سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 460 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13096542


صفحه نخست      

یک روز از بهشتت دزدیده ایم یک سیب

بدست علیرضا بابایی در دسته سعید بیابانکی تاریخ : 91/12/8 ساعت : 11:25 عصر

 

تاوان آن گناه و آن سیب کرم خورده

 

یک روز  از بهشتت دزدیده ایم یک سیب

عمری است در زمین ات هستیم تحت تعقیب

 

خوردیم در زمین ات این خاک تازه تاسیس

از پشت سر به شیطان ، از روبرو به ابلیس

 

از سکر نامت ای دوست با آن که مست بودیم

مارا ببخش یک عمر شیطان پرست بودیم

 

حالا در این جهنم این سرزمین مرده

تاوان آن گناه و آن سیب کرم خورده

 

باید میان این خاک ، در کوه و دشت و جنگل

عمری ثواب کرد و برگشت جای اول  ... !

 

 سعید بیابانکی

 


دیگر اشعار : سعید بیابانکی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو را نمی دهم از دست ، تا توان دارم

بدست علیرضا بابایی در دسته عبدالجبار کاکایی تاریخ : 91/12/8 ساعت : 7:54 عصر

 

چراغ یاد تو را در کجا بیاویزم

 

اگرچه دست و دلی سخت ناتوان دارم

تو را نمی دهم از دست ، تا توان دارم

 

سری به مستی نیلوفران صحرایی

دلی به روشنی باغ ارغوان دارم

 

اگرچه مرده ای ، ای عشق ! نعش نامت را

هنوز هم که هنوز است بر زبان دارم

 

چراغ یاد تو را در کجا بیاویزم

کز این کبود نفس گیر در امان دارم ؟

 

میان سینه من آتشی است چون فانوس

اگرچه خواستم این شعله را نهان دارم

 

 عبدالجبار کاکایی

 


دیگر اشعار : عبدالجبار کاکایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من عاشقـــم به دیدنت از تپه های دور

بدست علیرضا بابایی در دسته حامد عسکری تاریخ : 91/12/8 ساعت : 12:18 عصر

 

چون شیر عاشقی که به آهوی پرغرور

 

چون شیر عاشقی که به آهوی پرغرور

من عاشقم به دیدنت از تپه های دور

 

من تشنه ام به رد شدنت از قلمرو ام

آهو ! بیا و رد شو از این دشت سوت و کور

 

رد شو که شهر گل بدهد زیر ردِّ پات

اردیبهشت هدیه بده ضمنِ هر عبور

 

آواره ی نجابت چشمان شرجی ات

توریست های نقشه به دست بلوند و بور

 

هرگاه حین گپ زدنت خنده می کنی

انگار "ذوالفنون" زده از "اصفهان" به "شور"

 

دردی دوا نمی کند از من ترانه هام

من آرزوی وصل تو را می برم به گور

 

مرجان ! ببخش "داش آکلت" رفت و دم نزد

از آنچه رفت بر سر این دل ، دل صبور

 

تعریف کردم از تو ، تو را چشم می زنند

هان ای غزل ! بسوز که چشم حسود کور

 

حامد عسکری


دیگر اشعار : حامد عسکری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر

بدست علیرضا بابایی در دسته سیمین بهبهانی تاریخ : 91/12/7 ساعت : 4:30 عصر

 

بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

 

ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر

بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه

در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

ای رفته ز دل ، راست بگو !بهر چه امشب

با خاطره ها آمدهای باز به سویم؟

گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

من او نیم او مرده و من سایه ی اویم

من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است

او در دل سودازده از عشق شرر داشت

او در همه جا با همه کس در همه احوال

سودای تو را ای بت بی مهر !به سر داشت

من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است

در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود

وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ

مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود

من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ

دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت

اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش

مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت

بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم

آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد

او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه

چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد

من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش

افسردگی و سردی ی کافور نهادم

او مرده و در سینه ی من ، این دل بی مهر

سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم

 

سیمین بهبهانی

 


دیگر اشعار : سیمین بهبهانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کنار امن کجا ، کشتی شکسته کجا

بدست علیرضا بابایی در دسته هوشنگ ابتهاج تاریخ : 91/12/7 ساعت : 4:22 عصر

 

کنار امن کجا ، کشتی شکسته کجا

 

کنار امن کجا ، کشتی شکسته کجا

کجا گریزم از اینجا به پای بسته کجا

 

ز بام و در همه جا سنگ فتنه می بارد

کجا به در برمت ای دل شکسته کجا

 

فرو گذاشت دل آن بادبان که می افراشت

خیال بحر کجا این به گل نشسته کجا

 

چنین که هر قدمی همرهی فروافتاد

به منزلی رسد این کاروان خسته کجا

 

دلا حکایت خاکستر و شراره مپرس

به بادرفته کجا و چو برق جسته کجا

 

خوش آن زمان که سرم در پناه بال تو بود

کجا بجویمت ای طایر خجسته کجا

 

چه عیش خوش ز دل پاره پاره می طلبی

نشاط نغمه کجا چنگ زه گسسته کجا

 

بپرس سایه ز مرغان آشیان بر باد

که می روند ازین باغ دسته دسته کجا

 

هوشنگ ابتهاج

 


دیگر اشعار : هوشنگ ابتهاج
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در خودم غرق شدم

بدست علیرضا بابایی در دسته محسن مهرپرور تاریخ : 91/12/7 ساعت : 3:41 عصر

 

هر چه فریاد زدم ، هیچ کس آنرا نشنید

 

در خودم غرق شدم ، دست به جائی نرسید

هر چه فریاد زدم ، هیچ کس آنرا نشنید

 

در گل و لای خیالم نفسم بند آمد

دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید

 

دلِ من عاشق نیلوفرِ مردابی بود

او مرا در دل این ورطه ی تاریک کشید

 

عاشقش بودم و او هم به نظر عاشق بود

ظاهرا عشق ! ... و شاید هوسی زشت و پلید

 

دلم از لطف نگاهش پُرِ زیبایی شد

گل نیلوفر من صورتی و زرد و سفید

 

گل نیلوفر من رقص کنان بر امواج

او فقط حالِ دلِ زار مرا می فهمید

 

بین ما فاصله ای بود به نام "مرداب "

عقل میگفت : "از این فاصله باید ترسید"

 

عشق میگفت : "به دریا بزنم قلبم را "

عشق پیروز شد و عقلِ مرا ، دل دزدید

 

دل به دریا زدم و راهی مرداب شدم

آن قدمزار پر از وحشت و لرز و تردید

 

آن قدم زار پر از دلهره و دلتنگی

آن قدمزار پر از شهوت و شوق و امید

 

عازم عشق شدم ، فاصله را پیمودم

تا رسیدم ... دیگری ، آن گل زیبا را چید

 

در خودم غرق شدم ... دست به جائی نرسید

هر چه فریاد زدم ، هیچ کس آنرا نشنید ...

 

در گل و لای خیالم نفسم بند آمد

دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید ...

 

سالیانی ست که از مردن من میگذرد

من مدفون شده در قعر سکوتی جاوید

 

محسن مهرپرور

 


دیگر اشعار : محسن مهرپرور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

جغـرافیـای کوچک من بازوان تـوست

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 91/12/7 ساعت : 3:22 عصر

ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من ...

 

 

آورده است چشم سیاهت یقین به من

هم آفرین به چشم تـو هم آفرین به من

 

من ناگزیر سوختنم  چون که زل زده ست

خورشید تیـز چشم تـو با ذره بین به من

 

ای قبله گـاه نــاز !  نمــازت دراز باد  !

سجاده ات شدم که بسایی جبین به من

 

بــر سینه ام گذار سرت را کـه حس کنم

نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من

 

یاران راستین مرا می دهد نشـان

این مارهای سرزده از آستین به من

 

تا دست من به حلقه ی زلفت مزین است

انگار داده است سلیمان نگیـن بـه من

 

محدوده ی قلمرو من چیــن  زلف توست

از عرش تا به فرش رسیده ست این به من

 

جغـرافیـای کوچک من بازوان تـوست

ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من ...

 

علیرضا بدیع

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من ناشنیدنی ترم از هر نگفتنی

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 91/12/5 ساعت : 6:39 عصر

 

در این بهشت سیب منی گندم منی
ای ناگزیر دیدنی ، اما نچیدنی

طعم تو را همیشه ولی بو کشیده ام
آنگاه که کنارمی و حرف میزنی

جوشان شعرم و غزلم نطفه بسته است
در هر زنی که شسته در این آبها تنی

حالا تو هم دچار منی چون از این قفس
حتی اگر رها بشوی دل نمی کنی

«شاعر شنیدنیست ولی» من پراز غمم
آنقدر که نه دیدنی ام نه شنیدنی

   «شاعر شنیدنیست ولی» من نه شاعرم
نه آن قَدَر وسیع که امثال «بهمنی»

نشنو مرا وشرح ملال آور مرا
من ناشنیدنی ترم از هر نگفتنی

 

مهدی فرجی

 


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در کنج قفس بوده اگر، باز پریده است

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا احسان‌پور تاریخ : 91/12/3 ساعت : 9:9 عصر

در کنج قفس بوده اگر، باز پریده است

 

 

در کنج قفس بوده اگر، باز پریده است

آن کس که ز خود رفته و تا عشق رسیده است

 

چون کوه، بزرگی ز تعلّق نگرفته است

خورشید که از هر چه زمین است بریده است

 

خورشید، نه ماه است که با ننگ بسازد

شب را به کناری زده و صبح دمیده است

 

یوسف اگر عاشق شود از ننگ نترسد

هی چاک دهد پیرهنی را که دریده است

 

حوّا هوس سیب کند، آدمِ عاشق

با سر ز پی خواهشِ معشوق دویده است

 

(آدم نشود آدمِ عاشق به جهنّم

عاشق اگر آدم بشود، سیب نچیده است)

 

از عشق چه گوییم که عیش است، ولیکن

کِی فهم کند آن که ندیده است و شنیده است؟

 

ما عاشق آنیم که آن دارد و آن را

جز آن که مگر لایق آن است ندیده است

 

رضا احسان‌پور

 


دیگر اشعار : رضا احسان‌پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

می روم شاید کمی حال شما بهتر شود

بدست علیرضا بابایی در دسته شیرین خسروی تاریخ : 91/12/3 ساعت : 1:5 عصر

می روم شاید کمی حال شما بهتر شود

 

 

می روم شاید کمی حال شما بهتر شود

می گذارم با خیالت روزگارم سر شود

 

از چه می ترسی ؟ برو دیوانگی های مرا

آن چنان فریاد کن، تا گوش عالم کر شود

 

می روم، دیگر نمی خواهم برای هیچ کس

حالت غمگین چشمانم ملال آور شود

 

باید این بازنده هربار- جان عاشقم-

تا به کی بازیچه این دست بازیگر شود؟

 

ماندنم بیهوده است، امکان ندارد هیچ وقت

این من دیرین من، یک آدم دیگر شود

 

شیرین خسروی

 


دیگر اشعار : شیرین خسروی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن