه مقصد است

یک جاده با فراز و نشیب آن چنان که هست

 

حالا اگر چراغ نداریم بی خیال

فانوس شعرهای تو در دستمان که هست

 

خواب دو جفت بال و پر سبز دیده ام

پاهای مان شکسته، ولی آسمان که هست

 

مهدی فرجی

 


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ناله شبگیر

بدست علیرضا بابایی در دسته حافظ تاریخ : 91/12/25 ساعت : 12:7 عصر

 

تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم


صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

 

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

 

آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات

در یکی نامه محال است که تحریر کنم

 

با سر زلف تو مجموع پریشانی خود

کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم

 

آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد

در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم

 

گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد

دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم

 

دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی

من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم

 

نیست امید صلاحی ز فساد حافظ

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم

 

حافظ

 


دیگر اشعار : حافظ
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بند آمده در حسرت وصف تو زبان ها

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا نیکوکار تاریخ : 91/12/24 ساعت : 5:31 عصر

بند آمده در حسرت وصف تو زبان ها

 

بند آمده در حسرت وصف تو زبان ها

این آتش عشق است که افتاده به جان ها

 

در حیرت چشم تو و ابروی تو ماندند

انگشت به دندان همه ی تیر و کمان ها

 

زانو زده در پای بزرگی تو انگار

الوند و دماوند و سهند و سبلان ها

 

بی تابم و بی تابی من شهره ی شهر است

نگذار فروکش بکند این هیجان ها

 

آن قدر دل تنگ مرا ضرب خودت کن

تا گوش فلک کر شود از این ضربان ها

 

من با تو غزل می شوم و شعرترینم

ای علت بی چون و چرای فوران ها

 

تو کیستی ای عشق ! که بانام توسکه ست

بازار تمام شعرا ، مرثیه خوان ها

 

تا لحظه ی رویایی دیدار تو ای خوب

من خون به جوش آمده ام در شریان ها

 

ای کاش ببندی چمدان سفرت را

این جمعه بیفتد به تو چشم نگران ها

 

رضا نیکوکار


دیگر اشعار : رضا نیکوکار
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خبر خیر ِتو از نقل رفیقان سخت است

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 91/12/23 ساعت : 4:6 عصر

 

خبر خـیر  ِتو از نقـــل رفیقـــــان سخت است

 

خبر خیرِ ِتو از نقل رفیقان سخت است

حفظ ِحالات من و طعنه ی آنان سخت است

 

لحظه ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را

در دل ابر نگهداری باران سخت است

 

کشتی ِ کوچک من هر چه که محکم باشد

جَستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است

 

ساده عاشق شده ام ساده تر از آن رسوا

شهره ی شهر شدن با تو چه آسان... سخت است

 

ای که از کوچه ی ما می گذری ، معشوقه!

بی محلی سر این کوچه دوچندان سخت است

 

زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید:

فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است

 

کوچه ی مهر  سر نبش ، کماکان باران...

دیدنِ حجله ی من اول آبان سخت است!!

 

کاظم بهمنی


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

   1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن